غزال گریز پا پارت 38 - رمان دونی

 

هنوز نمیدانست آنچه میخواهد بر زبان بیاورد درست است یا نه ، اما عشق منطق مگر میشناسد ؟

 

این هدیه رو تا آخرین لحظه عمرم نگه میدارم ..

 

خوشحالی ماکان بابت شنیدن جمله اش چندان طولانی نبود ، چرا که ادامه داد :

 

حتی اگه جوابم منفی باشه

 

– غزال قلب من مریضه انقد اذیتش نکن .

 

من فقط احتمالات رو گفتم

گرچه میتوان گفت همین اذیت ها نیز آثار عشق بود . اصلا بزرگترین عشق ها از بزرگترین دعوا ها شروع میشوند و پایدار ترین دوستی ، از عمیق ترین دشمنی ‌.

و دقیقا تو در همان نقطه ای قرار میگیری که شاعر میگوید :

 

اگر با دیگرانش بود میلی

سبوی من چرا بشکست لیلی ؟

 

محکومی به منطقی رفتار کردن در حالی که احساسات گلویت را دو دستی چسبیده و همچو بختک ، سایه ی نحسش را روی زندگی ات گسترانیده .

تو دلخوش میشوی به آزار هایش ، به همان لبخند های دلربایش و در نهایت زنده ای به بودنش …

گرچه میدانی مال تو نیست ، اما در نهایت راضی میشوی به رضایتش …

 

– هر احتمالی که بخواد تو رو ازم بگیره نابود میکنم .

 

جواب غزال سکوت بود و سکوت

فقط چشمش را به اشعار روی دیوار اتاق دوخت ، برای نوشتن هر کدام از شعر ها ساعت ها وقت گذاشته بود

ماکان نگاهش را دنبال کرد

 

لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود

 

حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت

 

سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم

 

سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت

 

تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد

 

گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت

 

من تو خط موازی ؟..نرسیدن..؟ هرگز

دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت

 

درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که

از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت

 

:::::::#سه روز بعد

 

شعر را برای بار هزارم زیر لب زمزمه کرد و تصویر چشمان آبی غزال پیش چشمانش پر رنگ تر میشد

چه میشد هم اکنون خبری میرسید از اویی که جان و جانانش بود ..

در اتاقش را باز کرد و طبق معمول این سه روز باز هم یارش را ندید

نا امیدانه پشت میزش نشست .

ته دلش مطمئن بود از نگاه عاشق ، اما خسته ی غزال ولی نمی‌توانست ، نمی‌شد آرام بگیرد .

مسئله ی پیش پا افتاده ای نبود که بتواند حواسش را پرت کند ..

فقط یک چیز از دنیا میخواست ، غزال را …

و این یعنی همه چیز .

موبایلش زنگ خورد و اسم مادرش روی صفحه آمد :

 

الو ، سلام مامان جان

 

– سلام پسرم خوبی ؟ کارا خوب پیش میره ؟

 

خداروشکر میگذره دیگه

 

– یه خبر دارم واست ، برا همین زنگ زدم

 

کمی کنجکاو شد :

 

خبر ؟

 

– اوهوم ، آسیه خانم زنگ زد

 

احساس کرد قلبش برای لحظه ای از حرکت ایستاد ، ای کاش جوابش همانی بود که سالها آرزوی شنیدنش را داشت

 

– گفتن که جوابشون مثبته ، امشب باید بریم حرف های نهایی رو بزنیم

 

ماکان در حالی که سر از پا نمی‌شناخت فریاد زد : راست میگی مامان ؟؟؟؟؟

 

نازنین خانم عصبی گفت : چه خبرته بچه ؟ گوشم کر شد ‌. اصلا مگه من دروغ دارم به تو بگم

 

کمی دیگر نصیحت مادرانه چاشنی حرف هایش کرد و ماکان هم که کلا در دنیای دیگری سیر میکرد با گفتن : چشم مادرجان ، حق با شماست مادرجان .

سعی داشت مکالمه را کوتاه تر کند

دست خودش نبود ، این خبر عجیب روح و روانش را به بازی گرفته بود .

سریع کتش را برداشت و از دفتر خارج شد و خدانگهدار جناب پاکنهاد

خانم جلالی را نادید گرفت

فراموش کرده بود حالا با بیست و هشت سال سن ، درست مثل نوجوان های چهارده ساله ای شده که عشقشان جواب سلامشان را داده .

سر از پا نمیشناخت ، اصلا مگر عشق سن و سال میشناسد ؟؟

همینکه پس از سال ها بی محلی و تلخی دیدن از معشوق جواب مثبت بشنوی ، همچون عبور ستاره ی هالی میماند که هر هفتاد سال یکبار اتفاق می‌افتد …

اختیار پاهایش که روی گاز کلیک کرده بود دست خودش نبود

مغزش فقط فرمان رسیدن به خانه میداد ، حالا به هر قیمتی …

وقت نداشت ماشین را در پارکینگ بگذارد ، همانجا جلوی در حیاط پارک کرد و وارد خانه شد .

پدر و مادرش با خوشحالی قامت پسر را با تحسین از نظر گذراندند

ماکان اما فرصتی نداشت که بخواهد هدر دهد :

 

مامان ، امشب باید نشون هم ببریم ؟

 

– آره مادر جون ، یه سرویس طلا چند سال پیش خریده بودم که بدم عروسم ، همونو واسه نشون میبریم .

 

ماکان روی پا بند نبود

امل چه کسی خبر داشت از غوغای دل غزال ؟ این حجم از شوقی که اکنون در دلش جای خوش کرده بود را تابحال تجربه نکرده بود .

شاید زندگی داشت روی خوش نشان میداد به این بره ی گرگ نما …

رو به روی آینه ایستاد و گردنبند را با عشق نگریست ، خواست به گردن بیاندازد اما پشیمان شد‌ .

ترجیح میداد اولین باری که این یاقوت سرخ روی قفسه ی سینه اش جا خوش میکند ، ماکان را روبه رویش ببیند ، قفلش را پشت گردنش ببندد ، درست مثل دلش …

در همین خیال ها بود که آسیه خانم وارد اتاق شد .

هرچه باشد ، پانزده سال مادرش بود و شاید حتی بیشتر از نغمه خانم دخترش را میشناخت :

 

غزال بیا دخترم ، بیا بشین .

 

– جانم مامان ؟

 

ببین از چادر عروسو وقتی رفتم کربلا واست خریدم . رفتم حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل تبرکش کردم ، ایشالا که خودشون تو زندگی نگهدارت باشن مادر .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shakiba
Shakiba
2 سال قبل

چه عجب پیر شدیم بخدا

Silver
Silver
2 سال قبل

فکر کنم نویسنده دوباره تصادف کرد و الان هم به خاطر آسیب دیدگی شدید تا چند روز آینده پارت نداریم😅😒

........
........
2 سال قبل

ترنج جون لطفا پارت بعدی رو بزار مدت زیادی پارت نزاشتین الان که حالتون بهتره خیلی خوب میشه اگه هر روزپارت بزارین 🙂☺️🤍

منم با نداریم...🖤
منم با نداریم...🖤
2 سال قبل

کاشکی حداقل جواب این کامنتایی ک کمکت کردنو میدادی😑😑😑😒 والا بهترین نویسنده‌هام قد تو ادعا ندارن😏

Donya
Donya
2 سال قبل

گلی نمیخوایی پارت بعدی رو بزاری؟!

sanaz
2 سال قبل

مرسی گلم ک پارت گذاشتی مثل همیشه عالی 😍❤💋

ضحا
2 سال قبل

توروخدا بازم پارت بزار،طولانی بزاااااار🤩🔗❤️

چکاوک
چکاوک
2 سال قبل

ی ذره سبک نوشتارت رو عوض کن کمتر شعر بنویس نمیگم ننویسا،اتفاقا این از نکات مثبته ولی زیادش واقعا مسخره میشه.لطفا اینا رو رعایت کن رمانت بهتر میشه.بعدم اینکه یهو نپر بگو ۳ روز بعد ۱۰ روز بعد ۲ سال بعد.سریال که نیست رمانه شما باید ریز به ریز نکات رو بنویسی که البته اینم حدی داره.
امیدوارم ناراحت نشده باشی از طرف کسی که درسشو خونده بهت گفتم عزیزم😘

عسل
عسل
2 سال قبل

سلاااام…
مرسی عزیزم این پارت هم عالی بود و در از سبک نوشتارت خیلی خوشم اومد..❤️🔥
خداروشکر که حالت بهتر شده ایشالله هر چی زودتر بهتر از قبلم بشه عزیزم.. 💙

انیسا
انیسا
2 سال قبل

سلام ترنج جون حالت بهتره
خیلی خوب بود عالییییی:))

Toranj
Toranj
2 سال قبل

سلام و درود خدمت تمامی عزیزانم که در تمامی لحظات من رو همراهی کردن .‌
بعد از پشت سر گذاشتن حادثه ای که گرچه بخیر گذشت اما خب آسیب هایی رو هم بهمراه داشت . و بالاخره تا بتونم دوباره شروع به فعالیت کنم ، مقداری طول کشید و شما دوستان رو چشم انتظار گذاشت🌹

انیسا
انیسا
2 سال قبل
پاسخ به  Toranj

سلام گلم اشکالی نداره 🙂
انشالله زودتر راه بیفتی 😂

ضحا
2 سال قبل
پاسخ به  Toranj

انشالله همیشه سالم باشی و در حال فعالیت❤️✨

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x