انگشت اشاره اش را روی آیفون فشرد و منتظر باز شدن در شد .
شوقش برای دیدن غزال هر لحظه بیشتر میشد .
– ماکان ، بابا جان بیا داخل دیگه .
اومدم بابا .
به سمت در ورودی قدم برداشت و با دیدن غزال که به استقبالش آمده بود
تپش قلبش بیشتر شد .
سلام و احوال پرسی کوتاهی با آقا فرهاد و آسیه خانم و پدر و مادر غزال کرد .
حوصله تعارفات را نداشت اما چرا انتظار داشت این جماعت و بحث های سیاسی شان حالش را بفهمند ؟ خوشبختانه بحث آقایون به سربازی و امور دولت و مرد سالاری ختم میشد و محفل بانوان هم که آغشته به غیبت آقایون .
سرفه ی کوتاه مهراد و اشاره اش به آقا فرهاد باعث شد بحث به سمت اصلی کشیده شود
آقا محمد : به نظر من همه ی حرف ها زده شده ، جز مهریه که خود غزال جان تعیین کرد
سیصد و سیزده تا سکه ، به نیت یاران امام زمان در نظر گرفته .
– خب خداروشکر مهریه حل شد ، اگه اجازه بدید بین بچه ها یه صیغه محرمیت بخونیم که ایشالا واسه رفت و آمد هاشون مشکلی نباشه .
همه با نظر حاج احمد موافقت کردند
و لبخند کوچک غزال از چشمان ماکان که همچو عقابی به شکارش نگاه میکرد ، دور نماند .
آقا فرهاد شروع به خواندن صیغه کرد و قلب غزال درست زمانی آرام گرفت که قبلت را از زبان ماکان شنید .
– اگه اجازه بدین من و غزال خانم بریم توی اتاق تا حرف های نهایی رو هم بزنیم
نگاه غزال سمت پدرش روانه شد ، گویی منتظر اجازه بود
برو باباجون .
چشم ضعیفی از دهانش خارج شد و پشت سر ماکان وارد اتاق شد .
به محض بستن در اسیر آغوشی شد که بار ها و بار ها در رویا هایش تصور کرده بود . ماکان پیروزمندانه بوسه ای روی سر دختر اسیر در آغوشش کاشت و زمزمه کرد :
دیدی آخر اسیرت کردم غزال گریز پا ؟ دیگه مال خودم شدی دلبرکم .
غزال بدون تقلا در آغوشش جای خوش کرد . گوش هایش به این نجوا ها احتیاج داشت . همانطور که یک نوزاد به آغوش مادرش … ماکان چنان سفت بغلش کرده بود که گویی قصد رها کردنش را نداشت . انگشتانش را آرام روی اجزای صورت عروسکی غزال حرکت میداد و هر لحظه بیش از قبل عاشق این فرشته ی کوچک میشد
غزال نیز با نوازش شدن توسط ماکان ، حس میکرد شی ظریفی است که هر لحظه امکان شکستنش وجود دارد .
ماکان نمیتوانست خودداری کند ، بوسه اول را به پیشانی اش زد
سپس به آرامی چشمانش را بوسید و برای بوسه ی سوم …
کمی تردید داشت از زدن مهر مالکیت بر روی لب های سرخ معشوقش
غزال اما بدون تردید پیش قدم شد ، لب های سرخش را روی لب های سرد و قلوه ای ماکان گذاشت و عمیق بوسید و برای بار هزارم ماکان را شگفت زده خودش کرد .
– تو نگاه اول به نظرم محکم و نفوذ ناپذیر اومدی
اما اون روز کنار دیوار اون خرابه
با دیدن اشک هات ، به کل نظرم رو عوض کردی
فکر میکردم زیادی لجبازی اما بعد فهمیدم این ماسک سردی که برای خودت ساختی ، فقط یه حفاظه تا بقیه نفهمن چه دختر کوچولوی غمگینی درونت داری
کلا درونت با چیزی که هستی خیلی فرق داره .
غزال ، همچو کودک بی پنهایی بود که آینه ای رو به رویش گرفته باشند .
ماکان ادامه داد :
میدونی چی تو برام خاصه؟ منو غافلگیر میکنی، نمیتونم حرکت بعدیت رو پیشبینی کنم
سپس دستش را نوازش وار پشت کمر نحیف غزال کشید و اجازه داد آرامش به رگ هایشان جاری شود .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چند روز یه بار پارت میزاری گلم!؟
لطفا اعلام کن که هر روز نخوایم بیاییم تو سایت
ببخشید پارت گذاری ها به چه صورته؟!
یعنی این فقط با دیدن گریه های این فهمید درونش با باطنش فرق میکنه؟
جالبه😐
واییی رمانت خیلی ارامش میده 😍😍
ولی بعضی رمانا نه با روح و روان ادم بازی میکنن🤦♀️😐
آره،ولی اگه منظم پارت بزاره بی نظیر میشه🤩😍
کلا تو این رمان همه اتفاقا فورا میفته
نویسنده جان من هر چی این رمان رو خوندم هیچی از سرسختی و غرور غزال متوجه نشدم 😆اصلا اتفاق خاصی نیفتاد که مشخص بشه مغرور و سرسخت بوده
پدرومادر اصلیش که راحت پیداش کردن اینم راحت رفت خونشون راحت عاشق شد فورا جواب مثبت داد هیچ اتفاق خاصی و عجیبی نیفتاد حداقل به این زودی جواب مثبت نمیداد که ما بدونیم مغرور و سرسخت بوده 😅😅
تا عقدم کرد به سرعت رفت تو اتاق به ماچ و بغل و لب و ….
سرسختی و گریز پایینش کجا بود آخه ؟
لابد میخواستی مثل بقیه رمان ها سه سال کشش بده تا متوجه غرور و سرسختیش بشی😂
خب عزیزم تو این رمان هیچی در مورد غرور و سرسختی غزال گفته نشده
ما علم غیب داشتیم ؟خودمون باید حدس میزدیم ؟وظیفه نویسنده هست که رفتار و خلق و خوی کسایی که تو داستانش هستن رو بگه
البته رمان بشدت ضعیفی بود فکر میکنم اولین رمانش باشه و خودشم کم سن و سال
عالییییییییه
بهترین رمان و آرامش دهنده
نویسنده اول کار ک دوستان های میگفتن بدع خوب نیست ولی شما ادامه دادی و الان شاهد موفقیتت هستیم و عالی هستی یکی ازبهترین رمان ها
🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄یکی از بهترین رمانها؟مطمعنی ؟ضعیف ترین و بچه گانه ترین رمانی بود که تو این سایت خوندم
این رمان برعکس رمان های دیگه چقد آرامش بخش و پاکه
دست نوشته درد نکنه
خوبه یه سری ارزش ها و یادآوری کنیم که توی بیشتر رمان ها سعی در از بین بردنش هست