.
مائده: آروم باش دلوین..چرا خونت جوش میاد؟
ما رفیقاتیم دلوین هرچی هم بشه حتی اگر تو مقصر هم باشی ما پشت توییم نه پشت طرف مقابلت
اما خب یسری حرفا رو باید گفت
یگانه: مائده راست میگه دلوین..مبینا که چیزی نگفت انقد عصبی شدی
تو که اینطوری نبودی؟
_ خونم به جوش اومده
دیگه کشش ندارم
دیگه چقد بشنوم؟
دیگه چقد بذارم کنج سینم؟
دیگه چقدر این مغزم جا داره؟
میگین چیکار کنم؟
برم بگم پشیمون شدم؟
نه پشیمون نشدم
رو حرفمم هستم
شاید رو پیشنهاد محمد علی هم فکر کردم
( محمد علی پسر عموی بابام بود
اما بخاطر نزدیکی که به هم داشتیم بهش میگفتم پسر عمو
قبل از اینکه بیایم اینجا بهم پیشنهاد ازدواج داده بود منم بخاطر عشقی که به آریا داشتم همون لحظه جواب رد دادم)
مائده: چییی؟؟؟؟
محمد علیییی؟؟؟
دلوین تو عقلتو از دست دادییی؟؟
محمد علیییی؟
_ انقد جوش نیا مائده
اره محمد علی
هم پسر خوبیه
هم پولداره
همم مثل خودم دانشجو پزشکیه
یگانه: تو رد دادی دلوین
واقعا هم رد دادی.
این بود اون عشقی که به آریا داشتی؟
_ بچها میشه بس کنید؟
من دارم میرم محبوبه اینا رو ببرم بازار
میخوام کلی چیز میز بخرم برام ببره رفسنجان
شمام میاین؟
مائده: من نیستم دلوین
آرتین یه قرار گذاشته ساعت ۶ که هم من راجب اون بدونم هم اون راجب من..
تو هم یکمی بیشتر فکر کن.
با عجله تصمیم نگیر
مبینا: فکر کنم عصری ما عصری باید لباس هم بخریم
یگانه: لباس چی؟
_ انقد خنگی ینی؟
لباس عروسی این مائده خانم
یگانه: اووه راست میگیاااا یادم نبود اصلا
مائده جواب یگانه رو میداد یگانه جواب اونو مبینا میپرید وسط بحثشون
دیگه غرق فکر شده بودم و چیزی نمیفهمیدم
فقط کوچهای رو میدیدم که توش خونه ی ما بود
پیچیدم تو کوچه و بوقی زدم..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پاک زده به سرش دلی
نویسنده این چندمین رمانیه ک مینویسی
برای منم سوال شد ؟