.
ساعت چهار عصر بود که رسیدم تهران
کل این چند ساعتو با تند ترین سرعت میروندم
اول از همه رفتم در خونه ی دلوین
از دیشب هیچ غذایی نخورده بودم
بدنم ضعف کرده بود دستامم میلرزید
اما هیچکدوم اینا برام مهم نبود
رو به روی خونه ی دلوین اینا ماشینمو پارک کردم و همونجا صندلی ماشینمو خوابوندم تا یکمی بخوابم
انقد ذهنم درگیر فکر شد که آخر خوابم برد
اما از شدت استرسی که داشتم ساعت پنج و نیم بیدار شدم
وقتی چشمامو باز کردم پنجره ی اتاق دلوین کنار رفته بود.
ترسیده بودم از اینکه نکنه منو دیده باشه
اما شیشه های ماشینم هشتاد درصد دودی بود و چیزی مشخص نبود
این چند وقت هم ماشینمو عوض کرده بودم دلوین این ماشینمو ندیده بود
در اتاقی که منتهی میشد به بالکن باز شد و دلوین اومد تو بالکن
رو سرش یه شال انداخته بود
از سر و صورتش مشخص بود که خیلی خسته اس و کل دیشبو نخوابیده
زیر چشماش حسابی سیاه شده بود
یه لیوان چایی هم دستش بود
کم کم از چاییش میخورد و در آخر هم گذاشتش رو لبه ی بالکن و زل زد به اسمون
گوشیمو از روی داشبورد برداشتم و چند تا عکس ازش گرفتم تا هر وقت دلتنگش شدم این عکسا رو ببینم و رفع دلتنگی کنم
میدونستم به من داره فکر میکنه
به دردی که قبلاً داشتم و شاید هنوزم دارمش اما با درصدی کمتر!
به صورت بی جون دلوین زل زده بودم
چقدر پشیمون بودم از گذشته ای که داشتم
چقدر ناراحت بودم از کارایی که نکرده بودم و بلاهایی که سر این دختر اومده بود.
دلوین دختر سر سختی بود
مطمئن بودم تو سختیا قویه
همیشه رو حرفاش و کاراش مصمم بود
همین کاراش بود که منو به سمت خودش جذب کرد
در بسته شده ی بالکن باز شد و یگانه اومد کنار دلوین وایساد
دستشو رو شونه ی دلوین گذاشت و بعدم بغلش کرد
مطمئن بودم داره گریه میکنه
مطمئن بودم اشک امونش رو بریده
کاش به جای یگانه من بغلش کرده بودم و عطر موهاشو استشمام میکردم!
باید کاری میکردم
همینطوری که نمیشد دست رو دست بذارم تا با یکی دیگه ازدواج کنه
باید باهاش حرف میزدم
**
تا شب در خونه ی دلوین اینا تو ماشین نشسته بودم
هیچکدومشون بیرون نیومده بودن
دیگه کم کم نا امیدی بدنمو تو بغل گرفته بود
ساعت یازده شب بود که کر کره ی در پارکینگ خونش بالا رفت و ماشین دلوین از خونه بیرون اومد
دیده نمیشد کی پشتشه
اما هر کی که بود برام ارزش داشت
اما همینکه راننده ی اون ماشینو دیدم قلبم از حرکت ایستاد و بی اراده ماشینو روشن کردم و پشت به پشت دلوین رفتم
از همه ی خیابونا گذشت تا رسید به بام باید همینجا گیرش میاوردم
اگر نه از دستم می پرید و دیگه به دستش نمی اوردم
صبر کردم تا بره به بالا برسه
پشت سرش با قدم های آروم میرفتم
همینکه رفت رسید بالا رفتم پشت سرش وایسادم و بغلش کردم
جیغی کشید
مجبور بودم دهنشو بگیرم
با خیس شدن دستم متوجه شدم داره گریه میکنه
آروم دستمو از روی دهنش برداشتم و گفتم نترس دلوین
منم.. آریا
هیچی نمیگفت
انگار هنوز شکه ی کارم بود
دستشو تو دستم گرفتم و پشت سر خودم رسوندمش تا ماشینم
درو باز کردم که بشونمش تو ماشین
اما سوار نمیشد با یه دستم زیر زانو هاشو گرفتم و با دست دیگم کمرشو
بلندش کردم و گذاشتمش تو ماشین و سریع سوار شدم تا پیاده نشه
سوار ماشین شدم و با تک استارت ماشینو روشن کردم
و روندم به سمت خیابون
نمیتونستم هیچی نگم
دستشو تو دستم گرفتم
دلوین پر سر و صدایی که صداش کل جهانو فرا میگرفت الان آروم و بی صدا روی صندلی ماشین کز کرده بود و آروم آروم اشک میریخت
_ گریه نکن دلوین
گریه نکن
مجبور بودم
باید باهات حرف میزدم..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدییی واییی چه بشود …
وایییییییییییی ذوققققققق مرگممممم برای پارت بعدیییی مرسی از هیجان این پارتتتتت
عزیزم بیا چت روم با بچه ها آشنا شو..
چه طوری بیام ؟!
همین جایی ک داریم چت میکنیم بالاش یه لیست هس دیگ، اسم رمانارو نوشته، فهمیدی کجارو گفتم؟
همون ک آخرش نوشته کلیپ عاشقانه،
اولای اون لیست نوشته چت روم،
بزن روش
میای آخرین چت رومی ک داریم با بچه ها چت میکنیم یه قلب سبز داره بیا تو، توام چت کن
دوستاتم بیار
خیلیییی ممنونم
امدم