آلوینا با ناز و کرشمه ای ب سمت ساندر امد و دستش را لای موهای ساندر کشید بعد با ماز روی پاهایش نشست اما با مخالفت سر سخت ساندر روبرو شد.
-ببخشید آلوینا انگار بهت خوب نگفتن من کیم؟ و چقدر زمان با ارزشه برام
-چرا اما فکر میکردم برای من وقت داشته باشی
با پوزخندی کوبنده گفت
-برای تو.؟ اونوقت چرا؟
-چون شاید ارزشش رو داشته باشه با من همبستر بودن میخای امتحان کنی؟ یکبار فقط پشیمون نمیشی
و پشت بند این حرفش چشمکی زد اما ساندر با حالت تهوع خاصی ک از حرکات این دختر بهش دست داده بود ب سمت
سرویس رفت. حالش بد بود حالش از خودش از زندگی از آلوینا پدرش سرزمین گتی و تمام کسانی ک مجبورش ب این وضعیت کرده بودند بهم میخورد. جلوی اینه ایستاد هنوز قطرات خون روی صورتش بود برایش جالب بود ک چرا آلوینا این قطرات را دید اما باز هم علاقه ب ادامه حرکاتش داشت {اصولا خون اشام ها در اینه ها و دوربین های عکاسی و… مشخص نیستن ولی این اینه معمولی نبود😉}
صورتش را شست
خون صورتش را پاک کرد اما عصبی بود مشتی اب را برداشت و روی اینه ریخت اینه فریادی کشید. از حموم امد بیرون با دستی روب رو شد ک حوله ای روی ان بود. بی توجه ب ان دست ظریف ک قطعا مال الوینا بود رد شد و ب سمت تخت رفت اما در عین حال آلوینا را روی تختش دید روی تخت بود
دو دستش را پایه های بدنش کرده بود پاهای عریانش را روی تخت ب حالت دو زانو کرده بود و موهایش را باز کرده بود و با نگاهی ک پراز شهوت و ناز بود ب تماشای ساندر نشسته بود.
ساندر با دیدنش خون در رگ هایش خشک شد و با عصابنتی ک منشأش سینره بود موهایش را در دست گرفت آلوینا ک با خوشحالی فکر کرد
ساندر دلش با گرم است و خواستار رابطه با اوست با خوشحالی سرش را جلو برد و لبهایش را بروی لباهای ساندر گذاشت ساندر در گلویش خندید. کمی با او بازی کرد، کمی با او همراهی کرد. آلوینا با خوشحالی بیشتر خواست دستش را ب سمت موهایش ببرد ک ناگهان ساندر دستش را گرفت پیچش داد و دندان نیشش را در لبهای آلوینا فشار داد. دهانش پر از خون شد. و لباهایش را ول کرد دستانش را ک گرفته بود فشار داد و مچش را کمی فشار داد و چرخاند.
را ول کرد و گفت
-دیگه از این غلط ها نکن
این را گفت و ب سمت در خروجی رفت. در را باز کرد بیرون رفت با خدمتکاری رو ب رو شد ک در حال تمیز کردی کمدی بود ک روی ان پر از گل بود و بالای ان عکس بزرگ خاندان بت پایرز ها. با عصبانیت لحظه ای مکث نکرد وقتی دید پیرزن مستخدم در حال دید زدن او بود عصبی تر شد و برای اینکه کسی متوجه اتفاق نشود گرچه میدونست دخترک لوس ب تمامی افراد میگوید ولی چشمانش را بست و دوبار باز کرد. ب سمت رودخانه بیرون از عمارت رفت
جاهای طنزشو چشم، ولی عکس ها قصد داشتم بزارم ولی خودم وقتی رمان میخوانم چون تصور میکنم با گذاشتن عکساشون تمام تصوراتم بهم میریزه😅ب خاطر همین ولی عکس خود رمان سینره هست
ممنون عزیزم (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤
شانس اوردیم این بار جای حساسش تموم نکردی😁
😅 فردا جبران میکنم😅😂😁
😂😂😂