رمان دونی

 

 

 

 

☆☆☆

 

 

با دستش که دور کمرم پیچیده شد، چشمانه مخورم را باز کردم و آرام به طرفش چرخیدم.

 

 

نگاهم به نگاهه شیطان و مانند همیشه سرحالش گره خورد و لب هایم به یک طرف کج شد.

 

 

-بیدارشو دیگه داره دیر میشه آهو خانوم.

 

-ساعت چنده؟

 

-شش و نیم

 

 

اخمی بینه ابروهایم افتاد و حرصی دستی به شانه‌اش زدم!

 

 

-شهراد توروخدا این اخلاقاتو بذار کنار، آخه کی زنشو شیش صبح بیدار می‌کنه که تو دومیشی؟!

 

 

بی‌اهمیت به غرغر کردن هایم دستم را کشید و بلندم کرد.

 

-من میشم اولیش عب نداره.

 

 

قلدرانه حرفش را زد و دستش را دور کمرم پیچید.

 

 

-نکن لختم

 

-پاشو می‌خوام از دست های عشقم صبحونه بخورم!

 

 

حرصی خندیدم و او با صمیمیتی بسیار دوست داشتنی و خاص پیراهنه سفید رنگ و آستین بلندشم را تنم کرد و دکمه هایم را سر صبر بست.

 

 

-اوجه رمانتیک بودنه دکتر ماجدو ببینید! جای اینکه برام صبحونه درست کنی بیاری تو تخت، بیدارم می‌کنی که من برات درست کنم؟!

 

 

تخس چانه بالا گرفت و تنم را به سمت سالن هل داد.

 

 

-همینه که هست، غر نزن اِنقدر!

 

 

وارد آشپزخانه که شدیم، دستوراتش ردیف شدند و چشمانم را گرد کرد.

 

 

از پنکیک گرفته تا جان آدمیزاد درخواست داد و حرصم را بیشتر کرد.

 

 

 

 

 

#پارت۱۳۷

#آبشارطلایی

 

 

 

-امری باشه؟ چیز دیگه‌ای هم می‌خوای بگو تعارف نکن!

 

 

یک دستش دور کمرم و دست دیگرش دور باسنم پیچیده شد.

 

 

-هیچی خوشگلم ولی ممنون میشم اگه موقعه صبحانه روپام بشینی تا با لقمه هام تورو هم بخورم.

 

 

به سختی با لبخندی که می‌خواست روی لب هایم بنشیند مقاومت کردم و نگاهه براقم را که شکار کرد، سواستفاده گرانه سر جلو آورد.

 

 

خوشبختانه یا متاسفانه قبل آنکه لب‌های خوش فرمش روی لب هایم بنشیند با صدای آرام مایا که گفت:

 

-بابایی

 

 

☆☆☆

 

 

جادوی عجیب خوابم از بین رفت و با قلبی که هیجان زده‌تر از همیشه می‌کوبید، خواب شیرینم را ترک کردم.

 

 

تصور دوباره‌اش حال و هوایم را عوض کرد و پیامه شهراد ماجد که رفتنه امروز را قبول کرده بود، حسه خوبم را بیشتر کرد.

 

 

شیشه‌ی ماشین را تا آخر پایین کشیده و دستم را بیرون بردم.

 

 

چیزی که بیشتر از همه خوابم را در نظرم دوست داشتنی می‌کرد حسه خاصی بود که در آن داشتم.

 

حسی که قبل آن هرگز نتوانسته بودم تجربه‌اش کنم… حسه خوشحالی مطلق!

 

 

_♡____

 

 

 

 

 

#پارت۱۳۸

#آبشارطلایی

 

 

 

شهراد:

 

 

پیامک دنیز که گفته بود همراهش برای جلسه‌ی گفتار درمانی ماهین می‌آید تلنگر کوچکی به احساسات مردانه‌اش وارد کرد!

 

 

این چندمین باری بود که یک زن جز شیلا برای او و بچه هایش کاری می‌کرد؟ به طور قطع اولین بار!

 

 

با تقه‌ای که به شیشه‌ی ماشین خورد و دیدن صورت هنگامه به خودش آمد و قفل درها را باز کرد.

 

 

هنگامه نفس نفس زنان کنارش نشست و دستش را روی قلبش گذاشت.

 

 

-خیلی دیر کردم مگه نه؟ ببخشید کار واجبی پیش اومد… راستی سلام.

 

 

موبایل را قفل کرد و کنار گذاشت.

 

 

-علیک سلام. مشکلی نیست ولی امیدوارم واقعاً کارت همونقدر که گفتی فوری باشه. چون امروز باید دخترمو ببرم جایی و با دیر کردنت عملاً وقته راضی کردنشو ازم گرفتی!

 

 

هنگامه با هیجان و خجالت دستانش را درهم قلاب کرد.

 

 

-می‌فهمم چقدر شلوغید ولی اگه حرف هامو بشنوید می‌بینید که کارم از فوری هم اونورتر بوده!

 

 

توجهش بیشتر از قبل جمع شد و اخم هایش درهم رفت.

 

 

-تعریف کن ببینم دختر… بریز بیرون هر چی تو چنته داری.

 

 

هنگامه بعد مکث کوتاهی که احتمالاً برای جمع و جور کردن ذهن و جمله سازی هایش بود، بالأخره به زبان آمد.

 

 

و شهراد آن لحظه حتی فکرش را هم نمی‌کرد کلماتی که قرار بود از زن مقابلش بشنود تا چه حد خونش را به قل قل می‌اندازد و قلبش را پر از نفرت می‌کند…

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 142

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سیده فريبا خالقی
سیده فريبا خالقی
4 ماه قبل

پارت جدید ندارید؟

Reader
Reader
4 ماه قبل

رمان پارت گذاری نمیشه؟

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

پارت جدید کی میاد؟

رهگذر
رهگذر
5 ماه قبل

هنگامه همون رفیق دنیز و نامزد عماد هست ؟

یک عدد رهگذر
یک عدد رهگذر
پاسخ به  رهگذر
5 ماه قبل

نه اون یکتا بود

nnnn
nnnn
5 ماه قبل

یعنی در مورد دنیز چیزی گفته باشه؟؟

بانو
بانو
5 ماه قبل

فک کنم این هنگامه همونی که با دنیز حرف میزد 🤔اومده لو بده همه چیو؟؟🧐

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

هنگامه کیه ؟نکنه اومده بگه دنیز جاسوسه ممنون فاطمه جان لطفا سکوت تلخ رو هم بذار

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x