رمان آبشار طلایی پارت 37

4.4
(145)

 

 

 

یک شیرینی برای ماهین داخله ظرف گذاشت و قبله اینکه دخترش بخواهد مانند همیشه درخواست چایی کند، سریع پیش دستی کرد و گفت:

 

 

-ماهین قبله اینکه بیای من از همین شیرینی با شیر خوردم خیلی خوشمزه شد. می‌خوای برات بیارم؟

 

 

چشمانه شکموی دوست داشتنی‌اش درخشید و تند سر تکان داد.

 

 

-آله… آله

 

 

از اینکه هر دو کلمه‌اش را بدون لکنت گفته بود، توجهش جلب شد و دوباره پرسید:

 

 

-جیگربابا هم باهام میاد؟

 

 

-آله م..میاد.

 

 

نه مثل اینکه تمریناتش خیلی هم بی‌تاثیر نبودند.

 

 

با آرامش خاطری از جنس پدرانه ماهین را در آغوش گرفت و تا به آشپزخانه رفت، از دیدن عماد و دنیز در یک فاصله‌ی خیلی نزدیک و صورت های سرخ شده‌شان اخم هایش درهم رفت.

 

 

 

-چه خبره اینجا؟

 

 

با سوالش سریع از هم فاصله گرفتند و علاوه بر آن دونفر حتی خودش هم از لحن عصبانی‌اش جا خورد!

 

 

-چیزی نیست شهراد یه بحثه مسخره بود حل شد.

 

 

ابروهایش بیشتر یکدیگر را در آغوش گرفتند.

 

 

-بحث؟ چه بحثی بینه شما دونفر می‌تونه وجود داشته باشه؟!

 

 

هر دو سکوت کرده بودند و مردمک هایش از صورت سرخ و چشم های اشکی دنیز جدا نمیشد!

 

 

 

#پارت۱۷۳

#آبشارطلایی

 

 

 

ماهین را در آغوشش جا به جا کرد و دوباره گفت:

 

-پرسیدم چه خبره!

 

-هیچی نیست داداش چرا بیخودی پیله کردی؟ یه موضوعی راجع به کار بود. قبلاً که خانوم عامری پیشمون بود یه دلخوری کوچیک بینمون پیش اومد امروز دیدم دوباره داره باهات کار می‌کنه، خواستم از دلش دربیارم کدورتی نباشه.

 

 

حتی یک کلمه از حرف های عماد را هم باور نکرده بود اما انتظار جمله‌ی یکدفعه‌ای دنیز را هم نداشت!

 

 

-آقای دکتر یه چیزی در مورد من و عماد هست که فکر می‌کنم بهتره شما هم بدونید!

 

 

سوالی سر تکان داد و عماد یکدفعه خندید و جوری ترسناک به دخترک زل زد که اعصابش را خراب‌تر کرد.

 

 

دقیقاً چه خبر بود؟!

 

 

-من و عماد قبلاً با هم نامزد بودیم ولی چون بابام ازش دزدی کرد همه چی بینمون بهم خورد و اون منو ترک کرد!

 

 

_♡____

 

 

دنیز:

 

 

وقتی که عماد با خنده‌ای عصبی گفت:

 

-شوخی می‌کنه هیچی نیست!

 

 

بزاق گلویم را محکم قورت دادم و تند اولین قورباغه‌ی زشت را جویدم.

 

 

ترسیده بودم و فوق‌العاده حس خجالت داشتم اما این موضوع آنقدر بزرگ بود که نتوان پنهانش کرد.

 

دیر یا زود افشا میشد…!

 

 

-من و عماد قبلاً با هم نامزد بودیم ولی چون بابام ازش دزدی کرد همه چی بینمون بهم خورد و اون منو ترک کرد.

 

_♡_♡_

از دست دنیز یخ میکنه آدم 🥶

 

 

 

 

#پارت۱۷۴

#آبشارطلایی

 

 

 

-چی داری میگی تو؟ با چه جراتی اصلاً در مورد من حرف میزنی سلیطه؟!

 

 

با یورش آوردن یکدفعه‌ای عماد به سمتم ناخودآگاه دستانم را حائل صورتم کردم. اما سایه‌ی سنگینش با لحن و جملات به شدت عصبانی شهراد که می‌گفت:

 

-فقط دلم می‌خواد دستت بهش بخوره عماد اونوقت من می‌دونم با تو!

 

 

با تاخیر از روی تنم برداشته شد!

 

 

به کابینت های پشت سرم چسبیده و حسه تحقیر در سلول به سلول تنم موج می‌زد.

 

 

-چیزی نیست بابایی داریم حرف می‌زنیم، خبری نیست که گریه می‌کنی.

 

 

از صدای گریه‌ی آرام و ترسیده‌ی ماهین عذاب وجدانم بیشتر شد و به سختی با ریزش اشک هایم مقاومت می‌کردم.

 

 

-برو بغله دنیزجونت من با عمو عماد کار دارم… یالا عزیزم!

 

 

با جلو آمدنه شهراد و گرفتن ماهین به سمتم، ناچاراً سر بلند کردم و همانطور که دخترش را در آغوش می‌کشیدم به چشمانش خیره شدم.

 

 

چشمانی که چند وقتی بود نمیشد سر از کارشان درآورد و حال بیشتر از همه چیز سردی‌اش دیده میشد.

 

 

-برید تو اتاق تا نگفتمم بیرون نیاید

 

 

از لحن سرد و عصبانی‌اش تا بناگوش سرخ شدم و قلبم هم ندای خوبی نمی‌داد اما دیگر برای هر فکری دیر شده بود!

 

 

دستی به صورتم کشیدم و همراه ماهین از مقابله چشمانه عصبانی عماد و مردمک های یخ‌زده شهراد رد شدم.

 

 

و حسی در وجودم می‌گفت:

 

با فهمیدن حقیقت به کل از چشمه شهراد ماجد افتادم!

 

همین موضوع بغضم را سنگین‌تر و روحم را پردردتر می‌کرد!

 

 

_♡_

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 145

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین
نازنین
10 روز قبل

خاله فاطی جونم خبری از آوای توکا نیست لطفا جواب بده؟

سارا
سارا
10 روز قبل

😔 😔 هم کم بود وهم کوتاه وهم دیر پارت میزاری نویسنده من این رمان دوست دارم ودنبال میکنم لطفا”مثل اوایل زود پارت بزار وطولانی ،مرسییییی ،خداقوت

رهگذر
رهگذر
10 روز قبل

دنیز چه خوب تونست تو اون موقعیت تصمیم بگیره
و واقعا بهترین تصمیم رو گرفت شهراد باید خبر دار می شد عماد متاسفانه یه دورانی نامزد دنیز بوده

خواننده رمان
خواننده رمان
10 روز قبل

ممنون فاطمه جان خیلی کوتاه بود یا پارتو طولانیتر کن یا هر روز پارت بذار لطفا

علوی
علوی
10 روز قبل

سلام و ممنون.
کوتاه بود ولی حداقل یکی از چالش‌های داستان رو رد کرد.

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x