رمان آبشار طلایی پارت 32

4.5
(137)

 

 

 

 

☆☆☆

 

 

با دستش که دور کمرم پیچیده شد، چشمانه مخورم را باز کردم و آرام به طرفش چرخیدم.

 

 

نگاهم به نگاهه شیطان و مانند همیشه سرحالش گره خورد و لب هایم به یک طرف کج شد.

 

 

-بیدارشو دیگه داره دیر میشه آهو خانوم.

 

-ساعت چنده؟

 

-شش و نیم

 

 

اخمی بینه ابروهایم افتاد و حرصی دستی به شانه‌اش زدم!

 

 

-شهراد توروخدا این اخلاقاتو بذار کنار، آخه کی زنشو شیش صبح بیدار می‌کنه که تو دومیشی؟!

 

 

بی‌اهمیت به غرغر کردن هایم دستم را کشید و بلندم کرد.

 

-من میشم اولیش عب نداره.

 

 

قلدرانه حرفش را زد و دستش را دور کمرم پیچید.

 

 

-نکن لختم

 

-پاشو می‌خوام از دست های عشقم صبحونه بخورم!

 

 

حرصی خندیدم و او با صمیمیتی بسیار دوست داشتنی و خاص پیراهنه سفید رنگ و آستین بلندشم را تنم کرد و دکمه هایم را سر صبر بست.

 

 

-اوجه رمانتیک بودنه دکتر ماجدو ببینید! جای اینکه برام صبحونه درست کنی بیاری تو تخت، بیدارم می‌کنی که من برات درست کنم؟!

 

 

تخس چانه بالا گرفت و تنم را به سمت سالن هل داد.

 

 

-همینه که هست، غر نزن اِنقدر!

 

 

وارد آشپزخانه که شدیم، دستوراتش ردیف شدند و چشمانم را گرد کرد.

 

 

از پنکیک گرفته تا جان آدمیزاد درخواست داد و حرصم را بیشتر کرد.

 

 

 

 

 

#پارت۱۳۷

#آبشارطلایی

 

 

 

-امری باشه؟ چیز دیگه‌ای هم می‌خوای بگو تعارف نکن!

 

 

یک دستش دور کمرم و دست دیگرش دور باسنم پیچیده شد.

 

 

-هیچی خوشگلم ولی ممنون میشم اگه موقعه صبحانه روپام بشینی تا با لقمه هام تورو هم بخورم.

 

 

به سختی با لبخندی که می‌خواست روی لب هایم بنشیند مقاومت کردم و نگاهه براقم را که شکار کرد، سواستفاده گرانه سر جلو آورد.

 

 

خوشبختانه یا متاسفانه قبل آنکه لب‌های خوش فرمش روی لب هایم بنشیند با صدای آرام مایا که گفت:

 

-بابایی

 

 

☆☆☆

 

 

جادوی عجیب خوابم از بین رفت و با قلبی که هیجان زده‌تر از همیشه می‌کوبید، خواب شیرینم را ترک کردم.

 

 

تصور دوباره‌اش حال و هوایم را عوض کرد و پیامه شهراد ماجد که رفتنه امروز را قبول کرده بود، حسه خوبم را بیشتر کرد.

 

 

شیشه‌ی ماشین را تا آخر پایین کشیده و دستم را بیرون بردم.

 

 

چیزی که بیشتر از همه خوابم را در نظرم دوست داشتنی می‌کرد حسه خاصی بود که در آن داشتم.

 

حسی که قبل آن هرگز نتوانسته بودم تجربه‌اش کنم… حسه خوشحالی مطلق!

 

 

_♡____

 

 

 

 

 

#پارت۱۳۸

#آبشارطلایی

 

 

 

شهراد:

 

 

پیامک دنیز که گفته بود همراهش برای جلسه‌ی گفتار درمانی ماهین می‌آید تلنگر کوچکی به احساسات مردانه‌اش وارد کرد!

 

 

این چندمین باری بود که یک زن جز شیلا برای او و بچه هایش کاری می‌کرد؟ به طور قطع اولین بار!

 

 

با تقه‌ای که به شیشه‌ی ماشین خورد و دیدن صورت هنگامه به خودش آمد و قفل درها را باز کرد.

 

 

هنگامه نفس نفس زنان کنارش نشست و دستش را روی قلبش گذاشت.

 

 

-خیلی دیر کردم مگه نه؟ ببخشید کار واجبی پیش اومد… راستی سلام.

 

 

موبایل را قفل کرد و کنار گذاشت.

 

 

-علیک سلام. مشکلی نیست ولی امیدوارم واقعاً کارت همونقدر که گفتی فوری باشه. چون امروز باید دخترمو ببرم جایی و با دیر کردنت عملاً وقته راضی کردنشو ازم گرفتی!

 

 

هنگامه با هیجان و خجالت دستانش را درهم قلاب کرد.

 

 

-می‌فهمم چقدر شلوغید ولی اگه حرف هامو بشنوید می‌بینید که کارم از فوری هم اونورتر بوده!

 

 

توجهش بیشتر از قبل جمع شد و اخم هایش درهم رفت.

 

 

-تعریف کن ببینم دختر… بریز بیرون هر چی تو چنته داری.

 

 

هنگامه بعد مکث کوتاهی که احتمالاً برای جمع و جور کردن ذهن و جمله سازی هایش بود، بالأخره به زبان آمد.

 

 

و شهراد آن لحظه حتی فکرش را هم نمی‌کرد کلماتی که قرار بود از زن مقابلش بشنود تا چه حد خونش را به قل قل می‌اندازد و قلبش را پر از نفرت می‌کند…

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 137

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سیده فريبا خالقی
سیده فريبا خالقی
21 روز قبل

پارت جدید ندارید؟

Reader
Reader
21 روز قبل

رمان پارت گذاری نمیشه؟

خواننده رمان
خواننده رمان
28 روز قبل

پارت جدید کی میاد؟

رهگذر
رهگذر
1 ماه قبل

هنگامه همون رفیق دنیز و نامزد عماد هست ؟

یک عدد رهگذر
یک عدد رهگذر
پاسخ به  رهگذر
1 ماه قبل

نه اون یکتا بود

nnnn
nnnn
1 ماه قبل

یعنی در مورد دنیز چیزی گفته باشه؟؟

بانو
بانو
1 ماه قبل

فک کنم این هنگامه همونی که با دنیز حرف میزد 🤔اومده لو بده همه چیو؟؟🧐

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

هنگامه کیه ؟نکنه اومده بگه دنیز جاسوسه ممنون فاطمه جان لطفا سکوت تلخ رو هم بذار

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x