رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 100

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

بی مکث فریاد زد:

 

– نه چون نکشتمشون!

هنوز داغش رو دلم تازه‌ست!

هنوز شبا کابوس اون هرزه هارو می‌بینم و دستم بهشون نمیرسه تا انتقامم رو بگیرم!

دلم می‌خواست از قبر بیرون بِکشمشون و دوباره بُکشمشون، میفهمی؟!

اینقدر به من زخم زدن که حتی اگه بدترین سلاخی هارو هم روشون پیاده می‌کردم، باز هم برای تلافی کم بود!

اونا منو شخصیت و شرفم رو به بازی گرفته بودن!

اونا مردونگی و غیرتم رو به بازی گرفته بودن.

اون هرزه ناموس من بود!

این نوع مرگ حقشون نبود!

 

 

ناباور و ترسیده بهش نگاه می‌کردم.

این چه کینه ای بود دیگه؟!

 

میدونستم خیلی در حقش ظلم کرده بودن، اما نمی‌تونست فقط بگذره؟!

 

حتما باید به مرگشون اونم به سخت ترین روش ممکن فکر ‌می‌کرد؟!؟!

نمی‌دونستم اینقدر آدم متعصب و غیرتیه!

 

‌نمی‌خواستم بیشتر عصبیش کنم.

قلبم می‌گفت بیشتر از این بهش فشار وارد نکنم.

 

همین الان هم همه رگای گردن و پیشونیش بیرون زده بود و صورتش سرخ بود، اما منطقم نمی‌خواست دیگه تسلیم قلبم بشه!

 

دوباره پرسیدم:

 

– اونا زنده زنده تو آتیش سوختن، این نوع مرگ حقشون نبود؟!؟

توقع چی داشتی؟؟

شکنجه های قرون وسطایی؟!؟!؟

 

 

توقع داشتم دوباره داد و فریاد راه بندازه و سر و صدا کنه، اما برخلاف اون؛ تنها پوزخندی زد و سرش رو پایین انداخت.

 

با صدای بمی جواب داد:

 

– از اعماق وجودم دلم می‌خواست دلیل مرگشون اون آتش‌سوزی بوده باشه…!

 

سرش رو بالا اورد و‌ با نگاهی خیره، ادامه داد:

 

– اما نبود!

 

 

 

 

با گیجی حرفش رو تکرار کردم:

 

– نبود!!؟

 

-نبود!

دلیل مرگ اون پست فطرتا آتش سوزی که من راه انداخته بودم نبود!

 

– منظورت اینه که…

 

– منظورم اینه که اونا قبل از اون آتش سوزی مرده بودن و عملا من باعث مرگشون نشدم!

 

با ناباوری پرسیدم:

 

– چی؟!؟!

و تو از این موضوع ناراحتی؟!

 

هیچ جوابی نداد و فقط به نگاه طوفانی و‌ خیرش ادامه داد، انگار توقع داشت خودم جوابم رو از نگاهش بخونم!

 

نمی‌دونستم بخاطر این کینه توزی ناراحت و ترسیده باشم، یا بخاطر مطمئن شدن از بی‌گناهی دایان خوشحال!

 

حالا که صادقانه باهام حرف زده بود و خواسته قلبیش رو گفته بود، میدونستم که دیگه دروغی تو حرفاش نیست.

اصلا دیگه دلیلی نداشت!

 

دست به سینه شده و پرسیدم:

 

– از کجا اینقدر مطمئنی؟!

مدرکت کجاست؟!

تنها چیز مستند و موجود، مدارک گناهکاریته!

 

– داستانش مفصله.

 

– خداروشکر تا فردا صبح وقت داریم!

 

چشماش رو کمی رو هم فشرد و باز کرد.

 

– حدالعقل یه لیوان آب بهم بده.

با اسیر جنگی هم اینطوری برخورد نمی‌کنن خانوم وکیل!

 

بی حرف از جا بلند شده و براش از آبسردکن یخچال، یه لیوان آب گرفتم.

 

به سمتش برده و به آرومی به لباش نزدیک کردم.

 

تمام مدتی که داشتم بهش آب میدادم، بهم خیره نگاه می‌کرد.

 

با تمام سختی موقعیتی که توش بودم و انگار اندازه یه سال طول کشید، بالاخره سرش رو عقب کشید.

 

نفسم رو نامحسوس به بیرون فوت کرده و لیوان رو توی سینک گذاشتم.

 

شاید اگه یکم دیگه با اون چشمای منتظر بهم نگاه می‌کرد و عطر تنش بیشتر تو بینیم می‌پیچید، دستاش رو همون موقع باز می‌کردم!

 

 

همونطور مقابلش ایستادم و با نگاهی خیره، منتظر توضیحاتش شدم.

 

تو صندلیش جا به جا شد و کمی صورتش توهم رفت.

انگار بدنش از این چند ساعتی که تو این حالت بسته شده، خشک شده بود.

 

بالاخره به حرف اومد:

 

– همون روزای اولی که اون دوتا انگل مردن، حس می‌کردم یه مشکلی پیش اومده.

همه چیز طبق نقشه ای که کشیده بودم، کاملا بی نقص پیش رفته بود، اما حس ششم یجوری بهم می‌گفت یه چیزی اون وسط اتفاق افتاده که از چشمم دور مونده.

تو مراسم سحر شکم حدودا به یقین تبدیل شد.

تو مراسمش‌‌ کسی رو دیدم که آخرین بار تو دوربین های مدار بسته خونه دیده بودمش و رفتارش از نظرم مشکوک بود!

یکی‌ از آدمای پدرش بود!

با یه تحقیق ساده اسمش رو فهمیدم.

وقتی از یکی‌ از دوستای توی اداره آگاهیم خواستم زیر و بمشو در بیاره، فهمیدم که یکی‌ از سابقه دارای درجه یک‌ بوده که تازگیا‌ به طور معجزه آسایی تبرعه شده و از زندان آزاد شده!

 

 

کمی مکث کرد.

تو این حین داشتم فکر می‌کردم که دیگه حتی متعجب نشدم که سر دوربین های مدار بسته هم دروغ گفته بود!

 

احتمالا همون آدم مشکوکی که منم دیده بودمش رو دیده!

 

فقط جای سوال اینه که وقتی منو دایان با دیدن اون فیلما به اون آدم شک‌ کردیم، چطوری پلیس متوجهش نشده؟!؟!

 

البته خیلی هم جای تعجبی نداره!

پلیسی که با پدرزنش همکاری می‌کرده، قطعا هرکاری برای ماله کشیدن پیدا می‌کرده!

 

با بلند شدن دوباره صداش، حواسم رو معطوف حرفاش کردم:

 

– داشتم بیشتر راجع به این آدما تحقیق می‌کردم که به یه چیز عجیب رسیدم.

فهمیدم اون کفتار پیر قبل از دفن کردنشون، درخواست کالبد شکافی براشون داشته.

با کلی پول و پارتی بازی تونسته بود بی سر و صدا، جسد هردو رو کالبد شکافی کنه!

جوری که حتی به منی که شوهرش بودم، خبر نداده بودن!

اینجا دیگه هیچ شک و شبه ای برام باقی نموند!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
10 ماه قبل

زن دایان با یکی دیگ بوده ب ریش دایان میخندیده بعد خانوم وکیل میگ نمی‌دونستم اینقدر متعصب و غیرتیه 😐😐😐

Sasa
Sasa
پاسخ به  ساناز
10 ماه قبل

بنظرم کاملا حق داشته دیوونه بشه زن آدم با دوست و شریک فاجعه اس 😮‍💨

همتا
همتا
10 ماه قبل

ممنون عزیزم

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
10 ماه قبل

دست تون دردنکنه ندا بانو 😘😘😘💚💙

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x