رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 106

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

همه به سمت دایان برگشتن، اما من خشک شده به رو به رو نگاه می‌کردم.

 

اینجا چیکار می‌کرد؟؟

منو چطوری پیدا کرده بود؟!

 

نکنه به تلافی دیشب، آبرومو جلو بچه ها ببره!

با مکث به سمتش برگشتم که دیدم مستقیما با یه لبخند کج، بهم خیره شده.

 

بقیه دخترا هم مثل من بهش خیره، نگاه می‌کردن.

نمی‌دونستم شناختنش یا نه!

 

قبل از همه مژگان به حرف اومد و با لبخندی ملیح جواب داد:

 

– شب شما هم بخیر جناب محب، خوب هستین؟!

 

با لبخندی موقر به سمتش برگشت و جواب داد:

 

– خیلی ممنون خانوم رستمی.

حقیقتا یه قرار کاری داشتم که خانوم وکیل رو اینجا دیدم، اومدم سلامی بکنم،

بیشتر از این مزاحمتون نمیشم!

 

نگاهی به جمع انداخت و دوباره نگاه مرموزش رو به سمت من برگردوند:

 

– خوشحال شدم از دیدنتون خانوم وکیل؛ با اجازه!

 

سپس به عقب برگشت و از میز ما دور شد.

همین ؟!؟!؟

حتی بهم مهلت حرف زدن هم نداد!

 

مبهوت به سمت بچه ها برگشتم که دیدم همشون به مسیر رفتن دایان نگاه می‌کنن.

 

– وای تابش دختره رو ببین!

این قرار کاریش بود؟!؟!

فکر کنم باید محب رو از لیست خط بزنیم!

 

به همون جهتی که بچه ها نگاه می‌کردن نگاه کردم.

 

چند میز اون طرف‌تر، دایان رو یه میز‌ دو نفره پشت به ما نشسته بود و دختری که به خوبی می‌تونستیم ببینیمش، رو به ما بود.

 

واقعا این قرار کاریش بود؟؟

دختره جوری اغرار آمیز لباس پوشیده و آرایش کرده بود که انگار یه ساعت بعد می‌خواست بره عروسی!

 

همش هم بلند بلند به حرفای دایان می‌خندید.

لحظه ای دستش رو روی دست دایان که روی میز بود گذاشت.

 

دایان هم بدون اینکه دستش رو عقب‌ بکشه، اجازه داد به راحتی لمسش کنه!

 

سرم‌ رو ‌برگردونده و با نفس عمیقی، مشغول سفارش خودم شدم.

چه توقعی داشتم؟!

 

 

 

 

 

 

خودش گفته بود دیگه تظاهر نکنیم، الان هم داشت به حرف خودش عمل می‌کرد.

 

اون دیگه تعهدی نسبت به من نداشت، برای چی باید خودش رو از لمس دست یه زن دیگه، محدود و محروم می‌کرد؟!؟

 

مژگان حق‌ داشت!

هیچ چیز اون قرار، به قرار کاری نمی‌خورد، حتما اینطوری گفت که وجهش خراب نشه!

 

بچه ها هرکدوم یه چیزی راجع به دایان و لیست مشکوکشون می‌گفتن.

 

تو این بین گاهی از منم نظر می‌خواستن که با حواس پرتی تمام، جوابشون رو میدادم.

 

وقتی سفارش شاممون رسید، به بهونه دست شستن از سر میز بلند شدم.

 

– بچه ها من دستام رو بشورم میام.

 

نفس سریع گفت:

 

– الکل دارم، میخوای بدم؟؟

 

– نه اونطوری راحت ترم.

 

ندا دستش رو به سمت نفس دراز کرد و گفت:

 

– بده خواهری ما همینجا میزنیم.

این دختر سوسول بازیش گل کرده!

 

با لبخندی از میز جدا شدم.

تمام تلاشم رو می‌کردم تا به سمت میز اونا برنگردم

 

لحظه آخری که می‌خواستم تو راهرو بپیچم، نتونستم طاقت بیارم و به سمتشون نگاهی انداختم.

 

خدارو شکر پشت دایان به من بود و من رو نمی‌دید.

 

این بار دختره داشت با ادا و عشوه چیزی براش تعریف می‌کرد و مثل دفعه قبل، گاهی دستیش که روی میز بود رو لمس می‌کرد.

 

مرتیکه آشغال!

با حرص رو برگردونده و به سمت سرویس حرکت کردم.

 

 

 

 

 

 

 

چند پله می‌خورد می‌رفت پایین و اونجا سرویس خانوما و آقایون، بعد از یه راهرو کوچک، از هم جدا میشد.

 

وقتی دستام رو می‌شستم، تو آیینه به خودم نگاهی انداختم.

 

تو ظاهرم خستگی مشهود بود.

میکاپ خاصی نداشتم و فقط لحظه آخری که می‌خواستم دفتر رو ترک کنم، کمی برق لب زدم.

 

بقیه مواقع هم میکاپ های سنگین نداشتم، بیشتر ظاهر طبیعی خودم رو می‌پسندیدم.

 

شیر رو بسته و نگاهی به لباس هام انداختم.

مثل همیشه بود!

 

بیشتر مواقع کت و شلوار های تیره می‌پوشیدم و تیپ های اسپرت میزدم.

 

به ندرت لباس های خانومانه و رنگی رنگی داشتم.

یعنی دایان از اون تیپ دخترا خوشش میومد؟!

 

قطعا اکثر مردا اون قبیل تیپ و استایل رو برای پارتنرشون می‌پسندیدن، نه دختری که مثل خودشون کت و شلوار می‌پوشه!

 

هیچ وقت با این موضوع مشکلی نداشتم.

معتقد بودم استایل من، به غیر از خودم به هیچ عهد و ناسی مربوط نیست!

 

هیچ وقت برای نظر هیچکس، تیپم رو عوض نمی‌کردم، ولی حالا چه بلایی سرم اومده بود؟!

 

دایان چه فرقی داشت؟!؟

مجبور بودم خودم رو بخاطرش تغییر بدم؟؟

 

برای اینکه به مغزم خوب تفهیم بشه، بلند جواب دادم:

 

– اصلا امکان نداره!

 

خانومی که کنارم مشغول دست شستن بود، با تعجب کمی بهم نگاه کرد.

 

سپس سریع کارش رو تموم کرد تا زودتر از سرویس خارج بشه.

 

عالی شد!

همین کم بود که مردم فکر کنن دیوونه هم هستم!

 

از در سرویس خارج شدم که دایان رو تکیه زده به دیوار رو به رویی دیدم.

 

خواستم بی توجه بهش از کنارش رد شم که سد راهم شد و جلوم رو گرفت.

 

«جرعت دارین بگین کمه 🤗👀🩴»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهاا
رهاا
10 ماه قبل

خوب کمه گلم

علوی
علوی
10 ماه قبل

حدس من: دایان می‌خواد بسنجه ببینه چقدر برای تابش مهم شده، پس با یکی از مانکن‌های خانم برای قرار کاری میاد بیرون. با علم به اینکه از دید تمام دخترها الان بهترین تنور برای چسباندن نون به حساب میاد و دختر مربوطه به حرص در آر ترین شکل ممکن جلوی چشم تابش ظاهر می‌شه.
حدس دیگه اینکه: دایان یک ربطی به ناپدری تابش داره. از اون طریق به وسیله ندا غیرمستقیم تابش رو به این رستوران کشیده. وراج شدن رستمی هم بی‌دلیل و انگیزه نیست. گرچه اگر دایان دسترسی به رستمی داشت، اول ته و توی نفر دیگه‌ای که گل می‌فرسته را در می‌اورد.

علوی
علوی
10 ماه قبل

کم نبود ولی ادامه‌اش رو بذار!!

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
10 ماه قبل

سلام ندا بانو خسته نباشید
کممممممممممممه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
10 ماه قبل

ندا ی زمان دقیق بهم بگو ،،برات همون لحظه بفرستم

Atosa
Atosa
10 ماه قبل

کمههههههههه
ولی حالا دایان کیک بود یا واگیه؟

Atosa
Atosa
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

میگم 😂

بی نام
بی نام
10 ماه قبل

خیلییی کم

همتا
همتا
10 ماه قبل

پشیمون شدم دیروز گفتم دوس دارم دایان باشه
لاقل آزاد بود حال تابش گرفته نمیشد

طرفدار رمان اتش و شیطان🔥😈
طرفدار رمان اتش و شیطان🔥😈
10 ماه قبل

تو خماریمون نزااااار بابااا
گناه داریماااا😢😂😐

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

اصلا فکر نمی کردم دایان باشه اونم با یه دختر که تابش رو عصبی کنه
ندا خانم اینقد گفتیم کمه به جایی رسیدیم که باز بگیم😜

camellia
camellia
10 ماه قبل

کم نیست جانم,جای بدی تمومش کردی,میزاشتی ببینیم منظور دایان چی بوده,شاید این هم به سحر خیانت می کرده?! 🤔 فقط این خانم وکیل بد جوری بازیچه شد 😓 البته این چیزی که تا الان معلومه,اگه واقعا این طوری باشه,عجب آدمیه?! 😑 نباید زود وا می داد خانم وکیل.بعیده از یه وکیل.

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط camellia
پلاسه رماندونی
پلاسه رماندونی
10 ماه قبل

جای حساسش بود خب

آهو
آهو
10 ماه قبل

کمه دیگه جای حساسم تموم کردی ننه توکه مهربون بودی….الان دمپایی لازمم خودم میدونم 😂

ساجده
ساجده
10 ماه قبل

خیلی کمهههههه

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x