رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 129

♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥

 

 

 

 

 

 

وقتی به باغی که کمی خارج از شهر بود رسیدیم، باهم از ماشین پیاده شده و به زن و مردی که برای خوشامد گویی اومده بودن، سلام کردیم.

 

حامد به گرمی باهاشون احوال‌ پرسی می‌کرد و مرد رو دوستانه به آغوش کشید و با زن دست داد.

سپس مامان هم به همون گرمی‌ بهشون دست داد و خوش و بشی کرد.

 

حامد قدمی به سمت من برداشت و با در گرفتن دستم و نزدیک کردنم، رو بهشون گفت:

 

– اینم تابش خانومی که سراغش رو می‌گرفتید.

بالاخره افتخار داد و به جمع ما پیوست!

 

لبخندی زده و مشغول احوال پرسی باهاشون شدم.

به نظر آدمای خونگرم و مهربونی میومدن.

 

همگی به اتفاق به سمت ساختمونی که وسط باغ بود، شروع به حرکت کردیم.

 

از جایی که ماشینا پارک شده بودن تا ساختمون مرکزی، مسیر کوتاه و سنگ فرشی داشت.

 

تو همین حین مشغول دیدن بقیه قسمت های باغ شدم.

 

وسط باغ استخر سرباز و بزرگی قرار داشت و تمیزی و زلال بودن آبش، از این فاصله هم مشخص بود.

قطعا تو این هوا، آب تنی حسابی می‌چسبید!

 

بقیه قسمت های باغ هم با باغچه های کوچیک کوچیک و زیبا تزیین شده بود و منظره زیبایی داشت.

 

اما بهترین قسمتش، آلاچیق و تاب بزرگی بود که انتهای باغ، زیر سایه درختا ساخته شده بود!

 

بالاخره به ساختمون رسیده و وارد شدیم.

داخل خونه هم از چندین نفر تو رنج سنی های مختلف، پر شده بود و به نظر میومد اکثرا باهم زوج باشن.

 

یکی یکی با همشون احوال پرسی کردیم.

بعضی هاشون که با حامد صمیمی تر بودن رو قبلا دیده بودم.

 

بقیه هم افراد جدیدی بودن که به همشون معرفی شدم.

 

جمعشون حدود بیست نفر بودن که آدمای خوبی به نظر می‌رسیدن.

پس می‌تونستم امروز کمی خوش بگذرونم!

 

 

 

 

 

 

حامد که کتش رو دم در دراورده و دست مستخدم داده بود، پس من و مامان با راهنمایی همون خانومی که میزبان بود، به سمت اتاقی که بتونیم لباسامون رو تعویض کنیم؛ حرکت کردیم.

 

مانتو و شالی که روی شونه هام افتاده بود رو برداشته و آویزون کردم.

 

جلوی آیینه دستی به موهای کوتاهم کشیدم تا کمی مرتبش کنم.

 

به سمت مامان برگشته و به شومیز و شلوار مجلسی شیکش خیره شدم.

 

مامان همیشه خوش لباس بود!

حتی موقعی که هنوز‌ با پدرم زندگی می‌کرد و نمی‌تونست اونقدری که دوست داره و می‌خواد، خوش لباس باشه؛ با این حال بازم بهترین هارو انتخاب می‌کرد!

 

وقتی کارش تموم شد، خواستم در رو باز کنم و خارج بشیم که دستم رو گرفت و دوباره به سمت آیینه برد.

 

– جلو حامد نتونستم هیچی بهت بگم!

تو باز بدون آرایش پاشدی اومدی؟!

کی ‌میخوای زنونگی رو یاد بگیری تابش؟!؟

 

– اولا که زنونگی به آرایش هفت قلم نیست مادر من!

دوما اینکه این همه آرایش رو روی صورت من نمی‌بینی؟!

فقط لایته!

حتما باید خلیجی آرایش کنم که ببینی؟!

 

 

‌رژ قرمزی به دستم داد و گفت:

 

– یکم از این بزن، خیلی بهت میاد.

دیگه هم با منم بحث نکن!

 

نمی‌خواستم تو این روزی که از اولش حس خوب ‌داشتم رو سر موضوع الکی، برای خودم و مامان خراب کنم.

 

رژ رو از دستش گرفته و مشغول زدن شدم.

رژ قرمز مخملی خوش رنگی بود که بعد از زدنش، حسابی از نتیجه راضی بودم!

 

مامان هم انگار رضایت رو توی‌ صورتم دید که نگاه مغروری بهم انداخت و لبخندی زد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
9 ماه قبل

قراره تو این مهمونی برای تابش شوهر پیدا کنن؟

علوی
علوی
9 ماه قبل

الان که رژ قرمز مخملی زده دارم مطمئن می‌شم دایان اون پایین به جمع اضافه شده

Bahar
Bahar
9 ماه قبل

ندا جونیم

Bahar
Bahar
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

مرسی که اینقدر مهربونی ممنون که اینقدر زحمت میکشی😘

P:z
P:z
9 ماه قبل

چرا فکر میکنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست؟؟
مرسی ندا جون

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x