#هانا
محکم دستام و تکون دادم و گفتم
_دستام و باز کن آرمین.آخه چرا طناب پیچم کردی؟
در حالی که لم داده بود روی مبل و اون لیوان کوفتیش دستش بود نگاهم کرد بدون اینکه یک کلمه جوابم و بده.
نگران آیلا بودم.. تا حالا چند ساعت ازم دور نبوده بود اما الان… خدا میدونه چه حالی داره دختر بیچارم.
پنجمین لیوانشم تموم کرد و دوباره پرش کرد.
حتی برای یه لحظه هم چشم ازم برنمیداشت.
کلافه نالیدم
_چرا اذیتم میکنی؟من باید برم آرمین تو رو خدا دستمو باز کن بذار برم.ببین این همه سال گذشته تو هم زندگی خودتو داری منم زندگی خودم و ساختم… با اینجا حبس کردنم چیزی عوض نمیشه.
قسم میخورم یک کلمه از حرفامم نمیفهمید..لیوان بعدیش رو هم سر کشید. سرمو پایین انداختم و با ناراحتی اشک ریختم. آیلا الان بی من داشت چی کار می کرد؟
سرم و بلند کردم و خیره به چشماش گفتم
_من ازدواج کردم.میشنوی صدامو؟یه بچه ی دو ساله دارم. زندگی دارم بذار برم.
لیوانش و روی میز گذاشت. خم شد جلو و بالاخره بعد از چند ساعت سکوت گفت
_ازدواج کردی؟
سر تکون دادم…
_یه بچه ی دو ساله هم داری؟
بازم سر تکون دادم که خندید…
دستی به ريشش کشید که گفتم
_خوب تو هم ازدواج کردی زنتم که خیلی خوبه منو ول کن بذار برم ببین…
شیشه ی مشروبش و با عربده به دیوار کوبید.
از ترس لال مونی گرفتم.عین بمب منفجر شد. میز جلوش رو برعکس کرد که شیشه و محتویاتش شکست. با ترس توی خودم مچاله شدم. بلند شد و در حالی که همه جا رو بهم میریخت عربده زد
_وقتی هنو زن منی گه میخوری بچه داری هرزه… چهار سال عین احمقا بالا سر قبرت اشک ریختم مثل سگ التماس کردم برگردی حالا روبه روی من نشستی میگی شوهر کردم. شوهر تو منمممممم!
دستاش و دو طرف صندلیم گذاشت و نفس زنون نگاهم کرد.حتی نفس هم نمیکشیدم.خیلی ترسناک شده بود. نفس عمیقی کشید و گفت
_وقتی من نتونستم تو چش هیچ زنی نگاه کنم تو داشتی زیر یکی دیگه ناله میکردی و توله پس مینداختی!
جواب ندادم. سرش و جلو تر آورد و غرید
_من اینجا بالا سر قبرت التماس تو میکردم تو اون ور دنیا چه گهی میخوردییی؟؟؟
جمله ی آخرش و طوری عربده زد که با ترس چشمام و بستم.
_نترس… هنوز کاری نکردم.
صاف ایستاد و گفت
_اما با کلاه گذاشتن سرم گور خودت و بچتو،اون مرتیکه رو… داداش حروم زاده تو کندی. اگه تا هفت جد و آبادت و توی قبر نلرزونم آرمین تهرانی نیستم.
تهدیدش و خیلی جدی گفت.رنگ از رخم پرید و گفتم
_با اونا چی کار داری؟ درد تو منم. آره رفتم اما چرا؟چون شوهرم بعد این همه سال بهم اعتماد نداشت. تو میفهمی چه قدر سخته با خوشحالی خبر حاملگی تو به شوهرت بدی و اونم بپرسه بچه مال کیه؟من کی به تو خیانت کردم؟ هر بلایی سرت اومد حقته آرمین. هنوزم بعد این همه سال همون آدم خودخواه و عوضی هستی که بودی.
با خشم نگاهم کرد که گفتم
_دستام و باز کن لطفا…بعدش با هم حرف میزنیم باشه؟
خیره نگاهم کرد و جلوم نشست و مشغول باز کردن پاها و بعدش دستام شد.
نفس راحتی کشیدم و بلند شدم.. مچ دستام و مالیدم. بلند شد و خیره نگاهم کرد..
با تردید گفتم
_بهت یه ساعت زمان میدی؟که برم و برگردم؟
سر تکون داد. خوشحال یه قدم جلو رفتم که بازوم و گرفت و هلم داد عقب.
_میری اما…
جلو اومد و پچ زد
_قبلش حقم و میدی!
چشم ریز کردم و گفتم
_حق؟ چه حقی؟
تب دار نگاهم کرد و در نهایت با خشونت لبم و با لبهاش حبس کرد و هلم داد و چسبوندتم به دیوار..
دستام و گرفت و بالای سرم قفل کرد.
نفسم قطع شد.
بعد از چهار سال دوباره… همون حس… همون گرما…
سرم و تکون دادم که لبش و از روی لبم برداشت. نفس زنون گفتم
_تو رو خدا این کار و نکن آرمین.
با پشت دست گونه مو نوازش کرد و گفت
_من که کاری نکردم عزیزم… بعد از چهار سال فقط میخوام طعم زن هر جاییمو بچشم.
بوسه ی کوتاهی به لبم زد و گفت
_لبات بد طعمه…
دستش و روی گردنم گذاشت و دستش سر خورد پایین…
تمام تنم و با دستش لمس کرد و گفت
_اونم همینجوری لمست کرد که توله براش پس انداختی؟یا وحشی بود؟
لبم و گاز گرفت و با خشونت ادامه داد
_چه جوری بود؟تعریف کن… میخوام بدونم!
سرش و جلو آورد و پچ زد
_تو بغل اونم لش کردی ديوونت بشه؟تو تخت خواب واسه ی اونم ادای تنگا رو در آوردی یا براش تعریف کردی من گشادت کردم؟
چشمام سیاهی رفت و گفتم
_بس کن!
سرش و توی گردنم فرو برد و پوست گردنم و بین دندوناش گرفت. اول مکید اما در نهایت دندوناشو چنان توی پوست گردنم فشار داد که دادم در اومد
_آخخخخخخخخ…
نفس عمیقی کشید
_جونم؟میخوای ناله کنی؟
دیگه رسما روح از بدنم رفت. با این حال آشنا بودم اما آرمین نمیدونست که توی این مدت این مشکل برام پیش اومده.
بی رمق دست و پام شل شد و دیگه نه صدایی شنیدم نه چیزی دیدم.
* * * * *
#لیلی
ذوق زده حلقش و نشون مامان و بابا داد اما نیم نگاهی هم سمت من ننداخت.هنوز ازم دلخور بود. دلخور که چه عرض کنم متنفر بود.
با کل جمع روبوسی کرد و من وقتی بهش تبریک گفتم فقط سر تکون داد و
کنار فربد نشست رفتارش باهام اون قدر اذیتم کرد که نتونستم توی خونه دووم بیارم و الان اینجام.
آواره ی پارک…!
وقتی نمیتونستم توی خوشحالی خواهرم شریک باشم به چه دردی میخوردم؟
روحت شاد امیر که اومدی گند زدی به کل زندگیم و رفتی…
گوشیم برای هفتمین بار زنگ زد.
کلافه خواستم خاموشش کنم که با دیدن اسم آرش پشیمون شدم. چی شده بود که این وقت شب به من زنگ میزد؟
جواب دادم که صدای نگرانش توی گوشم پیچید
_این موقع شب کجا گذاشتی رفتی لیلی؟مامانت سراغت و از من گرفت.
لبخند تلخی زدم و گفتم
_خوب بهش میگفتی درگیر زندگیمم.به من چه لیلی کدوم قبرستونیه؟
انگار داشت میدوید چون گفت
_مزخرف نگو کجا نشستی کل پارک و دنبالت گشتم.
ابرو بالا انداختم و گفتم
_از کجا میدونی من اونجام؟
صداش از پشت سرم اومد
_دیگه بعد این همه سال مثل کف دستم میشناسمت.
لبخندی زدم. کنارم نشست و نفس راحتی کشید و گفت
_یه خبری به مامانت بده نگرانه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_من که دیگه بچه نیستم.دلم میخواد بعضی وقتا تنها باشم.
دستش و زیر چونم زد و سرمو و به سمت خودش برگردوند و گفت
_اما اگه بخوای بی خبر تنها باشی بقیه دق میکنن از نگرانی… اگه اینجا پیدات نمیکردم،دیوونه میشدم!
قلبم تند کوبید.دستش پایین افتاد و گفت
_حالا بگو دلت از چی گرفته که نصف شبی اومدی اینجا…
شونه بالا انداختم و گفتم
_همین طوری… برمیگردم تا یه ساعت دیگه تو برو خونت. آراد گناه داره تنها باشه.
_پیش مامانشه.
حس بدی از حسادت به دلم چنگ زد. به سختی لبخند زدم و گفتم
_خوبه این روزا مامانش زیادی رفت و آمد داره…انگار قراره دوباره با هم باشید. این طوری آرادم خیلی خوشحال میشه.
خودش و به سمتم کشید و گفت
_اما بابای آراد کنار یکی دیگه خوشحاله.
خیره نگاهش کردم که آروم گفت
_اگه بغلت کنم،ناراحت میشی؟
خندم گرفت و گفتم
_رابطه ی کاری رو حفظ کن جناب سرگرد.
بی قرار نگاهم کرد و گفت
_گور بابای رابطه ی کاری….
سرش جلو اومد و خواست لبم و ببوسه که تند بلند شدم و گفتم
_نمیشه.
بلند شد و با شیطنت گفت
_من بخوام میشه.
جیغی کشیدم و شروع کردم به دویدن. پشت سرم اومد و داد زد
_بابا همکارا هم گاهی شیطونی میکنن وایسا فقط میخوام نشونت بدم چه طوری.
خندیدم و تند تر دویدم اما بهم رسید. بازوم و کشید و برم گردوند. دستاش و دو طرف صورتم گذاشت و بدون مهلت لب هامو حبس کرد.
🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اخرش چجوریه ؟؟؟😐😑
میشه یکی بگه اخرش چی میشه 😐
میشه فقط لطفا خودتون رمان استاد خلافارو بذارید ؟؟؟
واقعا بقیه سایت ها خیلی بی نظم و بدون مشخص بودن تایم میذارن برای دو خطش باید یه هفته صبر کنیم 😢😢😢
اگر میشه ادامه رمان هم با خودتون ممنوننننننننننن
خیلی مزخرفه عوووووووووووووووووق…!
هانا به هوش میاد میبینه تو بیمارستانه و از ارمین میخاد که دخترشو ببینه و ارمین بهش میگه به مهرداد زنگ بزنه و دخترشو بیاره اونجا و هانا هم زنگ میزنه به مهرداد و ازش میخاد ایلارو بیاره به ادرسی که میفرسته و بعدش ارمین ادرسو میفرسته و گونه هانا رو نوازش میکنه…………
هانا رو ارمین میبردش بیمارستان و وقتی هانا به هوش میاد از ارمین میخاد که بره پیش دخترش و ارمین هم میگه زنگ بزن داداشت بیاردش و هانا زنگ میزنه به مهرداد و مهرداد حالشو میپرسه و میگه میلاد حالتو پرسیدو هانا گفت به مهرداد که به میلاد بگه حالش خوبه و به مهرداد گفت ایلا رو بیارد به ادرسی که براش میفرسته….بعدش هانا رو تخت میخابه و ارمین سرمشو دوباره براش تزریق میکنه و ادرسو برای مهرداد پیامک میکنه و وقتی چشما هانا داشت سنگین میشد ارمین دستشو نوازش گونه میکشه رو گونه هانا………………………………
بابا ادمینننننننننننننننننننننننن بزار دیگهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
چرا پارت 38 نمیاد ؟!!😬
چرا پارت جدید رو نمیزارین ؟!
بچه ها سرتون شلوغه کامنت نمی زارید؟
بخدا افسردگی گرفتم با شماها حسابی حالم خوبه☺☺
ایشالا آخر این رمان خوب شه
من که دو روز نبودم بقیه رو نمیدونم… تعطیلاتم تموم شد… اهه
پارت جدید کی گذاشته میشه؟؟؟؟
یعنی من نمیدونم هدف نویسنده از نوشتن این فصل رمان چی بود امیر رو که کشت البته اگه معجزه نشه (چون تا اون جایی که ما میدونیم کسی که تیر توی سرش میخوره به احتمال ۹۰ درصد میمیره ) که اگرم امیر بمیره (یعنی نقش اصلی رمان ) رمان واقعا داغون میشه چون که ارش اصلا به درد زندگی مشترک نمیخوره مردی که یه بار الکی وخیلی ساده به زنش شک کرد حتی روزی صدبار بگه دیگه این کارو نمی کنه بازم این کارو میکنه و اگه نویسنده بخواد اون رو باز با ارش بزاره واقعا داره رمان رو بد تموم میکنه و یه چیزی که برام خیلی مبهمه این هست که لیلی تا یه پارت پیش جوری رفتار میکرد که احساس میشد عاشق امیره ولی یه دفعه توی این قسمت عاشق ارش شد مگه این چنین چیزی وجود داره که در یک آن واحد یه زن عاشق دو نفر بشه(فهمیدید به منم بگید) پس اگه نویسنده بیاد امیر رو به این بهانه زنده کنه که مثلا این تیر خوردن ها وصحنه سازی ها کارخود امیر بوده و رمان رو ادامه بده به نظرم این فصل رمانش قابل تحمل تره..
ﻣﻨﻢ ﻣﻮﺍﻓﻘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﺮﺕ ﺷﺪ ﺍﺭﺵ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﯿﻠﯽ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺰﺧﺮﻓﺶ ﮐﺮﺩﯼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻣﺤﺘﺮﻡ
انصافا آدم نمیدونم به یک همچین داستانی چه نظری بده یعنی نیروهای امنیتی مملکت سرگرد و غیره اونقدر بیکارن که امور مملکتی رو بذارن کنار راه بیفتن دنبال این کارا اونم در این حد آشکارا دختر خانمها آقا پسرها نسل جوان مملکت اگه اهل مطالعه هستید کتاب های احمد محمود. علی افغانی محمود دولت آبادی بزرگ علوی اسماعیل فصیح رو بخونید و در موردشون بحث و تبادل نظر داشته باشید …. ماندگار باشید یا علی
دقیقاااا!!!!!منم باهات موافقم.یعنی خود این دخترا حالشون از خودشون بهم نمیخوره؟لامصبا عاشقم نمیشن!
بابا ادمین فصل 4 کی شروع میشه والا ما درس داریم حداقل این لطف کنید و جواب ماو بدید کم نمیاد ببینندگانتون
فصل 4 شروع شده نمیبینی داستان بیشتر در مورد هانا هستش
ادمین جوون چه خشن شدی که ؟؟
ای جانم آرش و لیلی😍😍😍😍
بخدا تو کل این سه فصل از این دو تا مظلوم تر نبود😑
آرمین و هانا هم که عشق همه هستن
بی صبرانه منتظر رویایی آرمین و دخترش هستم. امیدوارم عاشقانه های پدر و دختری فوق العاده ای داشته باشن😍
سلام ممنون از داستانهاتون. فقط نمی دونم چرا این حس به آدم دست میده که زنها مث دستمالند . هر کی میاد میگه سلام، بعدشم بوس و بغل و تندی و فحاشی و آخرشم ی خانمم میگن بهش بنده خدا رو خر می کنن…. یعنی زن اینقدر زیر دست و پاست؟
کل فصل ۳ درمورد امیر بود حالا که مرد قشنگ هدر داد ای کاش نمیخوندم
دوووووس دارررررم… هرچی سر هانا بیاد حقشه, ولی خو تهش بهم میرسن…
بابا گوربابای لیلی و ارش چقدر از لیلی بدم میاد از ارمین و هانا بگو این دوتارو عشقه نوبسنده عزیز خواهش میکنم بیشتر درمورد هانا و ارمین بنونیس الان باید هانا و ارمین مهم باشه چه بلایی سرهانای بدبخت اومده کمتر از لیلی و ارش بگوچون واقعا این دوتا مسخرن .دیگه بچشب به ارمین و هانا
خبببب … اول این که نوسینده زودتر برس ب جایی ک آرمین میفهمه آیلا بچه خودشه ..خیلی باحال تره اینطوری😁 و این که بیشتر درمورد این دوتا بنویس خو😑
و سوال از ادمین! … نویسنده تو پارت آخر عروس استاد گفت فصل۴ رمان رو هم مینویسه و باز صرفا زندگی هانا و آرمین هس الان شما گفتی فصل۴ نیس .. ینی میخواد کلا تو همین فصل هم اون دوتا و هم زندگی لیلی رو ختم ب خیر کنه؟😆