برای اینکه شک نکنه گفتم
_نه… اما میخوام زودتر از اینجا برم.
_نگران نباش. خیلی زود میارمتون پیش خودم.
سر تکون دادم و خواستم قطع کنم که گفت
_هانا…
سکوت کردم که گفت
_بعد این همه سالی که منتظرت موندم. نمیخوام دوباره از دست بدمت.
حق داشت که همچین حرفی بزنه. بدون اینکه جوابی بدم قطع کردم.
برگشتم و با دیدن آرمین که تکیه زده به درگاه در وحشت زده تکونی خوردم و گوشی از دستم افتاد.
از کی اینجاست؟
توی صورتش هیچی معلوم نبود. در حالت نرمال باید عصبی میبود اما نبود…
با تته پته گفتم
_من… من…
تکیه شو از دیوار گرفت و گفت
_اگه دلت میخواد میتونی بری!
میدونستم هدفش و… اون نمیدونست که من دردم دخترمه!
_فکر میکنی چرا تا الان لش اون مرتیکه رو ننداختم تو خیابون؟
جلو اومد
_چون دیگه روت غیرت ندارم….
با تحقیر نگاهم کرد و گفت
_از نظرم یه جنس بنجلی. چه دست من باشی چه یکی دیگه فرقی واسم نداره.
دلم گرفت.
مگه نگفت عاشقمه؟پس الان با این حرفا به چی می خواست برسه؟
موهای ریخته شده روی صورتمو کنار زد و گفت
_حتی بدم نمیاد تو رو یه شب با رفیقام شریک بشم.
لبخند محوی زد و سرش و کنار گوشم آورد و پچ زد
_قبلا امتحانش کردم… سکس مشترک حالش بیشتره.
با نفرت هلش دادم عقب و غریدم
_حالم ازت به هم میخوره.
نیشخندی زد و گفت
_برای همین دو شب پیش ول شدی تو بغلم؟میخوای یادت بیارم حالی که داشتیو؟
جلو اومد.
عقب رفتم و گفتم
_نزدیک نیا…
از لجم جلو تر اومد و معنادار گفت
_چرا؟می ترسی باز شل بشی؟
اونقدر عقب رفتم که چسبیدم به دیوار.
با کمترین فاصله نزدیکم ایستاد و دستش و به سمت پاهام برد که محکم هلش دادم عقب و با تهدید گفتم
_من بازیچه ی تو نیستم آرمین.. من…
من با صدای گریه ی آیلا حرفم قطع شد.
آرمین با نگرانی از اتاق بیرون زد. وحشت زده دنبالش دویدم…
با دیدن آیلا که لبش پر از خون شده بود به سمتش دویدم.
توی حیاط پای تاب افتاده بود.
آرمین بغلش کرد و با اخم نگاهی به لبش انداخت.
نگران گفتم
_چی شد؟
باغبون به جای آیلا جواب داد
_از روی تاب افتاد…من بهش گفتم مواظب باشه اما ماشالا خیلی بازیگوشه!
آرمین با اخم داد زد
_رحمان برو سوئیچ ماشینم و بیار!
رحمان بیچاره با وجود پای چلاغش تند به سمت ساختمون دوید.
آیلا رو بغلم داد و گفت
_میرم ماشین و بیارم.
سر تکون دادم. بعد از رفتنش با سرزنش گفتم
_آخه چرا مواظب خودت نیستی؟
با بغض گفت
_عمو مهرداد گفت.
متعجب گفتم
_چی؟مهرداد؟تو مهرداد و از کجا دیدی؟
با گریه به سختی تشخیص میدادم چی میگه
_دیشب اومده بود گفت خودمو بزنم به مریضی تا منو بیارین بیمارستان اما تو گفتی هیچ وقت دروغ نگم مامان برای همین خودم…. خودم و انداختم.
چند لحظه با تعجب نگاهش کردم. همون لحظه آرمین توی ماشینش بوق زد.
نگاهش کردم.
پس مهرداد و میلاد یه نقشه هایی داشتن.
حس ترس بدی داشتم.حس میکردم این بار اتفاق بدی میوفته.
به سمت ماشین آرمین رفتم و سوار شدم.
آیلا رو روی پام نشوندم.هنوز درو کامل نبسته بودم گازش و گرفت و رفت..
نگاه به چهره ی نگرانش افتادم که هر ازگاهی به آیلا میدوخت.
اگه این بارم از دخترش جداش میکردم ازم متنفر میشد. تازه اگه پیدامون میکرد منو زنده نمیذاشت.
تا رسیدن جلوی بیمارستان هیچ حرفی نزدم
آرمین از ماشین پیاده شد و آیلا رو از بغلم گرفت.
پیاده که شدم چشمم به ماشین آشنای مهرداد افتاد که دور تر از ما پارک کرده بود.
نگاهم و ازش گرفتم. آرمین تند به سمت بیمارستان رفت و من هم دنبالش رفتم.
دل توی دلم نبود. از یک طرف آیلا و از طرف دیگه نقشه ای که بدون اطلاع من کشیده بودن بدون اینکه ازم بپرسن من دلم میخواد برم یا نه!
از دست خودم متعجب شدم. مگه من چیزی غیر از رفتن میخواستم؟
خداروشکر آیلا آسیب جدی ندیده بود.دکتر رو کرد به آرمین و گفت
_اگه بخواین باز هم عکس برداری میکنم اما طبق تشخیص من هیچ نوع شکستگی نیست.
آرمین نگاهی به آیلا انداخت و گفت
_عکس بگیرید. میخوام مطمئن بشم.
دکتر سر تکون داد و گفت
_میتونید برید طبقه ی پایین نوبت عکس برداری بگیرید
آرمین سر تکون داد. دکتر که رفت خم شد سمت آیلا و گفت
_بهتری؟
آیلا با بغض سر تکون داد و گفت
_آمپولم که نمیزنن نه؟
آرمین عمیق پیشونیش و بوسید و گفت
_نه عشق بابا… آمپولت نمیزنن.
هم من هم آیلا متعجب نگاهش کردیم. این آرمین بود که این طوری حرف زد.
صاف ایستاد و بدون نگاه کردن به چشمام گفت
_همین جا بمونین تا من بیام.
از اتاق بیرون رفت. آیلا با چشمای گرد شده نگاهم کرد و گفت
_چرا آرمین بهم گفت عشق بابا؟
خیره نگاهش کردم و جوابی ندادم.
به دقیقه نکشید در اتاق باز شد.. برگشتم و با دیدن مهرداد دلم هری ریخت.
🍁🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۴.۶ / ۵. شمارش آرا ۷
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خوبه هــا ولی پارتهارو بیشتر کن قبلا زیادتر بود😪
ادمین!!!!!جواب بده دیگه؟میشه از منا معیری رمان بزاری؟؟
اگه هفت خط از گیسو خزان بزاری که عالیه!
اونو قراره تو کانال بزارم
نه تو کانال نزار تو رو خدااااااا🥺هفت خط رو بزار تو سایت…خواهشا.
ادمییییییییین تورو جون هر کسی که دوست داری امشب عکس خودتو یا شکیبا غلامی رو بذارررررررر لطفا
تورو خدا خودت عکستو بده بزارم
وااای ادمین باز از اون حرفای آیلین کش زدیااااااا….. ای خدا خیلی باحالی….
مسخره میکنیییی
شخصیتتو نشون دادی اصلا ازت انتظار نمیرفت/از ان نترس که های و هوی دارد از ان بترس که سر به توی دارد
://
خوب شد گفتی میخواستم یه چی بگم گفتم قضیه مثل ساشا نشه
هر کسی هست تنش بد جوری میخاره
یا خدا این دیگه کیه داره با اسم من کامنت میزاره؟؟!!
بلغور؟!؟ سجی جوون؟؟؟؟!!!!
اخوی / اختی بیا اروم بگیر یه اسم دیگه برای خودت بزار
دوستان من تو این پارت ؛ این اولین کامنتمه بقیه ها رو من نزاشتم:|||||||:
استاد و بقیه رفقا اگه این دوستمون با اسم من موجب ازرده خاطر شدن شما شده از من پوزش
خوب شد گفتی میخواستم یه چی بگم گفتم قضیه مثل ساشا نشه
هر کسی هست تنش بد جوری میخاره
من فردا زیست دارم😭😭
دارم ب ف*ا*ک میرم 😬🔫😐
سعی کنید قدر این لحظات رو بدونید دیگه تکرار نمیشه
ادمین مرسی که جواب ندادی😐😐
بازم مرسی ادمین😐
ادمین:////
سوالتون چی بود
والا گفتم رمان خدمتکارهات من رو نمیزارین😐😐
اما جوابی نگرفتم😂😂
اگه داری یا لینکشو بده یا بزارش خانندش زیاده ولی تو سایتا نیست
متاسفانه من حتی لینکشو هم پیدا نکردم
اهان باش مرسی🙏
سامانم دوستان میگن سامی مشکلی هست آیا؟؟
سامانم دوستان میگن سامی مشکلی هست آیا
برای ما خداروشکر عقب افتاد
وایییی قرن ۲۱… خدانکشتت روحمو شاد کردی…..!،!!!… چیو دیدم اخهههههههه…….وووووویییی….
امیدواررم همتون امتحانتونو عااالی داده باشین……. واسه ما که فیزیک بود. خدارو شکر خوب بود…
برای ما خداروشکر عقب افتاد
پاقدممون بد بود مثل اینکه 😂
سورن و مرصاد پیدا نیستن
حسودیشون شده خخخخخ
باشه بابا شما هام خوبید آقا مرصاد و آقا سورن
سورن که رفت پی زنش
مرصاد هم گفت هم امتحانام شروع شده چون خرخونه میشه میخونه گفت گوشیم هم افتاده زمین داغون شده
احتمال زیاد رفته گوشی بخره یا هنو خریده ولی نت هنو وقت نکرده بره بخره یا وصل نشده
دیگه توان خبرم در این حد بود
مرصاد نیس چرا؟؟… پر کشید و از میان ما رررفت..!!.
اره یکی دو روزه پیداشون نیست ….
نه تنها مرصاد بلکه سورن هم پر کشید و رفت ..
سلام ادمین میشه از منا معیری رمان بزارید ممنون میشم🌹
طلوع از مغرب و بن بستو بخون عالین…
واییی
یا خدا بچه ها من دارم میرم امتحان اولیمو بدم اونم چیییی ریاضی
واسم دعا کنید
شرمنده دیر دیدم پیامتو ولی برا امتحان بعدیت دعا میکنم عاطفه…
به فارسی معنیش میشه سنگ قلب مغرور اسمه یه رمانه. رمان قشنگی هم هس تقریبا. اسمو با محتوای سایت که مربوط به رمانه همخوانی دادم😅
سلام واقعا نظرات و بحثاتون جالبه. بسی خرسند شدیم طی این مدت من بیشتر چت هارو میخونم تا رمانو😂
علیک
اسم قحط بود برای خودت بزاری؟!
خخخ مریم… لایک…
اخ گفتی ….
من هنوز نتونستم بخونمش 😂😂😂
سامانم دوستان میگن سامی مشکلی هست آیا
تو اصفهانی نیستی؟ 🤔
نه با شما نبودیم… با پایینیت بودیم…
هلوووووو سامی خوبی داداش
عزیزم مریم خانم من از شما راجب اسمم نظر نخواستم 😉
اینجا کسی kurd هست؟؟؟؟؟
برادر فرهنگ پارسی را پاس بدار
تا حالا نه نداشتیم
کرد منظورته؟؟ ….kurd نمده دای؟؟!؟ بیلمرم والا!!…
ادمین میشه بگی بقیشو کی میزاری دارم میمیرم تو امتحانای دی افتاده بعد الان که سبکه باید بخونمش میشه بگی بعدیشو کی میزاری خیلی منتظرم
سه روز در میونه
تینا جان اینجا کسی با کسی فامیل نیست فقط بعضیامون همشهری هستیم… غیر از دو سه نفر بقیه دبیرستانی هستن…..جواب سوال بالاییتو دادم…
بچه ها پیشنهاد میکنم به جای تدریس عاشقانه رمان مرگ نوازو بخونین…. آدمو جذب میکنه طوری که اصلا یادت میره کجا بودی…. ادمین لینکشو گذاشته بالا…