رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 13

5
(5)

 

وای نفسم از ترس بند می رود. صدایش با تمسخر همراه است؟!
-اگه هنوز زنده ای، بیا این خرت و پرتاتو وَردار… چنگیز غلافه…
و با خنده ی پرتمسخر دیگری، آرامتر میگوید:
-حوریه بلده آرومش کنه…
آب گلویم را فرو میدهم. چرا هی حوریه حوریه می کند؟! چرا نمیفهمم منظور این بشر را؟!
قلبم میلرزد، یا دستشویی دارم؟!!

وقتی صدایی ازم درنمی آید، تقه محکمی به در میکوبد و میگوید:
-اگه سکته نکردی، یه صدا از خودت دربیار تا درو نشکستم!
همین حرف کافیست تا قلبم با شدت بیفتد و داد بزنم:
-از اینجا برو، وگرنه زنگ میزنم به پلیس!

صدای خنده ی مسخره اش را میشنوم و سپس میگوید:
-خب انگار هنوز زنده ای…بیا بردار وسایلتو…
پسره ی دیوانه ی سرخوش!
عمرا به خاطر دوتا خرت و پرت در را باز کنم و بیرون بروم! و بی اراده میغرم:
-به شما ربطی نداره!

مشتی به در میکوبد:
-بشکنم؟!
قلبم از وحشت ایست میکند و من را میترساند؟! هه! زبانم یک بند میگوید:
-تو غلط میکنی در خونه منو بشکنی! فکر کردی کی هستی؟ میدمت دست پلیس حالتو جا بیارن با اون خروس وحشی تر از خودت! فکر نکن ازت میترسم…بخوای پاتو از گلیمت درازتر کنی…
یک ضربه ی خیلی محکم به در میخورد که از ترس جیغ بنفشی می کشم و به سمت اتاق فرار می کنم. دیگر لال میشوم!

در سکوتی از ترس به در خیره می مانم و چقدر دستشویی دارم! وقتی دقیقه ها میگذرد و صدایی به گوشم نمیرسد، بازدم بلندی بیرون میفرستم و دوباره روی همان مبل می نشینم.
به خیر گذشت!

به حرفهای عمومنصور فکر می کنم. آنچنان چیزی که از حرفهایش سردرنیاوردم. جز اینکه یک همسایه ی خوب و آقا دارم که یک ذرررره مشکل دارد! آن هم این است که از همسایه خوشش نمی آید.
چه مشکل کوچولو و قابل حلی! دلش نمیخواهد همسایه ای داشته باشد و میخواهد این خانه را از چنگم دربیاورد… خب، زیاد هم بزرگ و جدی نیست، نه؟!

احساس گرسنگی به کنار، دستشویی داشتنم هم هیچی…خریدهایی که پشت در مانده هم به جهنم…شام هم که ندارم و خدا برکت دهد به نودل! با این احساس ترس که به جانم انداخته چه کنم؟!
عمو منصور میگوید خطری ندارد. ولی آن خروسش یک پا خطر است و… به دنبال حوریه بود؟!

آخ دیگر نمیتوانم تحمل کنم. به دستشویی میروم. اما همین که بیرون می آیم، صدای گرومپ گرومپِ دویدن بالای سرم میشنوم!
همانجا خشک میشوم. نگاهم تا سقف بالا کشیده میشود. پشت بام؟!
یکی در پشت بام دارد می دود! همان است؟! نمیدانم چرا به سمت در تراس پا تند می کنم. انگار که بخواهد از تراس حمله کند!

از تراس به بیرون نگاه می کنم. روی حصارِ تراس دو کبوتر سفید می بینم. چند لحظه ای متعجب خیره می مانم. هنوز صدای پا می آید و بعد کسی با ریتم خاصی سوت میزند. دو کبوتر پر میزنند و بالا میروند. و من متحیرم که خدایا اینجا دیگر کجاست؟!

ساعتها فکر کردن و به نتیجه ای نرسیدن، باعث خستگی ام میشود.
به خاطر اینکه بی اهمیتی ام را به رخ بکشم و ترسم را پنهان کنم، آهنگ شادی میگذارم و صدایش را تا دینش زیاد میکنم. نودل میخورم و خیارشور گاز میزنم و دلم از آن خوراکی هایی میخواهد که خرید کرده بودم و حالا پشت در مانده!

سعی میکنم بی توجه باشم و برقصم. الان است که به دیوارِ بینمان بکوبد؟! بکوبد…به جهنم! ترس دارم مگر؟!!
اما وقتی ساعتی میگذرد و صدایی نمی آید، خودم کم کم خسته میشوم و آهنگ را قطع میکنم. نفس خسته ام را با شدت بیرون میفرستم و خب…ثابت شد که نترسیده ام؟!

به خاطر آن جیغ بنفش هنوز از خودم حرص دارم و دلم میخواهد بیشتر ثابت کنم. ساعت یک نیمه شب است که تصمیم میگیرم بروم و خریدهایم را از پشت در بردارم.
تاپ به تن دارم و شلوارکم را با شلوار اسپرتی تعویض میکنم. و یک شال بلند روی موهایم میکشم که بازوهایم را هم بپوشاند. تمام تنم میلرزد ها، حتی قلبم دارد توی دهانم می آید. اما من باید به او بفهمانم که غلط میکند من را بترساند و من غلط میکنم از او بترسم!

نفسم را حبس میکنم و بشمُر سه، در را باز میکنم. و همین که در باز میشود، چشمم به جمال زیبای ایشان روشن میشود. یک دو سه…سکته!

یک لحظه…ناخودآگاه خود را عقب میکشم که داخل خانه شوم و در را بکوبم و قفل کنم و سگ لرزه بگیرم. ولی…غلط میکنم اگر این کار را بکنم!
سر جایم می مانم. به حتم رنگِ نسبتا روشنم شده رنگِ گچِ دیوار…حتی روح در تنم حس نمی کنم. اما چشم از نگاهِ خیره ی او نمیگیرم. چشمهای تیره اش به من است…تکیه داده به دیوار روبرو…با نگاهی که مثلِ نگاه صبح، غیر دوستانه و طلبکار است!

اخم میکنم تا ترسم را پنهان کنم. پشت چشمی هم نازک میکنم! تازه زیر لب چیزی هم میگویم:
-بی نزاکت!
سپس چشم میگیرم…کیسه های خریدم جلوی در است، اما انگار همه شان به هم ریخته؟
هنوز دستم به سمت کیسه ها نرفته که صدایش را میشنوم:
-صدای آهنگت خیلی زیاد بود همسایه!

تمام تنم یخ میزند و در این صدا تهدید موج میزند. با اینحال یک حورا ست و یک دنیا پررویی!
نگاهش میکنم و با اینکه صدایم کمی میلرزد، اما مثل خودش میگویم:
-مشکلی هست؟

گوشه ی ابرویش را میخاراند و کوتاه میگوید:
-هَـ…
چه لات! شانه ای بالا می اندازم:
-مشکل خودتونه…چهاردیواری، اختیا…
یک قدم جلو می آید… وای مامان!
-کمِش میکنی اَ این به بعد!

دستم بند شالم میشود:
-و اگه نکنم؟
کجخندی میزند:
-خودم خفه ش میکنم!
آب گلویم را پر سر و صدا پایین میفرستم و با اخم میگویم:

-دارید تهدید میکنید؟
-تهدید نمیکنم…دارم روشنت میکنم! اینجا چهاردیواری اختیاری فقط واسه یه نفر جوابه…بقیه چهاردیواری، به اختیارِ بهادریه! اگه دلت میخواد شبا برق داشته باشی، صدای آهنگتو کم میکنی خانوم خانوما!

چه پررو و…چه ریختی هم دارد!
-شما هم اجازه ندارید خروسِ وحشی تونو ول کنید تو راهرو…یا تو پشت بوم بدو بدو راه بندازید…یا…
قدمی جلو می آید:
-یا؟
فرار کن دختر!

-یا…منو تهدید کنید…
در دو قدمی ام می ایستد و نگاهی به سر تا پایم می اندازد. الان است که غش کنم!
-خرت و پرتاتو…خودتو…همین الان…جمع کن ببر تو!

انقدر شمرده و پرتهدید میگوید که حس میکنم همین الان میخواهد بهم حمله کند. نگاه نمیگیرم و راستش قفل شده ام! و او با یک کف دستی که به دیوار کنار در میزند و صدای بلندی که میگوید:
-بر تو!!

قفلم را باز میکند! جیغ کوتاهی میکشم و نمیدانم چطور کیسه ها را چنگ میزنم و خودم را داخل میبرم! کیسه ها ول میشود و در کوبیده میشود و کلید توی قفل میچرخد. و بعد صدای پرتمسخر و پرتفریح او:

-همسایه ی خوب…شب خوش!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.2 (17)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…
IMG 20240711 140104 027

دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد ) 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
IMG 20240522 075749 599

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی 4 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۰۳۰۱۹۸

دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی…
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۱ ۲۰۰۸۰۲۶۰۸

دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود…
رمان شاه خشت

دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز 3.3 (9)

8 دیدگاه
  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که..
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
2 سال قبل

😁 😁

نیلو
نیلو
2 سال قبل

رمان تارخ و افرا رو مگه نمیزاری؟

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x