رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 17

4
(5)

 
انقدر خیره و جدی نگاهشان میکنم تا بالاخره شهربانو میگوید:
-آقا بهادر خیلی پسر خوبیه!
سعی می کنم پوزخند نزنم…یا لااقل با صدا نباشد!
-بله به غیر از خیــــلی خوب بودنشون، دیگه چه خصوصیاتی دارن؟

شهربانو با عشق میگوید:
-والا ما که بدی ازش ندیدیم بس که این پسر ماهه! خیلی خوش برخورد و مودب و آقاست…
درموردِ آن موجود وحشی و بی ادب اینطور میگوید؟!

-مودب و آقا بودنش رو که با همون برخورد اول فهمیدم!
زن جوان کنایه ام را می فهمد که با خنده ی پر عشوه ای میگوید:
-پس گربه رو دم حجله کشته!
تیز نگاهش می کنم.
-گربه؟ منظورتون منم؟!

با هول خنده اش را حفظ میکند و میگوید:
-نه منظورم این نبود…امممم راستش…
وقتی نمیتواند جوابی بدهد، شهربانو میگوید:
-راستش فقط یکم حساسه!

سرد و عصبی نگاهش میکنم:
-رو چی حساسن؟!
-رو آدمای جدید…همسایه ی جدید…
خودم ادامه میدهم:
-و کسی که ساکن این واحد میشه! درسته؟!

هردو سکوت میکنند. میخندم…چه خنده ای!
-انقدر حساس که با خروس و تخم مرغ و وحشی بازی و تهدید ازش استقبال میکنه؟!
زنی که فکر میکنم اسمش لادن بود، به نرمی دستش را پشت دست دیگرش میزند :
-اِوا خاک به سرم! باهات چیکار کرده؟!

-با من تا الان هرکاری کرده مهم نیست…اینکه قراره باهام چیکار کنه مهمه…
دو زن نگاه معناداری باهم رد و بدل میکنند. لعنتی این نگاهها دیگر یعنی چه؟! با جدیت میگویم:
-شما بگید قراره باهام چیکار کنه؟!!

هیچکدام حرفی نمیزنند و من با حرص میخندم:
-قراره از اینجا فراریم بده…درسته؟!
سکوت کرده اند…اما نگاهشان که همین را تایید میکند! پس عمومنصور راست گفته بود و این جناب میخواهد این خانه را از چنگم دربیاورد.

تکیه می دهم و نفس عمیقی میکشم. اینطوری که اینها به من زل زده اند، یعنی همین امشب باید فلنگ را ببندم و بزنم به چاک!!
-صادقانه بهم بگید تا چه حد برام خطر سازه؟

شهربانو با مکث نسبتا بلندی، لبخند مصنوعی ای تحویلم می دهد و میگوید:
-به نظرم دنبال یه خونه باش عزیزم.
بسیار عالی!

هنوز سردرگمم و خنده ی احمقانه ای روی لب دارم… که صدای هیجانزده ی پسربچه بلند میشود:
-مامان مامان چنگیز!! چنگیز پریده رو تراس خاله حوری!
حوری؟ هه! نه…اهمیتی ندارد. الان فقط یک اسم میشنوم…چنگیز!
-چی؟!!

پسرک بالا و پایین میپرد و انگار هم ترس دارد، هم ذوق و هیجان!
-چنگیز اومده اینجا! اینجاست…عمو!!
اسم چنگیز برایم فقط یادآور یک چیز است…یک خروس گُنده و با یک نگاه طلبکار و آماده حمله!! با ترس در جا میپرم.
-اینجا؟!

-چرا اومده اینجا؟
این را شهربانو میگوید. اما حواسم تماما به تراس است و از ترس رو در رو شدن با آن خروسی که خودش وحشی تر و طلبکارتر از صاحبش است، نمیتوانم از جایم تکان بخورم!
پسرک میگوید:
-حتما دنبال حوریه ست…اومده حوریه رو پیدا کنه…

بی اراده داد میزنم:
-انقدر نگو حوریه!
پسرکِ احمق همانطور در تراس را باز میگذارد و چند قدمی به سمتم میدود:
-خاله بخدا دنبال حوریه ست!

با حرص و ترس میغرم:
-حوریه اینجا چه غلطی میکنه؟! بهش بگو بره! برو در تراسو ببند…بگو بره!!
-نترس حورا جان الان میره…یا اگه نرفت…

همان لحظه خروسِ گُنده، با هیبتی به اندازه عقااااب پر میزند و داخل میشود! دیدنش همانا و ایست قلبی زدن همانا! یک ثانیه مکث…و بعد جیغِ بنفشی میکشم و مثل فنر به سمتِ اتاق پا تند می کنم.
صداها درهم میشود. من در اتاق را به هم میکوبم و دست روی قلبم میگذارم که چطور میکوبد.

صدای شهربانو را میشنوم :
-بگیرش رادین…بگیر دختره رو سکته دادی…
-من میترسم مامان…منو میزنه…

لادن بلند میگوید:
-طرف من نیا! کیش کیش طرف من نیا! رادین بگیرش دیگه!
-نه میترسم!
-برو به بهادر بگو بیاد بگیردش…بدو رادین!

صدای بال زدنش می آید. به در چسبیده ام و ای خدا گرفتاری شده ام!
-الان میرم…
در خانه ام باز میشود. صدای شکستن چیزی به گوشم میرسد. وحشی چیزی را شکست حتما!

لادن ترسیده میگوید:
-من برم تا منو نخورده!
و چند ثانیه ی بعد، وقتی که پشتِ در اتاقم میلرزم و جرئت بیرون رفتن ندارم، صدای آقا بهادُرِشان را میشنوم!
-عه پسّر اینجا چیکار میکنی؟

آب گلویم را فرو میدهم. لعنتیِ خونسردِ مسخره!
صدای شهربانو را میشنوم:
-اومده بود رو تراس حوری آقا بهادر…
-حوری؟!!

کف دستم را محکم به پیشانی ام میزنم. شانست را بگازَم حورا!!

رادین سریع میگوید:
-خاله حورا!
و بلافاصله شهربانو:
-نه منظورم حوراست…اسمِ دختر همسایه…خروست اومده بود رو تراسِ حورا جون که رادین دید…

-عا قربون قد و بالاش…خوشم میاد مَرده مَرد! شامه ش خوب کار میکنه…
چه میگوید؟! بگیرد و برود دیگر اَه!
نمیدانم میگیردش، یا نه…اما خیز برداشتنش را میفهمم که همراهش میگوید:
-پس دنبال حور و پری میگردی پسر؟

دست مشت میکنم…چقدر باید گوشت تنم بریزد!
– بوی حور و پری به مشامت خورده؟
چقدر دیگر از بیشعوری اش بگویم؟!
دستگیره را میکشم و با ترس و تردید از لای در نگاهی به بیرون می کنم.

-بیا اینجا بینَم! خانوم خانوما رو با حوریه اشتباه گرفتی…هر حوری که حوریه ی خودت نمیشه…
میبینمش! مردک جلف رکابی به تن دارد. و از آن قیافه و خنده ی شیطانی اش، پدرسوختگی چکه می کند.

-الان میگیرمش!
بالاخره خروس یاغی اش را با خیز بلندی میگیرد. و من بالاخره یک نفس آسوده میکشم و…مردک مریضِ بی ادب!
وقتی خیالم راحت میشود که آن حیوانِ ترسناک در بندِ صاحبِ بی تربیتش است، در را باز میکنم و دست به کمر و با عصبانیت نگاهش میکنم:
-این چه وضعشه؟!

به ثانیه نمیکشد که نگاهش را به من میدهد. همراهِ او، نگاهِ شهربانو و رادین! اما من نگاهم فقط به اویی ست که رو به من ابرویی بالا میدهد:
-بَه! همسایه خانوم…شرمنده بی دعوت تشریف فرما شدیم داخل…یاالله یاالله!
مسخره!

دست به کمر میزنم و با اخم میگویم:
-شما واقعا دیگه با این خروستون دارید مزاحمت ایجاد میکنید…لطفا اگر نمیتونید کنترلش کنید، از اینجا ببرید… کم کم دارید با این کاراتون آرامش رو از من سلب میکنید!
-حورا جان…

نگاهی به شهربانو میکنم که لبخند مصنوعی و ترسیده ای تحویلم می دهد. اما…بهادر خان، با آن رکابی و آن موهای یکی اینور یکی آنور و…بدتر از همه، آن نگاه تیز، قدمی به سمتم برمی دارد و در کمال آرامش میگوید:
-چشمش تو رو گرفته… من چیکاره ام؟

این دیگر چه دلیل مسخره ایست؟!
-لطفا رو طرز حرف زدنتون بیشتر کار کنید… و رو نزاکتتون!
با تک خنده ای تمسخرآمیز میگوید:
-رو چِشَم آبجی…امرِ دیگه؟

خودم را از تک و تا نمی اندازم و جدی تر میگویم:
-این خروسِ بی ادبتونم جمع کنید!
صدای آرام و پر از ذوق و هیجانِ رادین را میشنوم:
-آخجون دعوا!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۵۵۲۰۶۸۰

دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن،…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۲۰۰۵۳۸۹

دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۳۴۲۰۹۶

دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار…
رمان زیر درخت سیب

دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی 3.8 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…

رمان بوسه گاه غم 4 (2)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
'F'
'F'
1 سال قبل

وای لعنت به این بهادر،چرا انقدر بد حرف میزنه از الپ ارسلان رسیدیم به این،بقیه رمانارو خدا بخیر کنه

Sana:)
Sana:)
2 سال قبل

فقط منم رو بهادر کراشم؟ :))

Donya
Donya
پاسخ به  Sana:)
2 سال قبل

تنها نیستی گلم 😂🙂

مهسا
2 سال قبل

فقط اخرین جمله ی رمان 🤣🤣🤣

ب ت چ
ب ت چ
2 سال قبل

وای من بودم همونجا ترکش میکردم خونه ی نحسو

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x