رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 91 - رمان دونی

 

خب انگار راست میگفت. شراره بسته است، ولی انقدر بندِ قلاده اش بلند است که به بهادر نزدیک میشود و برایش دُم تکان میدهد.

-آ قربونِ هیکلت شراره…حوری ببین چه دخترِ خوشگلیه؟ از چیِ این بچه میترسی؟

ترسناک نیست… حداقل نه به اندازه ی چنگیز! ولی هیبت عظیمی دارد.
-گاز نمیگیره؟!

بهادر بدون توجه به من، رهایم میکند و خم میشود. بیشعور!
درحالیکه قربان صدقه ی دخترِ لوسش میرود، میگوید:

-صدبار به اتابک گفتم که این بچه رو نبند… از چی نگهبانی بده وقتی بسته ست؟ مرتیکه از من لج داره، سر این دختر خالی میکنه… انگار بچه ی دوساله ست…

و با این حرف قلاده ی شراره را باز میکند! شراره خوشحال از آزاد شدنش، دور بهادر میچرخد. نمیدانم بترسم، یا نه! فرار کنم، یا همانطور کنار بهادر بمانم. و یا به حرفهای بهادر درمورد اتابک فکر کنم؟!

شراره که به سمتم می آید، قلبم هری میریزد و از ترس نمیدانم چه بگویم.
-بگو نیاد… بهادر بگو بره… هیع بغلم کن… وای برو عقب سگ!

بهادر با خنده دستم را میگیرد و میکشد و میگوید:
-برو بازی کن شراره، این مالِ منه!

ربزش قلبم شدیدتر میشود! او پا تند میکند و من هم همراهش کشیده میشوم. من را گفت که… مالِ او هستم؟!

درِ سوله باز میشود و صدای گوسفندها بلند میشود. حواس من پرتِ بهادر و این لحظه ها و… بهادر میگوید:
-وایسا همینجا، بزغاله ها رو بیارم…

رهایم میکند و داخل میرود. آب گلویم را فرو میدهم. پلک میزنم. نفس عمیق میکشم. نباید فراموش کنم که این یک بازی و یک قرار است. این واکنش های احمقانه دیگر چرا؟!

انگار حتی ترسم از این مکان و حیوانات هم کمتر شده و این حواس پرتی اصلا خوب نیست.

گوسفندان با دیدن بهادری که انگار کاملا او را میشناسند، سر و صدا میکنند. بهادر پر شر و شور است. میخندد، حرف میزند، نازشان را میکشد. واقعا اینها برای اوست؟! شغلش این است؟ مثلا شغل دومش…یا از سر علاقه؟

گیج و کنجکاو به حرکاتش نگاه میکنم.
-بشینید سرِ جاتون، تازه اومدید بیرون… جاتون هم که تمیزه، غذا هم که دارید…

درحال حرف زدن به سمتی میرود و با هیجان میگوید:
– بدو بیا اینجا بینَم!

سرَک میکشم تا بهتر ببینم. دو بزغاله ی گوش دراز را می بینم که بالا و پایین میپرند و صدایشان همه جا را برداشته!

بهادر به سمتم می آید و دو بزغاله هم به دنبالش! امممم الان بترسم دیگر؟!
-بهادر بگیر بغلت، نیان سمتِ من!

بهادر هم که چقدر توجه میکند به ترسِ من!

-پس عمه‌م میخواد بهشون شیر بده که نیان سمتت؟ خودتو آماده کن که این بچه ها گشنه شونه!

با این کلامش، منحرف نباشم چه کنم؟

هرچقدر نزدیکتر میشوند، بیشتر عقب میروم. و در عین حال دقیق تر نگاه میکنم. گوشهایشان چقدر دراز و بامزه است! و چقدر هم بپر بپر میکنند. یکی سفید و سیاه، و آن یکی حناییِ یک دست.

بهادر با پررویی میگوید:
-بریم که دایه حوری منتظره بهتون شیر بده!
بازهم ذهنِ منحرفم را کنترل میکنم و او که حرف بدی نزد!

هرچقدر سعی میکنم آرام بمانم، نمیشود. نزدیک که میشوند، با ترس عقب میروم و عصبی میشوم.
-من ازشون میترسم…

میخندد.
-نترسی که حال نمیده! پس واسه چی قبول کردم همسایه ی خوبی باشم؟

آه درست است دیگر…
-صحیح!
-پس وا بده حوری…

بترسم، یا وا بدهم؟!
-دارم سعیمو میکنم… اما من وا بدم، دیگه به تو حال نمیده…

روبرویم می ایستد و با لحن خاصی میگوید:
-تو وا بده، ببین من چطوری حال میکنم!

گوشهایم داغ میشود.
-تو بی ادبی! نمیخوام وا بدم…
-پس بترس!

و بلافاصله بزغاله ها را تشویق میکند:
-بدویید می‌می اونجاست!
لعنت!

-قصدت اذیت کردنه…
صادقانه سر تکان میدهد.
-اَرِع!

بزغاله ها که به سمتم می آیند، تنم به شدت جمع میشود. نباید فرار کنم… نباید فرار کنم…
-اذیت نمیشم… آخی… چه نازید شما دوتا! ای جونم… همون جا وایسید… وایسید…

بهادر دست به کمر میزند و با لذت نگاهم میکند. قصدش زجرکش کردن است!

بزغاله ها دورم میچرخند و بالا و پایین میپرند. واقعا من را با مادرشان اشتباه گرفته اند؟! پاهایم شروع به لرزیدن میکنند و خنده ی هولی تحویل بزغاله ها میدهم.

-باشه باشه… یکم برید عقب… برید بازی کنید… الان من شیر ندارم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x