رمان دونی

 

 

دانه های سفید و زیبای برف زمین را پوشانده بود ، هوا تاریک شده بود و سرد !

دستانم را داخل جیب شلوارم گذاشتم ، و به آسمان خیره شدم، ابر های مشکی که باعث میشد دانه های بلورین برف  دیده شود.و این بود که نشان میداد زمستان آمده و خودمان را برای آدم برفی و سرمای شدید آن آماده کنیم.

 

بچه ها مشغول بازی با آدم برفی بودند اما من با شالی که فقط در سرم هی بالاپایین میشد و باعث میشد سردرد بگیرم ،خیره به آنان بودم.

 

باد سرد می آمد که باعث میشد لرز بگیرم ، کاپشنم نازک بود،حتما قرار بود فردا سرما بخورم.

 

به خانه رسیدم قفل را چرخاندم ،صدای قدم های پا می آمد و همان موقع صورت بانمکش را دیدم که هیجان زده به من نگاه می کند:

 

_سلام مامان بریم برف بازی؟

 

کمی سردرد داشتم ، شقیقه هایم متورم شده بود با چهره ی پوکر نگاهش کردم و گفتم:

 

_آخه من خسته ام بردیا!

 

به کتاب زبانی که در دستم بود خیره شد و یهو کشید و با چشم های گرد شده گفت:

 

_مامان چقدر دستات سرده .

 

و کتاب ها را باز کرد و با دقت نگاهش می کرد کنجکاو و با صدای بچگانه اش پچ زد:

 

_اه هیچ عکس و برچسبی نداره.

 

خنده ی کوتاهی زدم و کاپشنم را در آوردم ، و به سمت یخچال رفتم لب برچیدم و گفتم:

 

_خب من نبودم چیکارا کردی؟

 

خندید و آرام گفت:

 

_بازی کردم ، درس خوندم به پنجره نگاه کردم تا تو زود تر بیای ..که خیلی دیر اومدی.

 

از یخچال سالاد الویه را بیرون آوردم،  کمی ناراحت شدم بابت خودم که آنقدر آن کوچولو را معطل  کردم .

 

خوردیم و او زودتر از همه خوابید خیلی خسته بود ، من هم همینطور .هم سرم و هم کمرم درد می کرد.

 

آنقدر که به آب در این مدت دست زدم و مواد شوینده استفاده کردم فقط ترسم این بود که روماتیسم بگیرم ، و این ته وجودم را آزار میداد ….

 

صبح زود ، بیدار شدم و شعله ی بخاری را زیاد تر کردم خانه کمی سرد بود.ساعت شش صبح بود و هوا کانل طلوع نکرده بود.

 

بردیا را بلند کردم‌ و باهم صبحانه خوردیم ، او چشم هایش را می مالید و غرغر کنان گفت:

 

_خوابم میاد. دوست ندارم برم مدرسه ..

 

اخمی کردم و لقمه را در دهانش گذاشتم و لب زدم:

 

_باید بری مدرسه . دیگه هم این حرف ها رو نداریم ، الان منم دوست دارم نرم سرکار .اما مجبورم تو هم همینطور.

 

کاپشنم را پوشیدم و به همراه پوتین از خانه خارج شدم ، بردیا کوله پشتی را چنگ زد و باهم به سمت مدرسه حرکت کردیم .

 

به درختان که انبوهی از برف داخل آن نمایان بود نگاه می کرد ، و با چشمان برق میگفت:

 

_وای چه برف قشنگیی!

 

آهسته خندیدم و دستان کوچولو اش را گرفتم و با لحن مهربان گفتم:

 

_اهوم .حالا تو حیاط میتونی بازی کنی ! آدم برفی درست کنی .فقط مواظب باش تا سرما نخوری.

 

سری تکان داد و پس از چند دقیقه رسیدیم ، بردیا به داخل مدرسه رفت و من هم به سمت شرکت پا تند کردم.

 

~ ~ ~ ~ ~

 

هر روز به موسسه می رفتم،  شاید تا دو شب هم مشغول خواندن زبان انگلیسی بودم، مطالب برای من سنگین بود و سخت مداد را زیر چانه ام قرار دادم و نور زرد کم نور را روشن کردم .

 

احتمال داشت بردیا بیدار شود .در جلسات اول و دوم مرور حال استمراری، ساده ،گذشته کامل و …. خلاصه میشد. و منی که چند ماه کتاب را باز نکردم تقریبا سخت بود. چنگی به موهایم زدم ، کل روز را در شرکت بودم .و فرصت سر خاروندن را نداشتم.

 

تکالیف را نوشتم و کتاب را بستم ، همه در موسسه به صورت کامل انگلیسی صحیت می کردند .اما من خیلی مبتدی تر از آن ها بودم.

 

به ساعت خیره شدم ، چشم هایم خمار بود .و شدید به خواب نیاز داشتم میدانستم که امروز فرصت خوابیدن هم ندارم.

 

خانه را تمیز کردم و ظرف های کثیف را شستم و لباس های بردیا را تا کردم .

 

و پرده را کنار زدم ، و موهایم را بستم و به بردیا خیره شده بودم که مثل فرشته ها خوابیده بود

 

_بردیا بیدار شو صبح شده باید بری مدرسه هااا. مگرنه دیر می کنی

 

دوست داشتم کنار او دراز می کشیدم و چشم هایم را می‌بستم اما نمی‌توانستم، بردیا چشم هایش را باز کرد و صبح بخیری به من گفت .

 

پس از خوردن صبحانه به مدرسه رفتیم و من هم بعد از آن باید به سرکار می رفتم .

 

به شرکت رسیدم و به منشی آنجا سلام کردم که با نیشخندی به من خیره شد.

 

دندانم را از عصبانیت بهم سابیدم ، بالاخره روزی منم از اینجا میرم همیشه اینجا نیستم .

 

لباسم را پوشیدم و ماسک سبز رنگی را پوشیدم و شروع به تمیز کردن شدم

 

مدیر ها و سرپرست ها حرف می‌زدند. و

 

همینطور که به صحبت هایشان گوش میدادم،  و آنها پج پچ می کردند هیچی نمی فهمیدم داخل دستشویی بودم صورتم را شستم و تا خواستم بیرون بیام یک صدایی باعث شد ،چیزی درون ذهنم بگوید نرو.

 

_مرسی آقای افتخاری،  لطفا بار دیگه تکرار نشه…!

 

این صدا فقط صدای یک نفر بود صدای فرید….! ترسیدم و خودم را داخل در دستشویی حبس کردم  ، خوشم نمی آمد که دوباره او را ببینم .

 

_چون مسببش میشه اخراج!

_آقای امیری این آخرین باری هم که انجام دادم ، خودتون میدونید که من زن و بچه دارم.

 

خنده ای کرد صدایش دور بود ، اما واضح می‌توانستم بشنوم .شروع کردم دستانم را پیچاندن ، اگر فرید در شرکت باشد قسم میخورم که میروم !

 

_برای من مهم نبست …فقط این آخرین لطفیه که به تو می کنم‌.

 

نفس نفس زدم و دیگر صدایی در نیامد شاید توهم زدم ، و صدای فرید نباشد مگرنه غیر ممکن است که من در این سه ماه او را ندیده باشم. با احتیاط بیرون آمدم و به اطراف نگاه کردم.

 

بیرون آمدم و سریع قدم برداشتم و رو به منشی با چهره ی ترسیده گفتم :

 

_ببخشید اقای فرید امیری داخل  این شرکت هست.؟

 

چشم غره ای نثارم کرد، و تلفن را دستش گرفت و همانطور که شماره می گرفت پچ زد :

 

_خانم حنا احمدی من کلی کار رو سرم ریخته وقت ندارم  بیام برای شما توصیح بدم که اینجا کسی هست یا نه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یسنا
یسنا
11 ماه قبل

عالیهه 🤩🤩

یسنا
یسنا
11 ماه قبل

آآیششش میدونستممم این شرکته مشکوکههه😒😒😒

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x