رمان جرئت و شهامت پارت ۳۵

2.5
(2)

 

 

ماشین هایی که حرکت می کردند .و مشخص بود که مسافر هستند.خوشحال و خندان.

 

چیزی که من چند روزه نداشتم. راه افتادم خیابان ها رو قدم زدن.یک پاساژ بزرگی را دیدم.

 

وای چقدر لباس های قشنگی!
لباس هایی که چقدر می‌تواند ظاهر و قیافه ی دیگران را عوض کند.کاش پول داشتم تا بتوانم آن را بخرم.

 

داخل پاساژ رفتم همانطور که آرام آرام نگاه می کردم،یک تولیدی لباس مجلسی دیدم.سریع داخل رفتم .تا بتوانم به نتیجه ای برسم.

 

داخل تولیدی یک خانم با چهره ی بسیار مهربان نشسته بود.گفتم:

 

_میتونم،چند لحظه مزاحمتون بشم؟

و اون خانم با تبسمی زیبا گفت:بله عزیزم ،بفرمایید؟

 

وقتی در خواستم را بهش گفتم نه نگفت ولی از من خواست حتما با بزرگتر از خودم بیام یا شخصی معتبری باشه که بتونه من و ضمانت کنه.

 

با چهره ی عبوس از تولیدی بیرون آمدم،مثل کسی که تیرش به هدف نخورده.

 

احساس گرسنگی شدیدی داشتم،اصلا متوجه ی زمان نشده بودم.ساعت از یک ظهر گذشته بود.

 

چطور متوجه نشدم این همه ساعت بیرون هستم؟گرسنگی شدید امانم را بریده بود.اما خب من پولی نداشتم تا بتوانم چیزی تهیه کنم.

 

به سمت مسافر خانه راه افتادم،آسمان آفتابی شد و خورشید سوزان باعث شده بود کمی گرمم شود.

 

به اطراف نگاه کردم،پس نزدیک دریا بودم …به همین دلیل گرم بود،به سمت آنجا راه افتادم .

 

لبخندی زدم و به دریای خروشان نگاهی انداختم .خلوت بود کسی در آنجا ندیده بودم کفشم را در آوردم که حس کردم تنم سر حال شده.

 

ماسه های گرم باعث شده بود پاهایم را قلقلک بدهد.همانطور که شکمم قار و قور می کرد. حتی نمیگذاشت از این لحظات غیر ممکنم لذت ببرم.

 

کفش هایم را پوشیدم .با زبانم لب های خشکم را تر کردم و سریع تر قدم برداشتم به سمت مسافر خانه.

 

طبق معمول که رسیدم با چهره ی اخمی مسئول مسافر خانه رو به رو شدم.سر تا پا نگاهی به من کرد و گفت:

 

_میدونی چقدر منتظر شدم؟

بزاق دهانم را قورت دادم تا خواست لبم را باز کنم با تشر گفت:

 

_مگه قراره ما این نبود، که تو بدون شناسانه میای مبلغ بیشتری بدی ..پول امروز و به من پرداخت نکردی.

 

به چشم های براقش نگاه کردم ،جمله ی آخرش را تقریبا با داد میگفت:

 

_اممم من میشه فردا.. بدم.. خدمتتون؟

جمله هایم با لکنت بود، حتی نفهمیدم چه چیزی سر هم کردم و دارم میگویم‌.مگر می‌توانستم تا فردا پول بدم .؟غیر ممکن بود!

 

_برو اتاق و خالی کن…من حوصله حرف های مسخره تو ندارم.

 

ترسیده نگاهش کردم،این جمله اش از صد تا فحش برایم بدتر بود لب زدم:

_آقا…لطفا تا فردا بهم فرصت بدید من..

با داد به من گفت :_گفتم برو خالی کن.

 

با صدای دادش همه از اتاق خارج شدند و نگاهی به من انداخته اند.بعصی حنجره ام را فشار میداد.چرا اینقدر من در این روز ها عذاب میکشم؟

 

ناگهان آیدا از اتاق بیرون آمد و نگاهمان کرد و گفت:_چیزی شده؟ترنم اینجا چیکار می کنی.

 

مرد که با پرویی و وقاحت گفت:_به تو چه ربطی داره نه دخالت می کنی؟

 

آیدا مشتی به سینه اش زد و من همانطور نگاهشان می کردم.اصلا نمی‌دانستم چه واکنشی نشان دهم.

 

_حرف دهنت و بفهم مردک خرفت…تو که میدونی نصف اینجا به اسم منه پس بدون چه ضری می زنی

 

آن مرد سکوت کرد و آیدا از این فرصت استفاده کرد و مرا به داخل اتاق برد و در را بست.به سمت آشپز خانه رفت و آب خنکی تحویلم داد و گفت:

 

_بیا بخور این و رنگت عین گچ دیوار شده..در ضمن خیلی از دخترای ساکت بدم میاد.

 

لیوان را از دستش گرفتم و بغضم ترکید هق زدم:

_هر کاری کردم‌…نتونستم کاری پیدا کنم..

 

گریه ام شدت گرفت،خودم نمی‌دانستم علت رفتارم چیست فقط میخواستم خودم را تخلیه کنم.بغلم کرد و با مهربانی و گفت:

 

_خب،بیا تو کار من …چرا اینقدر خودت و آزار میدی؟

سرم را تکان میدادم و می گفتم:_نمیشه …این کار گناهه نمیتونم انجام بدم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۴ ۱۳۲۸۴۴۱۱۹

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۳۴۲۰۹۶

دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x