اهومی گفت و در آینه به خودش نگاه می کرد. دوست نداشتم که بی حجاب باشم. و آن لباسی که آیدا برایم گرفته بود خیلی پوشیده بود .

_ایدا من نمیتونم همچنین کاری انجام بدم.

 

سر تا پا نگاهی به من انداخت و لبخند ملیح زد و یک شال مشکی براق دستم داد و گفت:

_اجبارت نمی کنم.

 

و رژ گونه را به صورتش زد و دستم را گرفت و زمزمه کرد”بریم دیرمون شد.”

همانطور که از پله ها به سمت طبقه ی پایین می رفتیم بوی دود باعث میشد کمی سرفه کنم او با کنجکاوی پرسید:

 

_راستی چرا فرار کردی؟

 

با کفش هایی که نسبتا بلند بود .کمی برایم سخت بود راه رفتم لب زدم :

 

_مامانم میخواست، من با پسر داییم ازدواج کنم.خیلی من و اجبار کرد منم اول راصی شدم ولی فهمیدم فرید با نقشه با من ازدواج می کنه.

 

از پله ها پایین آمد و با چشم های گرد شده نگاهم کرد کمی فکر  کرد آخر پرسید:

 

_من فکر کردم که تو خانواده نداری…اکثرا کسایی که فرار می کنن ..یا پدرشون معتاده یا …

 

تا سکوت من را دید دیگر حرفش را ادامه نداد .به آنجا رفتیم و بعصی از زن ها و مرد ها در حال رقص بودند.
نمیدانم چرا از این مراسم متنفر شدم!

_میگم شاید میتونستی با پدرت صحبت کنی.

 

نگاهش کردم ،چرا صحبت هایش تمام نمیشد،دوست داشتم بگویم پس کند…اما فعلا به او نیاز داشتم فعلا!

 

_نه من پدر ندارم.

اما انگار دیگر صحبت هایم اهمیت نداد.به سمت دو دختر رفت و مشغول صحبت شد .یکی از این دختر ها با اخم نگاهم می کرد.خودم با جویدن ناخونم مشغول کردم و به او اهمیت ندادم.

 

صدای آهنگ فوق العاده بالا بود .به طوری که حس کردم شقیقه هایم درد می کند.انگار یک ترس کوچک از این مکان داشتم که از کنار آیدا جم نمی‌خوردم.

 

با دیدن نوشیدنی های رنگی که در دستان یک مرد جوان بود حدسم می رفت به یک چیز

 

ویسکی هست! آنقدر خنگ نبودم که متوجه نشوم آیدا برداشت و آن مرد به من خیره شد

_مرسی.نمیخورم

 

آیدا اخمی کرد و گفت”عادی رفتار کن…نباید کسی متوجه بشه.”سرم را به آن سمت بردم .نمیتوانستم عادی رفتار کنم.چون از این کار ها خوشم نمی آمد.

 

کسی که پوشیده بود من بودم! کسی که شال داشت من بودم‌!

آیدا لیوان را سر کشید و من بهت زده نگاهش کردم.چقدر من خنگ بودم که فکر کردم آیدا اهل این کارا نیست…

 

آهنگ با صدای بیشتری پخش می‌شد، و حتی دیگر آیدا هم در حال خودش نبود.بی دلیل میخندید .و تغییر حالت میداد.

 

به سمت بالکن رفتم ،و سرفه ای کردم.شالم را باز کردم هوا خنک بود. مشخص است دارد مهر می‌شود.

 

با انگشتان دستم صورتم را چنگ زدم… فکرم به حال مادرم بود،چرا یک لحظه دلتنگش شدم؟

_سلام،بانو.

 

سریع،سرم را برگرداندم و به چهره ی آن پسر نگاه کردم .یک کت و شلوار مشکی به رنگ داشت و به من خیره شده بود.

 

بزاق دهانم را قورت دادم و با اخمی که در ابرو هایم گره خورده بود پچ زدم:

_بله؟

_من …تقریبا هر هفته سه بار میام اینجا، شما رو اولین باره میبینم.

 

لب برچیدم و با لحن محکم و طلبکار خواستم  از بالکن خارج شم گفتم:

_به من چه ربطی داره شما من و اولین باره میبینید؟

 

و خواستم او را پس بزنم اما او همانطور ایستاده بود،چرا نمی رفت علت ماندنش چی بود؟

 

_میشه برید کنار…

دستم را گرفت،حس کردم کل بدنم یخ زد زمزمه کرد”افتخار رقص میدی،بانو”

 

دستش را محکم پس زدم و عقب رفتم … حس ترس در دلم رخنه کرده بود..بلند گفتم”نـــه حالا برو کنار”

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۱ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵ /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کانی
کانی
1 سال قبل

این مگه رتبه دانشگاهش خوب نشده پس چرا درس نمی‌خونه داره گند میزنه وسط زندگیش

یسنا
یسنا
پاسخ به  کانی
1 سال قبل

خب تو از کجا میدونی وقتی اوضاع مالیش خوب نشه نره درس بخونه؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x