رمان حورا پارت 101

3.1
(7)

 

 

 

همان لحظه که در بسته شد چشم روی هم گذاشتم و اشک‌هایم جاری شد، قلبم درد میکرد و مغزم خسته بود از دست احساساتم…

روی کمر خوابیدم و به سقف خیره شدم، هنوز زنده بودم…

 

هنوز زنده بودم که تمام غم‌هایم را برای خودم جبران کنم…

اجازه نمیدادم حالا که دیگر قباد من را حورایش نمیبیند، وقتی فقط زور گفتن، بی توجهی کردن و تحقیر کردن را در حقم ادا میکند، این روزهایم را در سکوت بگذرانم…

 

ادم حسودی نبودم اما، کینه‌ای که همه‌یشان داشتند در دلم میکاشتند، یک روز دامن گیر خودشان میشد، نه دعایشان میکردم و نه تلافی…

اما آه سوزناکی که از سینه‌ام کنده میشود حقم را میگیرد…

 

کیمیا داروهایم را با لیوانی اب آورد و بعد ازینکه برای خوردن و مشخص کردن ساعاتشان کمک کرد، با تشکر من از اتاق بیرون رفت و من به خواب رفتم.

 

چند روز بعد از ان روز هم جشن تعیین جنسیتش بود، به قول کیمیا این تیتیش بازی‌ها فقط از لاله برمی‌آمد!

تمام خانه‌ را با بادکنک‌های آبی و سفید، کیک آبی و سفید و لباسی که لاله در ان به راستی زیبا شده بود و رنگش هم آبی بود، مزین شده بود!

 

چرا لاله را با خانه یکی دیدم؟ راستش چنان آبی بود همه‌چیز، که اگر فکر نمیکردم از تزیینات خانه‌ باشد، عجیب بود!

ظاهرا چندان دل خوشی از بودن من در جشنشان نداشتند، اما از لجشان هم که شده، تا زمان امدن مهمان‌ها تظاهر به خوشحالی و همراهیشان کردم.

 

چون قباد امروز بخاطر کارها به شرکت نرفته بود، چندان خودشان و رفتار زشتشان را تابلو نمیکردند، و البته ناگفته نماند، در تمام طول زمانی که سعی داشتم همراهی کنم و در جای وسایل و تزیینات از قصد نظر دهم، قباد اخم کرده و هیچ نمیگفت.

 

در اخر هم با امادگی کامل انها، من با همان لباسهای معمولی خانه، روی مبل نشستم، کیمیا زیبا و پوشیده کنارم نشست و لب زد:

_ لباس نمیپوشی؟

 

فقط ابرو بالا انداختم.

 

 

 

 

چشم ریز کرد و خواست حرفی بزند که صدای قباد امد:

_ پاشو برو یه چیزی بپوش، وحید اومده!

 

رو به من گفته بود من در عجب بودم که لاله با سر پتی و مچ و ساق پایی که از زیر دامن بلندش به خوبی مشخص بود، به پیرهن و شلوار گشاد خانگی من گیر میداد؟

موهای شلخته و گوجه‌ای شده‌ام؟

 

لب خیس کردم و با لبخند گفتم:

_ وا، منم مثل لاله‌جان دیگه!

 

کیمیا نیشگون ریزی از ران پایم گرفت و قباد با اخم گفت:

_ با این ریخت و قیافه میخوای بشینی تو مهمونی که چی؟ الان مهمونا میرسن، لااقل مثل مادرمرده‌ها نباش!

 

ابرو بالا دادم، جالب شد، او که میدانست من مادر ندارم! لبخندی زدم و سعی کردم بغضم را نشان ندهم:

_ خب مادر مرده‌م دیگه…

 

لحظه‌ای خیره نگاهم کرد، شاید اشتباه کردم اما دیدن چشمان پشیمانش گفت که خودش هم از حرفش خجالت کشیده است!

 

صدای در که امد، کیمیا به استقبال نامزدش رفت و من هم با لبخندی از جا برخاستم، هنوز جای بخیه‌ام گاه و بی‌گاه درد میگرفت، دست به سینه به نگاه خیره‌ و عصبی قباد لبخندی زدم و کمی جلو رفتم، وحید با لبخند برادرانه‌اش سلام داد و حالم را پرسید.

 

با روی خوش و راحت با او احوال‌پرسی کردم که قباد تقریبا غرید:

_ وحید خوش اومدی پسر!

 

وحید نگاهی به او انداخت و کاملا عادی حالش را پرسید، کیمیا هم از فرصت استفاده کرد و کنارم ایستاد:

_ قشنگ رو دور لج افتادی حرص داداشمو دربیاری…

 

شانه بالا انداختم و لب زدم:

_ فکر کرده خیلی از فک و فامیلتون خوشم میاد و حرف خوب ازشون شنیدم که میشینم ور دلشون؟ گیر داده برو لباس بپوش شبیه مادرمرده‌ها شدی!

 

 

 

 

 

_ خب یعنی نمیشینی پیشمون؟ پس از صبح چرا پایینی فکر کردم ذوق داری؟

 

لبخندی غمگین به لب نشاندم:

_ دروغ چرا، از اینکه یه بچه قراره پا تو این خونواده‌ بذاره خوشحالم، اما خب…یه قسمتایی از وجودم نمیذاره لذت ببرم!

 

با لب‌های برچیده‌اش دست دور شانه‌ام انداخت و نرم گونه‌ام را بوسید که همان لحظه قباد و وحید برگشتند و ما را دیدند. کیمیا بیخیال لبخند گشادی زد و گفت:

_ تا بالا باهات میام!

 

لبخندی خجل زدم، اینکه جلوی آنها با من خوب باشد هنوز برایم عادی نشده بود، بیشتر به سه سالی که مدام در هر لحظه‌اش تحقیر میشدم عادت داشتم…

 

اما حالا خجالت زده بودم، گاهی حتی خودم را مقصر بعضی اتفاقات میدیدم و خوبی وحید و کیمیایی که شاید انقدری وظیفه‌ی خوب بودن در حقم را ندارند و چندان به من نزدیک نیستند، برایم سخت بود!

 

البته ناگفته نماند که گویا کیمیا سعی در جبران گذشته داشت، هربار نگاه شرمنده‌اش را با یادآوری بعضی اتفاقات میدیدم و هربار هم یا عذرخواهی میکرد یا سعی داشت با خوب بودن جبران کند.

 

به همین هم راضی بودم، همینکه بداند قضاوت‌ها و رفتارهای زشتش در حقم اشتباه بوده، کافی بود!

اینکه سعی داشت جبران کند هم برایم ارزشمند بود، حداقل این یعنی «حورا من ادم بدی نیستم و قبلا با رفتارهای زشتم، خودم را در دید تو بد جلوه دادم!»

 

وقتی به سمت پله‌ها رفتم کسی حرفی نزد، چرا بزنند؟ اصلا چه بگویند وقتی از خدایشان است من نباشم؟

 

در اتاق نشستم و درس خواندن را از سر گرفتم، از صدای بلندشان، موزیک و خنده‌ و شادیشان، تمرکز سخت بود!

اقوام لاله و قباد امده بودند و مسلما کسی هم سراغ من غریبه را نمی‌گرفت پس هندزفری در گوش گذاشتم و با موزیک بی‌کلامی مشغول ادامه‌ی درس شدم…

 

انقدر خواندم و خواندم تا اینکه همانگونه روی میز سرم کج شد و با موزیکی که در گوشم بود به خواب رفتم!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
IMG 20240717 160404 360

دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان معشوقه پرست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (7)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
10 ماه قبل

قباد هیچ حسی به لاله نداره
نویسنده بد داره این موضوع رو نشون میده
ولی کاملا مشخصه….
از غیرتی شدنش روی حورا
و بی تفاوتیش روی لاله
و فقط برا حرص حورا
باهاش خوبه
بچه از قباد. نیست.
و همین روزا مشخص میشه
که اگه نشه. با احترام سگ تو داستان 😏💩

ساناز
ساناز
10 ماه قبل

باز خوبه حورا یکم یاد خودش افتاد

لیلا
لیلا
10 ماه قبل

هی خدا یه رمان نیست که دختره توش سلیطه باشه؟ یعنی همه رمانا شده دختر مظلوم و آروم بخدا ایران دختراش در این حد آروم مظلوم نیستنا فقط یه تعداد خیلی کمی که تجربه نشون داده بیشتر از همه بهشون ظلم میشه هر چی بدتر باشی بیشتر عزیزی نمونه بارزش کیمیا

lolo
lolo
پاسخ به  لیلا
10 ماه قبل

دخترای ایرانی همه سلیطه ان ( و این عالییییهههههه ) خببب من ی رمان دارم میخونم ماشالا دختره هرلحظع امکان ترکیدنش وجود داره😂🫂

یسنا
یسنا
پاسخ به  لیلا
10 ماه قبل

رز های وحشی
تو همین سایته
دختره عالیهههه روش خیلی کراشم

Delvin _yasi
Delvin _yasi
10 ماه قبل

با اینکه کم بود و خیلی داره داستان کند پیش میره ولی بشدت خوشحالم که حورا به زندگی برگشته و داره درس میخونه ، داری برای زندگیش تلاش می کنه واقعا خوشحالم از این قضیه .

Asal
Asal
10 ماه قبل

یه دو خط بیشتر بنویسی نمیمیریا

lolo
lolo
10 ماه قبل

در عجبم کیمیا با اینکه انقدر گذشته کثیفی داره بهترین شوهر و بهترین زندگی رو داره اونوقت حورا 😐😐😐

....
....
پاسخ به  lolo
10 ماه قبل

شانس چیز عجیببه

آرام
آرام
10 ماه قبل

خدا لعنت کنه قبادو، مادر قبادو، زن صیغه ای قبادو و البته خاله ی قبادو
همه ی اینها تو دنیای واقعی وجود داره بخاطر همینه که آدم دلش میسوزه برا حورا
چی میشد هر روز ی پارت میزاشتن آدم میترسه عمرش کفاف نده بقیش رو بخونه

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
پاسخ به  آرام
10 ماه قبل

درسته دوست گل من هم موافقم اما ممکن در داستانهای دیگر همین مسائل رو یجورایی متفاوتتر نشونبدن پیشنهاد میکنم داستان ماهروو اگر نخوندی بخونی😐

رضا میر
رضا میر
10 ماه قبل

روند داستان خیلیییی تکراری شده…
کاش تغیر کنه…

ف.....ه
ف.....ه
10 ماه قبل

چ تلخ🥲

Yas
Yas
10 ماه قبل

همش بحث تکراری. خیلی داره بد پیش میره

ناشناس
ناشناس
10 ماه قبل

روند پیشروی داستان واقعا کند و خسته کننده است یا تعداد پارتها و حجمش را بیشتر کنید یا انقدر داستان را کش ندین

****
****
پاسخ به  ناشناس
10 ماه قبل

عزیزم من کانال تلگرام رو دارم اونم همینجوریع نحوه پارت گذاریش💫

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  ناشناس
10 ماه قبل

عزیزم من تو کانال تلگرام رو دارم اونم پارت گذاریش همینجوریه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

دلم برای حورا میسوزه واقعا دلم میگیره گناه داره بخدا وقتی میخونم دلم میخاد بترکه
الهی خیر نبینی قباد

مریم
مریم
10 ماه قبل

فاطمه جان میشه یه پارت دیگه بزاری .😔

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x