رمان حورا پارت 109

3.7
(3)

 

 

 

با تعجب به جلو خم شد، دروغ است اگر بگویم اخم‌های کمرنگش می‌گفت خوشش نیامده؟ نه نبود…حقیقتا واضح بود که دلش نمی‌خواهد من با مردی جز برادرش باشم:

 

_ خب؟ چی میگفت؟

 

پوفی کشیدم و منو را بعد از انتخاب کردن به سمت او سوق دادم:

 

_ چی بگه؟ چرت و پرت…اینکه چرا شوهرت زن اورده تو هنوز بهش وفاداری و من ازت خوشم اومده بیا با هم باشیم و… معلوم نیست اصلا منو از کجا میشناسه!

 

پوفی کشید و با انتخاب از منو، گارسون را صدا زد و سفارشاتمان را دادیم، گارسون که رفت گفت:

 

_ بنظرم به داداشم بگو!

 

گیج نگاهش کردم، دست زیر چانه زد:

 

_ اگه یکی میخواد اذیتت کنه، قاعدتا با روبه‌رو شدنت باهاش، ازتون عکسی چیزی میگیره که به دست داداشم برسونه، قبل از اینکه همچین چیزی بشه خودت قضیه امروزو به داداش بگو…وگرنه کاسه کوزه بی تقصیر میزنه تو سر خودت!

 

درست میگفت، لب گزیدم:

_ اوهوم، اما چجوری بهش بگم؟ این روزا رسما حرفای من براش بی اهمیت شده!

 

لبخند پراز شیطنتی زد:

 

_ چرا تو یکم با لاله لج نمیکنی؟

 

چشم ریز کردم، نمیخواستم به چیزی که فکر میکردم اطمینان دهم، اصلا دلم نمیخواست چیزی را بگوید که میدانم غرورم را نشانه میگیرد!

 

_ خب، یکم برا داداش دلبری کن، بهرحال…نمیگم تا ابد پیشش بمون، میدونم هدفاتو چیدی و دوس داری مستقل شی، اما برا حرص دادن لاله و بهتر شدن دید داداش بهت چرا یکم نزدیکش نمیشی؟ چمیدونم…خوشگل کن، برو پیشش، نزدیکش بشین، سعی کن مثل قدمیا به چشمش بیای!

 

به جلو خم شد و با کلی شوق ادامه داد:

 

_ حورا تو چندین ماهه، از وقتی اختلافاتون شروع شد دیگه درست حسابی به خودت نرسیدی، یکم به چشم بیا…بذار بفهمه داره چیو از دست میده!

 

 

 

 

 

چشم در حدقه چرخاندم:

 

_ کیمیا تو هم جناحتو مشخص نمیکنیا…داداشته، چرا دلت میخواد اینجوری کنم باهاش؟

 

با تخسی شانه بالا انداخت:

 

_ چون لاله زنش شده؟

 

خندیدم:

_ قبلا با لاله اوکی بودی ولی!

 

چشم در حدقه چرخاند:

_ نه تا وقتی که فهمیدم داداشم چه زن خوبی داشت و دستی دستی دادیمش رفت!

 

از لحنش اینبار بلندتر خندیدم و خودش هم لبخندی به لب نشاند، دست دراز کرد و دستم را گرفت:

 

_ این چندماه حورا، سر اتفاقات سعید، کلی کمکم کردی…ممنونم ازت، هرچند دیر، اما خوشحالم که بالاخره فهمیدم که یه خواهر مثل تو میتونم داشته باشم!

 

متقابلا دستش را فشردم:

_ منم ممنونم که این روزا هوامو داری کیمیا، فراموش نمیکنم!

 

اخم کرده دست زیر چانه زد:

_ وای بحالت بری بشی حاجی حاجی مکه!

 

به ارامی خندیدم:

_ نه خیالت راحت، با تو قراره زیاد دوستی کنیم!

 

خندید و با آمدن گارسون دیگر حرفی نزدیم، و من تمام مدت در فکر نقشه و نظر کیمیا بودم، دلبری برای قباد، فقط با هدف حرص دادن لاله!

میتوانستم؟

 

فکر نکنم بتوانم، من با تمام بدی‌های قباد باز هم دوستش دارم، احمقانه!

اما دارم دیگر، دست من که نیست…قلبم منطق حالی‌اش نیست!

دوستش دارم و اگر نزدیکش شوم میدانم که باز هم خودم شکست میخورم…

 

اما اینبار میدانم چه در انتظارن است. ،میدانم که اگر دوباره نزدیک شوم، دل به او ببازم و دوسش بدارم، اگر نزدیکم شود، باید دل بکنم…

باید جدا شوم، باید دوری کنم و داغ نبودنم را روی دلش بگذارم، دست خودم نیست که اینگونه شده‌ام…

 

با ان رفتارهایش که فکر میکرد من خائنم، اینکه انگونه برهنه‌ام کرد که بداند بعد از بازگشت از بیرون، با کسی رابطه داشته‌ام یا نه…

 

دلم را با او صاف نمیکرد!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
شیطون2

رمان دانشجوهای شیطون 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…
IMG 20240717 155824 919 scaled

دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (10)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 2 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۴۰۰۴۳۴۱

دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گلی
گلی
7 ماه قبل

تو رو خدا پارتگذاری ها رو بیشترکنید ببینیم چی میشه اخرش

lilo
lilo
9 ماه قبل

طبیعیه که انقدر از کیمیا متنفرم؟🤮🤮
برا داداشم دلبری کن🤢🤢🤢 بیا برو تو حامله شو که فقط کارت حامله شدنه
ما خوشحال که این حورای چندش میخواد قبادو ترک کنه ولی زهی خیال باطل! میخواد براش دلبریم کنه ای خدااا😐😐 لیاقتت همون قباد احمق تیتیش مامانیه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

حورا اصلا نمیتونه از خودش دفاع کنه موندم چطوری سه سال با این قباد زندگی کرده آخه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

این پارت گذاریش نشه مثل دلارای صلوات

♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

یکم محتواش بیشتر کن

....
....
9 ماه قبل

وای مارو باش تو فکر اینیم که حورا مستقل شه
این تازه داره نقشه میچینه از قباد عنتر دلبری کنه

آرام
آرام
9 ماه قبل

نویسنده چرا نمینویسی سه ماه بعد، بابا خسته شدیم دلمون نمیخواد تحت هیچ شرایطی رابطه قباد با حورا بخاطر زیرشکمش بهترشه میخوایم حورا طلاق بگیره و تمام
بعدش هر بلایی بخواد سر قباد و خانوادش بیاد خب بیاد به ما چه
خواهشا به نظر خواننده هم اهمیت بده هفته ای سه پارت اونم اینطوری واقعا خسته کنندست
نمیدونم چرا نمیشه بیخیال خوندن این رمان شد

Nasrin
Nasrin
9 ماه قبل

باز هم بی محتوا 🤨

لی لی
لی لی
9 ماه قبل

بابا خب نمیتونین نویسنده نشین که یه عالمه آدمو معطل خودتون کنین با چند تا خط بی معنی
یکم خوبه ادم مسئولیت پذیر باشه!

دیانا
دیانا
9 ماه قبل

چه پخمه این حورا حالم داره ازش به هم میخوره
اگه بتونه دوباره قباد عاشق کنه بره اینجوری بزرگ ترین ضربه رو بهش زده

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

ادمین جان چرا پارت گذاری بهم ریخته امروزم گور به گور نیست

سین
سین
9 ماه قبل

پارت کوتاه و بدردنخور

یکی
یکی
9 ماه قبل

خیلی زیاد بود 😑

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x