رمان حورا پارت 109 - رمان دونی

 

 

 

با تعجب به جلو خم شد، دروغ است اگر بگویم اخم‌های کمرنگش می‌گفت خوشش نیامده؟ نه نبود…حقیقتا واضح بود که دلش نمی‌خواهد من با مردی جز برادرش باشم:

 

_ خب؟ چی میگفت؟

 

پوفی کشیدم و منو را بعد از انتخاب کردن به سمت او سوق دادم:

 

_ چی بگه؟ چرت و پرت…اینکه چرا شوهرت زن اورده تو هنوز بهش وفاداری و من ازت خوشم اومده بیا با هم باشیم و… معلوم نیست اصلا منو از کجا میشناسه!

 

پوفی کشید و با انتخاب از منو، گارسون را صدا زد و سفارشاتمان را دادیم، گارسون که رفت گفت:

 

_ بنظرم به داداشم بگو!

 

گیج نگاهش کردم، دست زیر چانه زد:

 

_ اگه یکی میخواد اذیتت کنه، قاعدتا با روبه‌رو شدنت باهاش، ازتون عکسی چیزی میگیره که به دست داداشم برسونه، قبل از اینکه همچین چیزی بشه خودت قضیه امروزو به داداش بگو…وگرنه کاسه کوزه بی تقصیر میزنه تو سر خودت!

 

درست میگفت، لب گزیدم:

_ اوهوم، اما چجوری بهش بگم؟ این روزا رسما حرفای من براش بی اهمیت شده!

 

لبخند پراز شیطنتی زد:

 

_ چرا تو یکم با لاله لج نمیکنی؟

 

چشم ریز کردم، نمیخواستم به چیزی که فکر میکردم اطمینان دهم، اصلا دلم نمیخواست چیزی را بگوید که میدانم غرورم را نشانه میگیرد!

 

_ خب، یکم برا داداش دلبری کن، بهرحال…نمیگم تا ابد پیشش بمون، میدونم هدفاتو چیدی و دوس داری مستقل شی، اما برا حرص دادن لاله و بهتر شدن دید داداش بهت چرا یکم نزدیکش نمیشی؟ چمیدونم…خوشگل کن، برو پیشش، نزدیکش بشین، سعی کن مثل قدمیا به چشمش بیای!

 

به جلو خم شد و با کلی شوق ادامه داد:

 

_ حورا تو چندین ماهه، از وقتی اختلافاتون شروع شد دیگه درست حسابی به خودت نرسیدی، یکم به چشم بیا…بذار بفهمه داره چیو از دست میده!

 

 

 

 

 

چشم در حدقه چرخاندم:

 

_ کیمیا تو هم جناحتو مشخص نمیکنیا…داداشته، چرا دلت میخواد اینجوری کنم باهاش؟

 

با تخسی شانه بالا انداخت:

 

_ چون لاله زنش شده؟

 

خندیدم:

_ قبلا با لاله اوکی بودی ولی!

 

چشم در حدقه چرخاند:

_ نه تا وقتی که فهمیدم داداشم چه زن خوبی داشت و دستی دستی دادیمش رفت!

 

از لحنش اینبار بلندتر خندیدم و خودش هم لبخندی به لب نشاند، دست دراز کرد و دستم را گرفت:

 

_ این چندماه حورا، سر اتفاقات سعید، کلی کمکم کردی…ممنونم ازت، هرچند دیر، اما خوشحالم که بالاخره فهمیدم که یه خواهر مثل تو میتونم داشته باشم!

 

متقابلا دستش را فشردم:

_ منم ممنونم که این روزا هوامو داری کیمیا، فراموش نمیکنم!

 

اخم کرده دست زیر چانه زد:

_ وای بحالت بری بشی حاجی حاجی مکه!

 

به ارامی خندیدم:

_ نه خیالت راحت، با تو قراره زیاد دوستی کنیم!

 

خندید و با آمدن گارسون دیگر حرفی نزدیم، و من تمام مدت در فکر نقشه و نظر کیمیا بودم، دلبری برای قباد، فقط با هدف حرص دادن لاله!

میتوانستم؟

 

فکر نکنم بتوانم، من با تمام بدی‌های قباد باز هم دوستش دارم، احمقانه!

اما دارم دیگر، دست من که نیست…قلبم منطق حالی‌اش نیست!

دوستش دارم و اگر نزدیکش شوم میدانم که باز هم خودم شکست میخورم…

 

اما اینبار میدانم چه در انتظارن است. ،میدانم که اگر دوباره نزدیک شوم، دل به او ببازم و دوسش بدارم، اگر نزدیکم شود، باید دل بکنم…

باید جدا شوم، باید دوری کنم و داغ نبودنم را روی دلش بگذارم، دست خودم نیست که اینگونه شده‌ام…

 

با ان رفتارهایش که فکر میکرد من خائنم، اینکه انگونه برهنه‌ام کرد که بداند بعد از بازگشت از بیرون، با کسی رابطه داشته‌ام یا نه…

 

دلم را با او صاف نمیکرد!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد

    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گلی
گلی
9 ماه قبل

تو رو خدا پارتگذاری ها رو بیشترکنید ببینیم چی میشه اخرش

lilo
lilo
1 سال قبل

طبیعیه که انقدر از کیمیا متنفرم؟🤮🤮
برا داداشم دلبری کن🤢🤢🤢 بیا برو تو حامله شو که فقط کارت حامله شدنه
ما خوشحال که این حورای چندش میخواد قبادو ترک کنه ولی زهی خیال باطل! میخواد براش دلبریم کنه ای خدااا😐😐 لیاقتت همون قباد احمق تیتیش مامانیه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

حورا اصلا نمیتونه از خودش دفاع کنه موندم چطوری سه سال با این قباد زندگی کرده آخه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

این پارت گذاریش نشه مثل دلارای صلوات

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

یکم محتواش بیشتر کن

....
....
1 سال قبل

وای مارو باش تو فکر اینیم که حورا مستقل شه
این تازه داره نقشه میچینه از قباد عنتر دلبری کنه

آرام
آرام
1 سال قبل

نویسنده چرا نمینویسی سه ماه بعد، بابا خسته شدیم دلمون نمیخواد تحت هیچ شرایطی رابطه قباد با حورا بخاطر زیرشکمش بهترشه میخوایم حورا طلاق بگیره و تمام
بعدش هر بلایی بخواد سر قباد و خانوادش بیاد خب بیاد به ما چه
خواهشا به نظر خواننده هم اهمیت بده هفته ای سه پارت اونم اینطوری واقعا خسته کنندست
نمیدونم چرا نمیشه بیخیال خوندن این رمان شد

Nasrin
Nasrin
1 سال قبل

باز هم بی محتوا 🤨

لی لی
لی لی
1 سال قبل

بابا خب نمیتونین نویسنده نشین که یه عالمه آدمو معطل خودتون کنین با چند تا خط بی معنی
یکم خوبه ادم مسئولیت پذیر باشه!

دیانا
دیانا
1 سال قبل

چه پخمه این حورا حالم داره ازش به هم میخوره
اگه بتونه دوباره قباد عاشق کنه بره اینجوری بزرگ ترین ضربه رو بهش زده

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ادمین جان چرا پارت گذاری بهم ریخته امروزم گور به گور نیست

سین
سین
1 سال قبل

پارت کوتاه و بدردنخور

یکی
یکی
1 سال قبل

خیلی زیاد بود 😑

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x