رمان حورا پارت 227

4.2
(209)

 

 

 

 

 

 

 

 

خنده‌ی بی صدا و صورت خندانش میگفت که حسابی از سرخ شدنم لذت برده است.

عصبی بودم، حس میکردم وزنم هم رو به افزایش است، کمی سینه‌هایم هم گاهی درد داشت، دکتر گفت طبیعیست.

 

_ اگه خنده‌ت تموم شد ببین شام چی گذاشته خاله‌حلیمه…

 

خنده‌اش تمام نشد که هیچ بلند‌تر هم خندید و با تعجب گفت:

 

_ الان یه کاسه چاقاله بادوم اوردم برات چخبرته؟

 

چشم ریز کردم، جدیدا زیادی این ور ها جولان نمیداد؟

 

_ تو کار و زندگی نداری همش اینجایی؟

 

دوباره خونسرد خندید و دست در جیبش فرو برد:

_ وحید سپرده حواسم پیت باشه، کارا رو سپردم دست کیوان.

 

صورتم را چین دادم:

_ مرده شور حاملگیو ببرن، نگاه چه بلایی سرم آوردین، اصلا دلم میخواد برم بگردم!

 

سری به تایید تکان داد و نگاهی به ساعت انداخت:

_ خب پاشو نیم ساعت پیاده‌روی در روز مجازه!

 

با دهان باز نگاهش کردم، امر و نهی میکرد!

_ تو به چه جرعتی به من میگی چقدر پیاده روی کنم؟

 

ابرو بالا داد:

_ به همون جرعتی که دکترت و وحید بهم دادن!

 

بالش را برداشته با عصبانیت به سمتش پرت کردم:

_ گمشو بیرون…

 

جیغ زدم، او هم خندید و صدای حاجیه خاتوم از آن سمت بلند شد:

_ چتونه شما دوتا…افتادین به جون هم!

 

#پارت523

 

 

 

 

 

بی اراده بغض کرده بودم، با همان لحن غمگینم رو به صدای خاله حلیمه، تقریبا فریاد زدم:

 

_ اذیتم میکنه خاتون، نمیذاره برم بیرون!

 

اشک چشمانم را پر کرده بود و کافی بود پلک بزنم تا بریزد، چانه‌ام جلو آمده و لب‌هایم برچیده شده بود.

 

با چشمان درشت شده به سمتم قدمی برداشت:

_ حورا؟ چیشدی؟ بابا بخدا شوخی کردم، گریه نکنیا…

 

رو گرفتم و از جا برخاستم، دلم نازک شده بود، دلم محبت میخواست، عشق میخواست، دلم قباد را میخواست، اما عقلم نهیب میزد، فحش میداد به قلب بی قید و بندم…

 

_ میشه تنهام بذاری؟

 

صدایی نشنیدم، فقط قدم‌هایش که دور شد. کنار پنجره که رو به باغ بود نشستم، پنجره‌هایشان بلند بود، تا زمین میرسید و متشکل از مربعی‌های کوچکی بود، با شیشه‌های کوچک.

قسمت بالایی‌اش هم شیشه‌های رنگی، که وقتی نور افتاب میخورد خانه را رنگارنگ میکرد.

 

وقت غروب بود و من دلم تنگ، سر به شیشه تکیه دادم و به سرخی آسمان که داشت رو به سایه‌های شبانه میرفت چشم دوختم:

 

_ ویار کردی؟

 

صدای خاله بود، شانه بالا انداختم:

_ نه خاتون، دلم چیزی نمیخواد…

 

_ ویار شوهرتو کردی!

 

بینی چین دادم:

_ نه، روزای اول که تازه فهمیده بودم از بوی بدنش بدن میومد…فکر نکنم!

 

به ارامی خندید و به سمت تشک لحاف رفت:

_ ولش کن خاتون خودم جمع میکنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 209

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کودکی زیر باران؛
کودکی زیر باران؛
5 روز قبل

محمد سربه زیر بود، با حورا همچین راحت نبود! چیشد یهو اومد انقد صمیمی شدن؟

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  کودکی زیر باران؛
5 روز قبل

علائم مصرف زیاد تریاکه

P:z
P:z
6 روز قبل

نویسنده ی حورا خواباشو مینویسه
یا شایدم به قول معلممون که میگفت نویسنده شیمی یازدهم کنار موجای دریا نشسته همه ی مطلباش پراکنده ست اینم همینجوریه😂😂😂😂😂

خوش قول
خوش قول
7 روز قبل

نویسنده جان هدفت از نوشتن این رمان چیه؟؟.

صباح یوسفی
صباح یوسفی
7 روز قبل

نویسنده جان هدفت از نوشتن این رمان چیه؟؟

بی نام
بی نام
پاسخ به  صباح یوسفی
6 روز قبل

درس بخوانید. انقدر که ندانید کی به خواب میروید

آرام
آرام
پاسخ به  بی نام
6 روز قبل

من اگه اینجوری مثل این درس میخوندم الان هاروارد بودم، فقط درحال شماردن صفحاتم که کی تموم میشه 😂😂

کودکی زیر باران؛
کودکی زیر باران؛
پاسخ به  بی نام
5 روز قبل

😅 😂 🤣

شیدا
شیدا
7 روز قبل

هیششششش

♡ روا ♡
♡ روا ♡
7 روز قبل

زیادی صمیمی نشدن محمد به این راحتی اینقدر با حورا گرم گرفت محمدی که حتا تا سه پارت قبل تو صورت حورا نگاه نمیکرد نویسنده چند چندی ؟؟
یهو از گریه حورا میپری تو باغ یا از این ور بوم میوفتی یا از اون ور بوم یه مدت که دهنمون سرویس بود با درس خوندنش از الان هم ویار کردنش شروع میشود

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x