6 دیدگاه

رمان خان زاده جلد سوم پارت 19

5
(2)

 

با صدای زنگ گوشی چشم باز کردم و از کابوسی که میدیدم بیرون اومدم نگاهی آشفته به صفحه گوشی انداختم و با دیدن اسم شاهو قلبم از جا کنده شد.
مجبور بودم بهش جواب بدم مجبور بودم هر وقت که اون میخواد جوابشو بدم تا نکنه کاری رو که نباید انجام بده …
بی حال تماس و وصل کردم و صدای مثل همیشه مقتدر و خش دارش توی گوشم نشست

_ یه بهونه جور کن از خونه بیا بیرون می خوام ببرمت پیش یه دکتر تا مطمئن باشم حالم بچه خوبه….

دیگه هیچی نگفت فقط همین و تماس قطع کرد و من موندم و یک دنیا درد که روی قلبم سنگینی می کرد.
می خواستم برای چکاپ بچه ای که توی وجودم بود برم برای بچه ای که هیچکس از حضورش باخبر نبود
بچه ای که قرار بود تمام آبروی منو به باد بده
روی تخت نشستم
چطور میخواستم این همه درد و تحمل کنم؟
تصور صورت پدر و مادرم وقتی می‌فهمیدند چه اتفاقی افتاده برام زجرآور بود
کاش اون لحظه که می فهمیدن من دیگه زنده نباشم
این تنها آرزویی بود که هر روز به زبون می آوردم
از جا بلند شدم لباس عوض کردم شالی روی سرم انداختم کیفمو برداشتم و از اتاقم بیرون زدم
مادرم وقتی من و آماده بیرون رفتن دید نگران به سمتم اومد و گفت

_عزیز دل مامان کجا داری میری؟

لبخند مصنوعی تحویلش دادم و گفتم
دارم میرم یه بادی به کله ام بخوره با دوستام قرار دارم
حالم خوبه مامان نگرانم نباش

دستمو توی دست گرفت و گفت

_ این روزا اصلاً رنگ به رو نداری همش توی خودتی و کم حرف شدی این دختر من نیست این آدمی که جلوی روم ایستاده مونسه سابق من نیست
نه دکتر میری نه با ما حرف میزنی معلوم هست چه خبره؟

مادرم بغل کردم و گفتم
خواهش می کنم مامان نگران من نباشید من که بچه نیستم حال من خوبه میرم بیرون هوا عوض می کنم بهتر میشم و برمیگردم خیالتون راحت
مادر بیچارمو پر از نگرانی و تشویش تنها گذاشتم از خونه بیرون اومدم

نمی خواستم به شاهو زنگ بزنم نمیخواستم هیچ وقت تا صداشو بشنوم
پس براش پیام نوشتم من از خونه اومدم بیرون کجا باید بیام انگار که جلوی در خونه بست نشسته باشه یه ماشین کنارم ترمز کرد و وقتی سر بلند کردم با دیدن شاهو که پشت فرمون بود ایستادم خشکم زده بود که اون خم شد و در رو برام باز کرد

با حال زاری روی صندلی نشستم و نگاه ازش گرفتم نمیخواستم نگاهش کنم اونم انگار حرفی برای گفتن با من نداشت هر دو سکوت کردیم اون به سمت مسیری که خودش میدونست کجاس رانندگی میکرد
از شلوغی و ترافیک گذشتیم از دختر و پسرهایی که گل می فروختن وفال می‌فروختن بی اعتنا از کنارشان عبور کردیم پشت چراغ قرمز ایستادیم و کلی وقت کنار هم گذروندیم اما هیچکدوم کلمه‌ای حرف نزدیم
حرفی برای گفتن نداشتیم

وقتی جلوی یه ساختمون بزرگ ماشینو پارک کرد نگاهی به تابلوهایی که روی دیوارش بودن انداختم یه مجتمع پزشکی بود پیاده شدم من اومده بودم برای چکاب بچم باید الان خندون و خوشحال وارد این مطب می شدم اما درد بود که از وجودم بیرون می زد از لابلای زخمامو عفونتو نجاست میبارید

احساس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه یه دستمو روی سرم گذاشتم و دست دیگه مو به لبه دیوار گرفتم تا روی زمین نیافتم
اما دست شاهو که روی بازوم نشست و منو به خودش تکیه داد حالمو‌خوب که نکرد هیچ بلکه بدتر شدم دست و پا زدم برای اینکه کمی ازش فاصله بگیرم و دور بشم اما مانع شده منو دنبال خودش تقریباً به زور توی اسانسور کشوند

اینه قدی که توی اسانسور بود انگار اینه ی دق بود برای من
خاطرات گذشته برام زنده میشد و جونمو میگرفت
قبلا از دیدن خودمون کنار هم توی اینه اسانسوز ذوق میکردم
و کلی رویا می بافتم اما الآن از دیدن همدیگه توی آینه می ترسیدم.

عینک آفتابیش هنوز روی چشماش بود و قد بلندش بدجوری کنارم خودنمایی میکرد

و منی که به قدری این روزا لاغر شده بودم که حتی دختر بچه های دبیرستانی هم از من بزرگتر دیده می شدن
بالاخره به طبقه مورد نظرش که رسیدیم از آسانسور بیرون اومدیم نگاهی به اطراف کردم و نگاهم روی تابلوی که سر در یکی از مطبا بود خشک شد
_ خانوم بیتا مطرب جراح زنان و زایمان…
سرم وپایین انداختم و وارد مطب شدیم
خجالت می‌کشیدم با اینکه که هیچ کدوم از این آدما نمی دونستن این بچه ای که توی شکممه چرا آنجاست و یا حتی اینکه منو شاهو زن و شوهر نیستیم باز خجالت می کشیدم و نمی تونستم سرمو بالا بیارم

خیلی زود نوبت ما شد حرف شاهو انگار این اینجا هم سند بود و کسی جرات نمی کرد و اونومنتظر بذاره

وارد اتاق دکتر که شدیم دکتر با لبخند از جاش بلند شد و به گرمی باهاش دست داد
نگاهی به من کرد و دیدم که آهسته اهی کشید
این زن چرا با دیدن من غم توی صورتش نشست؟
شاید می دونست که تو چه منجلابی گیر افتادم!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۷۵۸۲۶۲

دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۴ ۱۳۴۱۱۴۶۷۰

دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد…
IMG 20240522 075103 721

دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی 5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی…
۰۳۴۶۴۲

دانلود رمان نیلوفر آبی 5 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۲۰۰۵۳۸۹

دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

دوس داری بزاری دیگه
اههههه

Mahshid
Mahshid
3 سال قبل

ای بابا چرا انقد حجمش کنه ☹️☹️☹️
من این رمانو از فصل اول تا الان دنبال کردم خیلی دوسش دارم ولی شما نویسنده جان اصلا درس دارت گذاری نمیکنی و وقتی هم ک پارت میزاری حجمش خیلی کمه ☹️☹️☹️

مبینا
3 سال قبل

ادمین سایت عوض شده؟
چون تازگیا انقد نامرتب پارت میزارید اونم خیلیی کم
قبلا خیلی خوب بود
اگر ادمین نمیتونه رسیدگی کنه عوضش کنید

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  مبینا
3 سال قبل

نه ادمین همونه
عزیزم مشکل از ادمین نیست
ایشون دارن کارشون رو انجام میدن
نویسنده باید پارت بده تا ادمین بزاره
این کم کاری از نویسندس

ستاره
ستاره
پاسخ به  Mahdis
2 سال قبل

لطفا پارت جدید بزارین

DFH
DFH
3 سال قبل

مسخره کردین خودتونو بعد دوهفته با این حجم پارت

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x