آزاده پشت چشم نازک کرد :
_همینکه دوباره بهم زنگ نزنید بگید دختره رو داغون کردید جبران محسوب میشه آقای ملک شاهان !
ارسلان لبخند مسخره ای زد و از در بیرون رفت
دلارای آرام زمزمه کرد :
_با ویلچر میبردی !
ارسلان پوزخند زد و سمت آسانسور رفت :
_چیه ؟خوشت نیومد ؟
دلارای سعی کرد شکمش را منقبض نکند
نمیتوانست بگوید می ترسید بچه آسیب ببیند !
که این جنین بیچاره بیشتر از توانش کشیده است
نالید :
_فقط درد دارم
ارسلان خودخواه گفت:
_با ویلچر هم وضع همینه
سمت صندلی جلو رفت
دلارای سریع گفت :
_میذاریم عقب ؟ دراز بکشم
ارسلان اینبار بدون مخالفت روی صندلی عقب خواباندش
دلارای با هر حرکتش ناله میکرد
دیگر دل را به دریا زده بود و بدون ترس دست هایش را روی شکمش حفاظ کرد
ارسلان اهمیتی نداد
هنگامه در جلو را باز کرد اما سوار نشد
_ارسلان همسایه زنگ زد ،گفت باید بره پیش دخترش ، مامان تنهاست
ارسلان بی حوصله سر تکان داد :
_خب برو
_دلارای چی میشه ؟
_قرار بود چی بشه ؟
_با تو تنها بمونه ؟
_تا حالا تنها نموندیم ؟ تو بودی همیشه ؟
مزخرف نگو هنگامه حوصله ندارم یک چیزی بهت میگم باز میری دو ماه قهر !
_وحشی منظورم همینه دقیقا !
تو حوصله خودتم نداری
چطوری میخوای ازش مراقبت کنی ؟
میخوای یک پرستار خصوصی بگیر چند روز واسش !
ارسلان پوف کشید :
_من نمی تونم کسی رو تو خونم تحمل کنم خودم هستم ، به سلامت
هنگامه بی تفاوت سر تکان داد
دلارای در دل فکر کرد بیحوصلگی هنگامه هم به برادرش رفته ، تنها خودش خبر ندارد .
_هر کار میکنی به کشتنش نده ! فعلا
بدون اینکه از دلارای خدافظی کند در را بست
تمام راه در سکوت سپری شد
دلارای به فضای بیرون خیره شده و حرفی نمیزد
با رسیدنشان مردی که اکثرا به عنوان راننده در ماشین ارسلان دیده بودش جلو آمد و در را باز کرد
دلارای او را به یاد داشت
روزی به او گفته بود امیدوارم دیگر هرگز کنار آلپ ارسلان نبینمت
حق با او بود….
کاش به حرفش گوش میداد
دستش را سمت بازوی دلارای دراز کرد که صدای آلپ ارسلان آمد :
_خودم میارمش
فقط وسیله ها رو بیار
مرد سری تکان داد و اطاعت کرد
ارسلان در آغوشش کشید
معذب خودش را جمع کرد و نگاهی به لباس ارسلان انداخت :
_آسانسور هست ، میتونم خودم بیام
ارسلان سرد جواب داد :
_حوصله زمین خوردنتو ندارم
همین الانشم از کار و زندگی انداختیم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
واقعا نمیدونم چرا این رمان این همه مخاطب داره در حالی که نه داستان خوبی داره و نه نویسنده ی خوبی،از پارت یک تا الان همش دلارای رو کتک میزنن و تحقیرش میکنن. نه هیجانی نه تنوعی هییییچی!
بنظر من اصلا وقتتون رو برای خوندنش تلف نکنید:)
رمان الفبای سکوت نمونه ی رمان عالیه که واقعا
ارزش خوندن داره به علاوه تا آخرین پارتش هم تو همین سایت هست😄
اما رمان در همسایگی گودزیلا(طنز)،جگوار،اگرچه اجبار بود و دید معکوس هم عالین و ارزش وقت گذاشتن دارن که پی دی اِفشون رو میتونید از گوگل پیدا کنید و انقدر برای پارت حرص نخورید عزیزانم😂
چطوری میشه رمان رو اینجا به اشتراک گذاشت؟
این دخترای مظلوم ک تو رمانا میذارن چرا من تا حالا شبیهشون ندیدم؟اخه هرکی به پستم خورد سلیطه از اب درمیاد…شماهم اینطورین؟!
من خودم به شخصه از اون مظلوم هایم که کلا ساکت بودم حتی در برابر ظلم
😕🙄🙄😐😐😐😐
از کار و زندگی انداختیم؟؟؟😑😑
پسره بیشور😕😕
خروسی نظر کردم بالاخره برسن خونه
ایشالا فردا که تو آسانسور باشن پس فردا میرسن
پارت ۱۴۶:دخترک تا آسانسور شکمش را منقبض کرد و قطره قطره عرق میریخت به تصویر خودشان در آینه آسانسور نگاه کرد با آن قیافه
هرگز فکرش را نمیکرد که کارش به اینجا بکشد در این میان مرد گفت دید زدنت تموم شد
دخترک ترجیح داد دم نزند
و بالاخره اگه خدا بخواد پس فردا میرسن تو خونه البته نصفش تو راهرو آن بعد میذارش رو مبل بعد تموم
دلارای: بذارم زمیننننن
ارسلان: اوووفففف ببین دوتا شلوار تنمه دارم از گرما میپزم ت دیگه رو مخم نرو
دلارای: میگم بذارم زمین.
ارسلانم عصبی میشه دلارای رو محکم پرت میکنه ت اسانسور و دلارای هم غش کرد 😐ارسلانم ک با پا میزد ت سر و صورت دلارای ارسلان: این از رمان دلارای ک فقط دلارای کتک میخوره و من خودم میزنمش و نویسنده هم ک روزی دوتا خط بیشتر نمیده نمیدونم در ه چیکار میکنه؟؟😐
اینم از رمان گلادیاتور ک الان۴ قرنه سر میز صبحونس و یزدان زر زر میکنه و هی میگه نافرمانی نکنین و چشمای عسلی گندم منو کشتهههه😐اونم از رمان گلاویژ ک عماااد انگار آسمون پارع شده و افتاده نمیدونه ک من جذاب ترشم یدونه پشماام اونو میارزه و گلاویژ هم ک هیی اشک میریزع و میگه اشکای رسواگرم بعد زنگ ازاده میزنم: هوی بیا اینجا ببین باز اینو زدم داره میمیره
آزاده: داره میریزع داره میریزه داره میریزع از زمین و زمان داره میریزه کتک داره میریزع ارسلان: بس کن بیا و بعد دوتا شلوارشو در میاره میندازه رو دلارای و دلارای هم ول میکنه و میره😐 بهش میگه: خودت بیا حوصله ندارم از اون طرفم دختر همسایه اونو میبینه و جییغ میزنم ارسلان: نرو ت کفم ت نمیتونی مخ منو بزنی ههععه نمیدونم چرا انقدر جذابموو
همه عاشقم میشن
#دیگه_این_زندگی_جای_ماندن_نیست 😭 اینم هشتگ دلارای هس
اون چشمان عسلی گندم رو خوب اومدی😂
چون همیشه تو هر پارت ارسلان اینو میگه
جرررر😂ترکیبی رفتی
والا هیچ کدوم مثل رمان الفبای سکوت پارت نمیزارن حیف که تموم شد
رمان الفبای سکوت هم پارتاش طولانی بود هم قصه ی عالی و بیستی داشت به نظر من که باید اون کتاب چاپ شه چون خیلی رمانش قشنگه و عالیه
سه هفته هم هس داره موهای سوگندو میکشه
چرا ارسلان همش بی حوصله هست 😂😂
فقط دوست دارم نویسنده رمان دلارای با گلادیاتور رو با هم آتیش بزنم همین!!!!!!
روز ب روز رمان کمترمشه
و اینک دو پارت در آغوش ارسلان به سر بردیم قطعا ۲پارت هم در آسانسور و ۱۰۰پارت در خانه و دوباره همون آش و همون کاسه 😐😐
من نمیدونم شما رمان نوشتنون از کجا یاد میگیریننننن😐
اینو خوب اومدی🤣
مح فقد این ارسلان گیر نیارم
آخه یه ذره شعور و درک خوب چیزیه
بچه تو شیکمشه بدبخت و وقیح😬😬
اونکه نمیدونه بارداره
بیشعوررر اخخ دلم برا دلی سوخت…
همه مردا تو رمان سنگدلن و دخترا مظلوم ندیدم ی زن قدرتمند باشه که یجوری بزنتش دوماه بره تو کما😑
دقیقا🤣
من دیدم رمان سواران شب(جلد اول) قاتل شب(جلد دوم)
رمان عالی هست
مردیشورت ببرن ارسلان که اقه بی احساسی
😐😔اینا باهمن من هنوز سینگلم💔عاح
اخیییی😂😂
بزنی بکشی این ارسلان پدصگو عاااا
مرتیکه پررو عوضی
وای دلم میخاد تیکه پارش کنم خو