رمان دلارای پارت 333

4.3
(364)

 

 

 

به چشمان عصبی ارسلان خیره شد و پچ زد

 

_ بوسیدنم یادت رفته؟

 

آلپ‌ارسلان خشمگین پچ زد

 

_ یادمه ، نشونت بدم دیگه چی یادمه؟

 

_ چندساعت پیش نشون دادنیارو نشون دادی! دیدم ، چندان چنگی به دل نمی‌زد

 

پشت دستش را چندین بار آرام روی گونه‌ی ارسلان کوبید و ادامه داد

 

_ دفعه بعد دستت روم بلند شه بیچارت میکنم ارسلان خان!

بار آخر بود

 

آلپ‌ارسلان مثل بچه ها تشر زد

 

_ راست میگی … باید وقتی گورتو گم کردی تموم دخترای تهرونو تست میزدم تا واسه تو هول نکنم!

 

دلارای سمت تخت برگشت تا ارسلان خنده اش را نبیند

 

ارسلان ادامه داد

 

_ بگیر بچه رو!

 

دلارای روی تخت دراز کشید و کمی در خود جمع شد تا شاید درد کمرش کمتر شود

 

 

_ چسبیده به تو

 

_ کار درستی کرده!

 

_ خوبه! پس با خودت ببرش

 

آلپ‌ارسلان کلافه پوف کشید

 

_ من پایین هزارتا کار دارم دلی

 

_ نمی‌بینی نمیاد بغلم؟ قهر کرده

بیشعوریش به باباش رفته

 

هاوژین دستش را تا مچ در دهانش فرو برد و خیره به اخم های درهم ارسلان نگاه کرد

 

_ نمیتونم ببرمش پایین

 

دلارای بی حال زمزمه کرد

 

_ چرا؟

 

_ چون کارگر جماعت بچه بغلم ببینه دیگه حساب نمی‌بره!

 

_ منظورت دخترای کلابه دیگه!

 

_ فرقی نمی‌کنه ، دختر‌پسر نداره

دارن واسم کار میکنن

 

دلارای چشمانش را بست

 

چه خوب که ارسلان امد و نذاشت به کارهای دیگر برسد

 

درد کمر و شکمش همینجوری هم طاقت فرسا بود

 

 

 

_ من درد دارم … نمی‌تونم نگهش دارم

 

ارسلان سری به تاسف تکان داد و همراه هاوژین از اتاق بیرون زد

 

ساینا عینک مشکی رنگ شیکی به چشم داشت و روی یکی از صندلی های سالن نشسته بود

 

نگاه متفکرش به صفحه‌ی لپ‌تاپ جلوی رویش بود و چندین صفحه نقشه ساختمان اطرافش به چشم می‌خورد

 

جمیله و دو نفر از دخترها کنارشان ایستاده و بادیگاردها با تعجب نگاهشان می‌کردند

 

از آسانسور خارج شد و هاوژین را روی دستانش جابه جا کرد

 

نگاه خیره ی بادیگارد و دخترهارا روی هاوژین حس می‌کرد

 

_ هنوزم داریش!

 

اشاره اش به عینکِ قدیمی اش بود که زمان مطالعه استفادا می‌کرد

 

ساینا از جا پرید و با دیدن ارسلان خندید

 

_ دیر‌ کردی! دیگه داشت بهم برمی‌خورد

 

نگاهش روی هاوژین چرخید و ابرو بالا انداخت

 

ارسلان صدایش را بالا برد

 

_ برید سرکارتون ، جمع نشید اینجا

 

جمیله و دخترها متفرق شدند و بادیگارد ها سمت در اصلی رفتند

 

ساینا ادامه داد

 

_ پرستار بچه های خدمتکار شدی؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 364

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۰۵۳۰۳۳۸۰۹

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.4 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد 4 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hedy
hedy
3 ماه قبل

الان دوباره میره گورو گم میشه😂😑

کسی ک تبلیغات سایت پیرش کرد
کسی ک تبلیغات سایت پیرش کرد
3 ماه قبل

مضخرف ترین رمانه.دیگه نمیخونمش

سارا
سارا
3 ماه قبل

میدونید چرا گفتم نوزادان گرامی چون نویسنده بیشعور مخاطبا رمانش نوزاد میدونه که محل نمیده به انتقاداتمون اخه چقدر یکنفر میتونه منفورباشه وسرشارازآزار بابا کامنت نزارید خب تا بفهمه همه خسته شدن ازاین نحوه نوشتارش ومسخره کردن مخاطباش

سارا
سارا
3 ماه قبل

لی لی حوضک خب بچه های عزیز نوزادان گرامی قصه ماتموم شد نویسنده دلارا خفه شد همگی کف دست هورا برا این حرف خوشجلم

ماهرخ
ماهرخ
3 ماه قبل

هاوژین را روی تخت ارسلان گذاشت اما دخترک دیگر خواب‌آلود نبود
 
مریضی از همیشه بهانه گیر ترش کرده بود
 
بی وقفه جیغ میکشید و راضی نمیشد حتی برای ثانیه ای روی زمین بماند
 
دلارای ناچار بغل گرفته بودش و همانطور که همراه گریه های او بغض کرده بود در اتاق قدم می‌زد
 

این مال پارت۳۳۰
اون وقت الان چطوری هاوژین که مریضی از همیشه بیشتر بهانه گیر ترش کرده بود ارسلان انداخته زیر بغلش و تو کلاب راه می‌ره جیک هاوژین هم در نمیاد 😑😑😑😑😑😑😑

نویسنده این رمان اصلا دیگه نگاه نمیکنه چی داره می‌نویسه فقط به فکر پول در آوردن از راه تبلیغاتی که تو کانالش میزاره

♡ روا ♡
♡ روا ♡
3 ماه قبل

یعنی میشه ارسلان الان‌ساینا با خاک یکسان کنه و غیرتش گل کنه

فاطمه
فاطمه
3 ماه قبل

واقعا زشته همه ارو سرکار گذاشتی بااین رمان نوشتنت خجالت بکش من حامله شدم زایمان کردم پسرم الان هشت ماهشه هنوز تو‌داری دوخط رمان اونم ماه ب ماه میزاری بخدا اخرهرچی نامردیه تمومش کن بخدا ازبس این رمان دنبال میکنم ازترس رمان دیگه نمیخونم که شاید اونم ازوسط رمان مثل این مسخره بازی دربیارن بزنه تو حالمون

ماهرخ
ماهرخ
3 ماه قبل

اولین کامنت 😅😅😅😅مدالمو بدید برم

Eda
Eda
عضو
پاسخ به  ماهرخ
3 ماه قبل

بفرمااا😃🎖🥇

نمیدانم
نمیدانم
3 ماه قبل

محض اطلاع پارت ۳۳۳ باید بتویسی

delvin
delvin
پاسخ به  نمیدانم
3 ماه قبل

ادمین هُولکی شده😂

delvin
delvin
3 ماه قبل

😐 😐
یاد قصه هایی که شبا برای بچه های میگن تا بخوابن افتادم،صرفا یه چیزی برای ساکت کردن بچه…

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x