رمان دل دیوانه پسندم پارت 112

2.3
(3)

 

_ خب… بریم داخل؟

نگاهی بهش انداختم و گفتم :

 

بله بفرمایید.

_ اول شما بفرمایید.

 

دیگه تعارف تیکه پاره نکردم و من جلوتر رفتم.

 

رفتم گلا رو گذاشتم توی ظرف آب که خشک نشن به سرعت.

 

بعدشم خواستم بیام که مامانم گفت :

 

دخترم؟

چند تا چایی بریز بیار

 

همیشه از این رسم و رسومات متنفر بودم.

 

که چی حالا. هرکی چایی ریخت ریخت دیگه.

 

برم عین بچه آدم بشینم تو جمعشون منو بیینن

 

حین حرص خوردن چایی ریختم.

و بعد بردم توی پذیرایی

 

از مامان باباش سروع کردم.

 

خیلی خوش رو بودن.

بعد خواهرش

 

بعد مامان بابای خودم.

 

و در آخر خود آقای دوماد

البته خدا نکنه.

 

من که عروس اونا نمی شدم.

 

چایی گرفتم جلوش

 

نگاه کوتاه از اون فاصله بهم انداخت.

 

و با تشکر جاییش رو برداشت

 

 

 

سینی رو گذاشتم روی میز.

برا خودمم یه چایی برداشتم.

 

و روی گوشه ای ترین میر تک نفره نشستم.

 

بحث هاب متفرقه کم کم رفت سمت ما.

 

هر موقع نگاهم به خواهرش میفتاد بهم لبخند می زد.

 

عجیب بود که خواهر شوهر بازی در نمی‌آورد.

 

هرچند نه به بار بود نه به دار.

 

ولی خب..

اصلا نفهمیدم کی حواسم از حرفاشون پرت شد.

 

فقط وقتی یه خودم اومدم که باباش گفت :

 

اگه اجازه بدید جوونا برن حرفاشون رو بزنن.

 

همه به ما نگاه می کردن.

 

بابام سر تکون داد و خطاب بهم گفت :

بلند شو دخترم.

 

استکان چاییم هنوز دستم بود.

 

چیزی نگفتم.

از جام بلند شدم.

 

نیم نگاهی به اون انداختم.

 

 

بلند شد و دنبالم اومد.

 

در اتاق و باز کردم و خودم جلوتر رفتم.

 

منتظر شدم بیاد بعد درو ببندم.

 

وسط اتاق وایساد و یکم برانداز کرد.

بعد گفت :

 

چقدر ساده و شیک!

لبخند ساختگی ای زدم و گفتم :

 

ممنون.

به صندلی میز تحریرم اشاره کرد و گفت :

 

اجازه هست.

_ بله بفرمایید.

 

نشست و گفت :

هیچ وقت رسم و رسومات قدیمی ها رو درک نکردم.

 

منم لبه تخت نشستم و گفتم :

از چه نظر؟

 

_ مثلا همین خواستگاری.

 

اونم واسه دو نفر که تا حالا همو ندیدن.

 

سری تکون دادم و گفتم :

چی بگم.

 

 

 

 

_شما اعتقاد دارید؟

_ نمی دونم

شاید هم آره هم نه.

 

_ جالبه.

انگار خیلی هم مایل به صحبت نیستید.

 

نفس صدادار کشیدم و گفتم :

راحت باشید.

 

من مشکلی ندارم. شما شروع کند من ادامه بدم.

 

_ بله چشم.

از خودم شروع می کنم

 

من علی ام.

بیست و نه سالمه.

 

دو سال پیش مدرک کارشناسیم رو توی رشته کامپیوتر گرفتم.

 

الان هم برنامه نویس یه شرکت بزرگم

 

با حقوق عالی.

توی فضای مجازی هم فعالیت دارم.

 

کلا زندگیم رو از خانواده جدا کردم و کاملا مستقلم

 

و می تونم یه زندگی ایده آل رو برای همسر آیندم مهیا کنم

 

 

 

لبخند زدم. دستام رو توی هم گره زدم و گفتم :

 

خیلی هم عالی.

لبخند زد و گفت :

 

چیز دیگه ای هم باید بگم؟

_ خب حرف واسه گفتن که خیلی زیاده.

 

اما راستش..

 

منتظر داشت نگاهم می کرد. گفتم :

 

راستش من الان اصلا قصد ازدواج ندارم.

 

حتی هماهنگی این مراسم هم بدون اطلاع من بوده

 

و من بعدش متوجه شدم.

 

دلم نمی خواد الکی معطلتون کنم.

سری تکون داذ

 

و یکم جدی گفت :

درسته.

بهتون حق می دم.

 

منم توی همچین حالتی تقریبا قرار گرفتم.

 

ولی خب برای اینکه روی خانواده رو زمین نندازم

 

قبول کردم.

شما هم به نظرم خانم خوبی اومدید

 

 

 

_ برای همین شروع به صحبت و توضیحات کردم.

 

نفسی از سر آسودگی کشیدم و گفتم :

 

مرسی از درک و شعورتون.

عذر می خوام.

 

ولی باید می گفتم.

_ نه خواهش می کنم.

 

اتفاقا صداقت والا ترین مشخصه آدمیه.

 

لبخند زدم.

اونم لبخند زد.

 

یکم اطراف رو نگاه کرد و گفت :

خب…

بریم بیرون چی بگیم؟

 

_ نمی دونم.

بگین به تفاهم نرسیدیم.

 

_ نمیگن چه زود..

_ شاید.

 

_ حداقل بیاید یکم طولانی ترش کنیم.

طبیعی جلوه کنه.

 

_ موافقم.

_ شما هم از خودت بگو.

 

 

_ خب… من دلارامم

بیست و چهار سالمه.

 

تخصص روانشناسیم رو تازه گرفتم.

قصد دارم کار رو به زودی شروع کنم.

 

و درسم رو هم برای ارشد ادامه بدم.

 

یه نامزد داشتم که….

با دقت بیشتری مشغول گوش دادن شد.

 

نمی دونم چی شد.

چرا بهش اعتماد کردم.

 

چی شد..

ولی سفره دلم رو واسش باز کردم

 

و شروع کردم به تعریف کردن ماجرای عشق و عاشقیم.

 

اونم با حوصله و بی تعصب گوش کرد

 

یه جا هم گریم گرفت ولی خیلی بود خودم رو جمع و جور کردم.

 

وقتی حرفام تموم شد منتظر هر نوع برخوردی بودم.

 

ولی خیلی با شخصیت گفت :

بابت اتفاقاتی که برات افتاده

 

از خدا برات طلب صبر می کنم.

 

 

 

 

 

و امیدوارم همه چی بر وفق مرادت پیش بره

 

اما خب…

طبق چیزایی که تعریف کردی

 

باید بگم اگه حرف های مازیار راست باشه

 

اون دوست داره واقعا. خیلی هم دوست داره.

 

و هرکار کرده بخاطر حفظ آرامش و سلامتیت بوده.

 

البته گفتم در صورتی که راست گفته باشه.

 

اونشو من نمی تونم تشخیص بدم.

 

اگه تو هم دوسش داری اینجا باید بیشتر فکر کنی.

 

و درست تصمیم بگیری.

عشق قشنگتون رو خراب نکنی.

 

اما خب هر آدمی یه سری ملاک هایی دارت.

 

اگه حس می کنی نمی تونی کنار بیای

 

یا زندگی که داره با ملاک هات سازگار نیست

بهتره عقب نشینی کنی.

 

و با کسی زندگی کنی که به معیار هات نزدیک تره

 

_ خب ببین.

مازیار یه مرد کامله برا من.

 

من همه چیشو حتی عیب و نقص هاشم پذیرفتم.

 

و دوسش دارم

 

 

 

_ اگر اینقدر مطمئنی چرا وقتی بار ها ازت خواست که…

 

همون موقع رو گوشیم پیام اومد.

 

حرفش رو قطع کرد. زیر لب عذر خواهی کردم و چک کردم.

 

مامان بود. نوشته بود :

چی می گید بهم.

 

خندم گرفت. رو کردم به علی و گفتم :

از بیرون صداشون در اومد.

 

علی نگاهی به ساعت انداخت و گفت :

اوه. چقدر دیر شد.

 

_ آره صحبتمون گرم گرفت.

_ ام… خب نظرت چیه یه روز دیگه همو بینیم.

 

و مفصل سر این موضوع با هم حرف بزنیم؟

 

با تردید نگاهش کردم.

گفت :

ببین خیالت رو راحت کنم.

 

من هیچ نوع مشکلی قرار نیست برات ایجاد کنم.

 

ما می تونیم دو تا دوست یا آشنای خوب برا هم باشیم.

 

امشب حس کردم خیلی نیاز داری حرف بزنی.

 

برای همین گفتم.

_ نه خوبه.. مشکلی نیست.

 

شمارش رو بهم داد.

قرار شد بیرون قرار بذاریم.

 

و همو ببینیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19

دانلود رمان بوسه با طعم خون 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4.4 (7)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۱۴۷۷۳۵

دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 2 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانی
هانی
1 سال قبل

فک کنم فقط دونفر این رمان و میخونن نویسنده هم بی خیال نوشتن شده

همون 🦕
همون 🦕
1 سال قبل

جرررر این برای دلارایه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x