رمان دل دیوانه پسندم پارت 43

3.7
(3)

 

کلافه گفتم : حرف بزن. بهم بگو مشکلت رو.
چی داره اذیتت می کنه؟
اگرم نمی تونی یا نمی خوای حرف بزنی واسم بنویس.

من اینجام که بهت کمک کنم.

و باز هم سکوت.
_ ببین. من با تموم آدم هایی که اینجا و بیرون اینجان فرق می کنم.
من نه قراره دارو به خوردت بدم

نه قراره اذیتت کنم. نه تحت فشار بذارمت.
و نه سرزنش و قضاوتت کنم..

پس نگران هیچی نباش.
حرف بزن. بگو چی داره اذیتت می کنه. چی باعث شده کارت به اینجا بکشه.

سعی کردم از در تعریف و تمجید هم وارد بشم.

_ ببین. آخه حیف تو نیست؟

پسر به این خوشتیپی به این خوش هیکلی که آرزوی هر دختریه، اینجا روی تخت روزش رو شب و شبش رو روز می کنه.

چرا خب؟ تو الان می تونی اون بیرون کلی کار کنی.
تکون خورد.

اما پشتش رو کرد به من. این یعنی حرفات برام مهم نیست.
چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم.

نباید کنترلم رو از دست می دادم.
بازم با آرامش بهش گفتم :

همه ما مشکل داریم. همه ما یه چیزایی تو زندگیمون هست که شاید آرامش رو ازمون بگیره

سختی، اتفاق، دردسر، مشکل، اینا فقط واسه تو نیست. باور کن.

اگه قرار باشه هممون دیگه ادامه ندیم و بیایم روی تخت های اینجا بخوابیم که همه جا متلاشی میشه.

ببین درک می کنم. شاید دردی که تو کشیدی، یک دهمش رو هم من و امثال من نچشیده باشیم.

اما به یه چیزی خیلی ایمان دارم.
اگه دردی تو زندگیت شکل می گیره، مطمئن باش بیشتر از حد توانت نیست.

حتما تو توان تحمل اون رو داشتی که توی زندگیت شکل گرفته.

و اگه من اون درد رو ندارم یعنی توان تحملش در من نیست.

میگیری چی میگم؟
بازم هیچ ری اکشنی ازش ندیدم.

آه بلندی کشیدم و گفتم : تنها سلاح دفاعی من برای تو، همین حرفاست.
هیچی.

بهت گفتم با آدمایی که اینجان فرق می کنن.
من می خوام بهت کمک کنم. ممنون میشم تو هم کمکم کنی

وقتی دیدم چیزی نمیگه بلند شدم.
پرده ها رو کشیدم و به حالت اول برگردوندم

بعد از اتاقش رفتم بیرون. موقع رفتن چند لحظه پشت در وایسادم و نگاهش کردم ببینم حرکتی می کنه یانه.

دیدم نه!
اصلا عین خیالش هم نیست.
آهی کشیدم و رفتم بیرون.
موسوی همونجا بود. نرفته بود.

منو که دید گفت: خب؟ شیرید یا روباه خانم یاقوتیان؟
_ فکر کنم خرگوش.
هم خندید. هم آه کشید.

_ اتاقش دوربین داره مگه نه؟
_ بله.

_ من می تونم با سیستمم وصل شم به دوربین اتاقش تا در طول روز زیر نظر داشته باشمش؟

با تردید گفت :
باید با استاد…
پرید وسط حرفش و گفتم : آقای موسوی! مدیریت اینجا با شما نه استاد شفیعی.

قرار شد با من همکاری کنید.
اینم یه جور همکاریه
با روزی یکی دو ساعت قرار هیچ چیزی پیش نمی ره.

هیچ تکونی نمی خوره. حرفی نمی زنه.
توی گارده
باید حالت هاش رو بررسی کنم در طول روز ببینم چی کار می کنه.

مطمئنم که شما وقت نمی کنید هر روز چکش کنید.
و خیلی وقته رهاش کردید.
و اونم اینو می دونه.

شاید باور نکنید، ولی من ایمان دارم که پسری که الان تو اون اتاقه از من و شما هم سالم تره.

من پروندش رو بررسی کردم
و می دونم که داره تظاهر می کنه. الان فقط باید وادارش کنیم به حرف زدن.

و اینکه بفهمیم دقیقا هدفش از این کار چیه. همین.
_ باشه. من هماهنگ می کنم که کنترل دوربین رو داشته باشید.

فردا با سیستمتون تشریف بیارید. لپ تاپ دیگه؟
_ بله.

_ فردا تشریف بیارید تا کارای اتصال رو انجام بدیم.
_ خیلی ممنونم آقای موسوی.
لطف بزرگی کردید.

_ خواهش می کنم. امیدوارم که نتیجه بگیرید.
از موسوی خدافظی کردم و راهی خونه شدم.

توی کل مسیر فکرم درگیر سروش بود.
مردی که اتفاقا خیلی هم سالم بود. البته از نظر من
ولی توی تيمارستان بستریش کرده بودن.

به آینده شغلیم فکر کردم.
به کاری که بخاطرش پا روی عشق چند سالم گذاشتم.

آیا ارزشش رو داشت؟
اگه موفق نمی شدم چی؟ اگه از پسش بر نمیومدم چی.

اگه سروش همچنان مقاومت می کرد و تلاشی برای خوب شدن نمی کرد چی

زندگی ای رو تصور کردم که من توش موفق نشدم.
و کارم رو از دست دادم.
مردی هم که قرار بود باهاش برم زیر یه سقف دیگه کنار نیست.

به شدت ترسناک بود!من نمی تونستم اون زندگی رو تحمل کنم.
پس برای رسیدن به آرزو هام هرکاری می کردم.

هرکاری!
حتی شده بود شبانه روزی می رفتم تو اون مرکز ولی تاتوی ماجرا رو در می‌آوردم.

باید لیاقتم رو به همه ثابت می کردم.
اول از همه هم به خودم.

شرایط اصلا راحتی نداشتم. چون هنوز غم جدایی از مازیار باهام بود.

چیز کمی نبود. کسی که فکر می کردی تو براش همه چیزی، خیلی راحت کارش رو بهت ترجیح داد.

درسته منم این کارو کردم ولی اون اگه منو دوست داشت هیچ وقت نباید تو موقعیتی قرارم می داد که مجبور شم بین کار و عشقم یکی رو انتخاب کنم

چون می دونست چقدر بخاطر موقعیتی که توش بودم زحمت کشیده بودم.

خودش پا به پام اومد و شاهد همش بود. چطور می تونست بخاطر یه سری احساسات شخصی منو از کارم منع کنه.

تازه کوتاه هم نیومد و به سرتق بازی ادامه داد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۷۵۸۲۶۲

دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و…
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۰ ۲۳۴۷۵۳۰۵۶

دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
IMG 20240701 230458 934

دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح 4 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

یه بار بابام یه حرف خوبی زد گفت 🙁 هیچ کس دیگری رو بیشتر از خودش دوست ندارع

Nahar
Nahar
1 سال قبل

ماشالا دلارام خیلییی اراده قوی داره😍👏

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

مطمئنم توی دوربین ها دلارام واکنش هاشو میبینه

آفرین دلارام تو میتونی تو قوی هستی💪💪

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x