رمان رز های وحشی پارت 47

4.3
(111)

 

 

 

و ساقی ساکت شد، با تک خنده ای به رزی که اخم هایش بیشتر از این درهم نمی‌رفتند سلام داد و دستش را دراز کرد و گفت:

– بابا سوگولیم که شدی

 

رز بی علاقه دستی داد و میکائیل لب زد:

– کیا اومدن سر قرار با یزدان

 

– والا نمی‌دونم سر میز بازی بودم برو طبقه ی بالا خودت ببین دیگه، طبقه ی دوم VIP امشب چون خیلی وقت نمیای گفتم بدونی…

راستی صورتت چی شده زخم و زیلی؟ شیطنت کردی؟

 

میکائیل سری به تایید تکون داد:

– بازیه دیگه سرشکستنکم داره

 

با سر به رز اشاره ای زد و ادامه داد:

– حواست چهار چشمی به این باشه تا من میام

 

رز احساس کرد بچه ی مهدکودکی است وسط محفل آدم بزرگ ها و دیگر طاقتش طاق شد:

– یعنی چی؟ می‌خوای منو این جا ول کنی بری کجا!؟

 

لحنش طلب کار بود و ساقی اوپسی گفت و میکائیل در صورت رز کمی خم شد:

– پیش ساقی خیالم راحت، چیزی نمی‌خوری چیزی بو نمی‌کنی چیزی دست نمیزنی یه گوشه ساکت و آروم میشینی فقط نگاه می‌کنی! قرارمونم از اول همین بود

 

 

رز ناراحت خیره به میکائیل ماند و میکائیل این بار رو به ساقی کرد:

– ببرش یه جا تو چشمم نباشه

 

 

این بار رز تلخی کرد:

– نترس تو برو به عیش و نوشت برس من با این تیپ و قیافه دبیرستانی دل کسی رو نمی‌برم

 

 

میکائیل اومی گفت و ساقی ابرویی بالا انداخت و لب زد:

– اتفاقا الان بیشتر تو مرکز توجه ای بیبی

 

 

رز نگاهش را از میکائیل گرفت و با دلخوری لب زد:

– آره به عنوان یه بچه دبیرستانی البته

 

 

میکائیل دیگر چیز نگفت، فقط با سر به رز اشاره ای کرد و ساقی سری به تایید تکون داد که خیالت راحت.

و میکائیل با دست ضربه ای به میز بار زد و دیگر نماند.

 

#پارت_371

×××

 

روی مبل چرم زرشکی رنگ وسط یزدان و شایان نشسته بود، همه ساکت بودند تا حرفش را تموم کند و مسلط بدون مکثی حرف می‌زد:

– درکل قیمت ما همین! همه ی بارا رم یه جا میدم، تهش شاید دو سه تا خریدار

 

پسر جوونی که شناختی روش نداشت و پایش تازه به این بساط ها باز شده بود بی تجربگی کرد:

– پول لازمی داداش که همرو میدی بره؟

 

 

یزدان جوابش را داد:

– مفتشی یا…

 

میکائیل دستش را روی شونه ی یزدان گذاشت تا ساکت شود و خودش جوابش را داد:

– پول لازم که نه اما… حکمم لازمه!

کارای لازمه ی دیگه ای پیدا شده

 

 

و پسر باز هم بی تجربگیش رو به رخ کشید:

– کارایی مثل پیدا کردن فلش مرادی؟

 

خودش غش غش به حرفش خندید و شایان دهن باز کرد:

– خود گویی و خود گوزی!

 

میکائیل نیشخندی زد، سمت پسر مایل شد و با لحن جدیش بدون هیچ حسی لب زد:

– بینم گفتی فلش؟! کدوم فلش

 

 

خنده از لب پسر جوان پر کشید و میکائیل خطاب به جمع ادامه داد:

– یه بار دیگه پشت آقام همچین حرفایی ریز بیفته، ریز ریزتون می‌کنیم

 

 

و ای بازیگر قهار…

خوب می‌دانست خبر ها به گوش مرادی می‌رسد و جدا از تمام این حرف ها قدرتش در کنار مرادی حتی به دروغ عدد صد را نشان می‌داد.

و مرادی هم در وضعیت کنونیش و گم شدن آن فلش کوفتی نیاز به میکائیل داشت.

پس بهتر بود فعلا اعلام جنگشان را عمومی نمی‌کردند!

 

#پارت_372

 

 

همه سکوت کردند، همایون که حدود پنجاه سال داشت و مشتری پر و پا قرص میکائیل بود خودش را جلو کشید:

– هر ارزونی بی علت نیست…

 

میکائیل قبل این که حرفش تمام شود مانع شد:

– نه همایون خان شاه دونه ها همون شاه دونه های قبلین

علت قیمت پایینش برای اینه که یجا می‌خوام بدم بره…

علت یه جا دادن رفتنشم برای اینه که پشه کوره دورم وز وز می‌کنه اگه جنسارو ندم بره ممکنه آفت بزنه!

 

 

همه منظور میکائیل را گرفتند، دشمن پیدا کرده بود.

و این که بقیه می‌فهمیدند میکائیل دشمن پیدا کرده او را ضعیف می‌کرد و شاید جنس هایش را بز خری می‌کردند… یزدان با پایش ضربه ی آرامی به پای میکائیل زد اما میکائیل خوب می‌دانست دارد چه می‌کند!

 

سیگارش را از جیبش درآورد و در این جمع چه کسی بود که نمی‌دانست میکائیل وقتی سیگار می‌کشد یعنی تک به تک حرف هایش روی حساب کتاب است…

 

– و بگم همه ملتفت شید ترمزتون نبره یه وقت،

یه قرون از قیمتی که گفتم پایین نمیام

من گیر پول نیستم چون آقام بالا سرمه پس اونی که فکر بزخری کرد بره خودش یه پا لگد بزنه در ما تحت خر خودش!

 

سیگارش را بین لب هایش گذاشت و شایان که فندک را زیر سیگارش گرفت همایون صدایش درآمد:

– به یه شرط منو شریکم جنساتونو خریداریم همرو هم یه کله

 

میکائیل گوش تیز کرد و همایون ادامه داد:

– اون آفتی که میگی دورت می‌پلکه ممکنه لاروش توی جنسات بمونه!

خودت حالیته دیگه چی میگم پسرم؟

اونی که دشمنی تراشیده بات خرش زیادی باید بره که این کله خریو کرده پس…

ممکنه وقتی من خریداری کنم ازت بیاد جنسایی که ازت خرید کردمو آتیش بندازه توش، منم که حوصله ی شر خری ندارم می‌دونی که؟

 

#پارت_373

 

 

حرفی که زد حرف حساب بود، بالاخره همان چند تار موی سفیدش رو هم در آسیاب سفید نکرده بود.

الحق که لقب خان برازندش بود!

 

در اصل تمام خریدار ها را با این حرفش پراند خودش هم منتظر ضعف بود از جانب میکائیل تا بزخری کند اما میکائیل بیدی نبود که با این باد ها بلرزد.

 

از سیگارش کام عمیقی گرفت:

– جنسارو می‌خری میزاری انبار من بمونه، تا شیش ماه خال روش افتاد جنسا مال من پولش دوباره مال تو! حق برداشتم تازه داری تو این شیش ماه

 

 

حماقت بود اما اگر ضعف نشان می‌داد حماقتی بی انتها بود!

همایون سمت میکائیل مایل شد و همه ساکت بودند و به مکالمه بین دو نفر گوش می‌دادند:

– خوشم میاد ازت با جربزه ای همچین جیگر داری آدم حال می‌کنه

 

 

میکائیل در گلو خندید:

– همایون خان هندونه نزار زیر بغلم حرفتو بزن

 

 

همایون شانه ای انداخت بالا:

– شیش ماه کمه! اون همه جنس اگه تو شیش ماه آب می‌شد خودت خورد خورد تو بازار پخش می‌کردی دیگه

 

حق می‌گفت!

اما قرار نبود دیگر میکائیل کوتاه بیاید:

– من دارم جنس می‌فروشم سفارش انبار داری که نمی‌کنم

از کجا معلوم رقبای خودتون آتیش نندازن تو انبار اونم وقتی این طوری خرید می‌کنید؟

 

 

همایون ساکت شد و میکائیل ادامه داد:

– و یه نکته ی ریز

اون پشه ای که دور من وز وز می‌کنه خون خر خورده یا شایدم خوده خره که حالیش نیست با کی در افتاده!

آقایون… من که این خر زپرتیو نمی‌شناسم اگه می‌شناسید به گوشش برسونید دشت گرد سلام رسوند و گفت: ( تو تا وقتی می‌تونی وز وز یا عر عر کنی که جلوی چشمام نباشیو پشتم واق واقاتو بزنی وگرنه اگه یه ذره جیگرشو داشتی تو روم واق می‌زدی تا بهت خوب یاد بدم سگ جماعت جلوی گرگ واق بزنه عاقبتش چی میشه)

 

فیلم پایین حتما دیده شه… وایب داستانو داره هیچ زحمت کشیدم برای ساختش خواهرا

✅✅✅👇🏻👇🏻👇🏻

 

رُز هـای وحــشـی:

#پارت_374

 

 

سیگارش را نصفه داخل جا سیگاریش خاموش کرد و همین بود، تحریک کردن برای این که حداقل حریفش را بشناسد!

اگر می‌ترسید از شناخت حریفش قطعا باخته بود.

 

در جایش تکیه زد و همایون با لبخند محوی خیره به میکائیل لب زد:

– من جنساتونو خریدارم اگه شیش ماه ضمانتشو میدی

 

 

یزدان این بار به حرف آمد:

– فقط شریکتون کیه؟

 

 

همایون خطاب به محافظی که بالای سرش ایستاده بود گفت:

– برو آریا رو بیار

 

و همین جمله کافی بود تا بقیه به حرف زدن با یک دیگر بپردازند و میکائیل موبایلش را برداشت و برای ساقی نوشت:

(چیکار می‌کنه؟ کجا بردیش؟)

 

 

جواب پیامش به ثاینه نکشید:

(تو رختکن خودمون بردمش، نشسته یه گوشه)

 

 

همین کافی بود برایش اما رز و گوشه نشینی کمی عجیب نبود؟

گوشیش را روی میز گذاشت و به جمع یازده دوازده نفره ی مردونه خیره شد اما صدای سلام زنانه ای باعث شد تمام توجه ها سمت در برود!

 

دختر قد بلندی با لباس و شلوار سفید!

حتی کوچک ترین لکه ای در لباس و شلوار مجلسیش نبود و موهای لخت مشکیش و چشم ابروی مشکیش به قدری آدم را مجذوب می‌کرد که خواسته یا ناخواسته چند ثانیه ای در صورتش مکث می‌کردی.

 

نه تنها میکائیل بلکه کل جمع با تعجب به او خیره بودند که همایون از جایش بلند شد و با غرور لب زد:

– دخترم آریا!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 111

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…

دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا 4.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۶ ۰۰۳۳۰۵۷۱۳

دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای…
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kmkh
Kmkh
19 روز قبل

رمانتون عالیه ولی فیلمی نداشت

نازییی
نازییی
20 روز قبل

برای شما فیلمی بود؟

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  نازییی
19 روز قبل

فیلم‌تو چنل تلگرامه

آخرین ویرایش 19 روز قبل توسط Tina&Nika
خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  نازییی
19 روز قبل

نه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x