رمان طلوع پارت ۱۰۷

 

 

 

چندین بار شمارش رو میگیره و وقتی میبینه جواب نمیده برمیگرده و رو به روم میشینه…

 

 

با اخم های در هم شروع میکنه به تایپ کردن….

 

 

از ته دلم خوش حال میشم ولی برا اینکه خیلی بهش رو ندم میگم: چیکار میکنی؟…

 

بدون جواب دادن بهم به کارش ادامه میده…

 

_ چیکار میکنی میگم…مگه من بهت گفتم که بری زنگ بزنی بهش…..

 

 

دستش رو صفحه موبایل مکث میکنه و با بالا اوردن سرش رو بهم میگه: چی بهش گفتی مگه؟…

 

 

_ چی؟…

 

_ میگم جوابش رو چی دادی؟…

 

گیج میگم: جواب چی رو؟…..

 

انگار که با یه ادم نفهم طرف باشه کلافه وار میگه: مگه نمیگی خواستگاری کرده ازت…تو چی جواب دادی؟…

 

 

 

ازش چشم میگیرم و میگم: خب…خب چیزی نگفتم…یعنی زود بلند شدم و ازش دور شدم…

 

 

 

 

_ نوبری بخدا…..

 

 

بهش نگاه میکنم که به پیتزا اشاره میکنه و با حرص ادامه میده :فعلا غذاتو بخور…..بعدا حرف میزنیم….

 

 

 

 

_ منظورت چیه از این حرفا؟…چیکار میکردم مثلا؟…

 

 

عقب میره و تکیه میده به صندلی پشت سرش…

 

_ هیچی….اصن چه انتظاری میشه از یکی مثل تو داشت….

 

 

اخمام از حرفاش تو هم میره و میگم: یعنی چی؟….

 

 

 

بی توجه به حرفم بی ربط میپرسه: اون پسره که خونش کار میکردی و صیغه ش بودی اسمش چی بود؟….

 

 

 

نفسم از واژه ی صیغه ای که به کار میبره بند میاد….

 

 

با دندونای کلید شده میخوام جوابش رو بدم که به تمسخر میگه: آها…..امیرعلی…‌‌‌‌‌‌‌‌.گفتی چند ماه صیغه ش بودی؟….

 

 

با حرص بلند میشم و میگم: حرف دهنتو ببند وگرنه….

 

 

میپره وسط حرفم و تند میگه: وگرنه چی…..هااان؟…غیر اینه مگه….بذار یه چیزو بهت بگم….تو یه دختر ضعیف بدبختی که عرضه ی هیچ کاری رو نداری….بهونت هم شده بی کسی و بی پولی….چند ماه خونش کار کردی و مثل اب خوردن صیغه ش شدی و تا جایی که ازت سیر شه باهات حال کرد….بعدم عین یه آشغال از خونش بیرونت کرد….اصن خود من، چرا جای دور بریم، به راحتی کشوندمت خونم و بردمت رو تختم….الانم شک ندارم محمد حسین هر کاری دوست داشته باشه باهات میکنه و تو هم نهایتش چند بار جواب تلفنش رو نمیدی…..میبینی….دقیقا همین قد دم دستی هستی واسه پسرا…..

 

 

 

 

 

دستمو به صندلی میگیرم تا نیفتم….

 

 

به من این حرفا رو زد…..

 

 

میچرخم طرفش ولی بغض گیر کرده تو گلوم اجازه نمیده حتی نفس بکشم….

 

 

 

به من گفت دم دستی…..

 

 

به من…..

 

 

بالاخره بغضم میشکنه و اشکام گوله گوله میریزن رو گونه هام….

 

 

 

با دیدن صورت خیسم چشم میگیره و به میز خیره میشه…..

 

 

 

 

دلم میخواد هر چه سریعتر از خونش بزنم بیرون…..

 

ولی اگه جوابش رو ندم خودم دق مرگ میشم تا صبح……

 

 

 

نفس عمیقی میکشم تا یکم به خودم مسلط شم…

 

 

_ تو یه حیوون به تمام معنایی بارمان….هیچجوره نمیشه شناختت….آره راست میگی من یه دختر بدبختم که با وجود اینکه تو همین خونه بهم تجاوز کردی ولی بازم اومدم پیشت….ولی میدونی چیه؟…به خیال احمقم فکر میکردم شاید با همه ی رستایی ها فرق داشته باشی….البته درست فکر میکردما….از همشون نامردتر و پست تری….من نه دم دستی م نه صیغه ای….فقط امثال توعه بی شرف از تنهاییم سواستفاده کردن….من هیچوقت بی پولی و بی کسی رو بهونه نکردم که بخوام اویزون کسی شم….پشتت به چی گرمه که نشستی و هر چی لیاقت خودته بار من میکنی….هاان؟…وجدان نداری تو؟…..آره من بی پولم…بیکارم….از این خونه که بزنم بیرون حتی پول اینکه بخوام یه تاکسی بگیرمم ندارم…..میدونی اینا یعنی چی؟….میدونی از صبح تا شب گشنه و تشنه دنبال کار بگردی و بدون اینکه جواب بگیری شب گوشه ی خیابون بخوابی یعنی چی؟….میدونی دختر باشی و شب از ترس عوضی هایی مثل تو گوشه ی دستشویی عمومی بخوابی یعنی چی؟….چی میدونی از من اینجوری بهم میتازی؟….من مثل آب خوردن صیغه ی کسی نشدم….فقط اعتماد کردم….بهم گفت تا تهش باهات میمونم…..ولی نموند….میدونی چرا؟….چون یه عوضی مانندی مثل خودت یه شب که خونه ساره بودم بهم حمله کرد و میخواست بهم تجاوز کنه و رفیقش هم ازم عکس گرفت، وقتی هم فهمید با امیرعلی ازدواج کردم تهدیدم کرد اگه باهاش نباشم عکسامو میفرسته براش….ولی من قبول نکردم و اونم فرستاد و همه چی رفت رو هوا….الان اینجا وایسادی منو متهم به چی میکنی؟…به دم دستی؟….فقط چون دخترم؟…از رو هوس باهات خوابیدم که میگی کشوندمت رو تخت…..حیوون عوضی من تا یه ماه جای جای بدنم از کاری که باهام کردی کبود بود…..

 

 

 

حرفامو میزنم و بی توجه به چهره ی ناراحت و گرفته ش میزنم بیرون….

 

 

 

صدای کشیده شدن صندلی و پشت بندش قدمهایی که دنبالم میاد رو میشنوم…..

 

 

 

_ وایسا….

 

 

طرف کیفم میرم که بازومو میگیره و میچرخونتم…..

 

 

داغ دلم با حرفایی که زدمم سرد نشده و با تمام زورم محکم میکوبم به صورتش…..

 

 

 

سر کج شده ش رو صاف میکنه ولی هر چی زور میزنم نمیتونم بازومو از دستش بیرون بیارم….

 

 

 

_ ولممم کن…..

 

 

تند اون یکی بازومو هم میگیره و رو بهم میگه: این سیلی به حرفایی که زدم در….عصبی بودم نفهمیدم چی گفتم…..

 

 

 

_ گممم شووو اونور بیشعورررر…..

 

 

_ باشه…هر چی بگی همونم….ببخشید….معذرت میخوام… خب؟…..

 

نفس نفس میزنم و با حرص میگم: ولم میکنی یا جیغ بکشم….بخدا اگه…..

 

 

 

میپره وسط حرفمو و با داد میگه: بسه دیگه….اصن غلط کردم…خب شد؟….از دست اون مرتیکه بیشعور عصبی بودم وقتی گفتی هیچی بهش نگفتم سر تو خالی کردم…..

 

 

 

 

 

 

نصف آتیش دلم با غلط کردمی که میگه سرد میشه….

 

 

 

باورم نمیشه همچین حرفی رو میزنه…..

 

 

 

آرومتر میشم و میگم: دستامو شکوندی ولم کن دیگه….

 

 

_ بخشیدی دیگه؟…..

 

 

 

_ نه…اصلا….مگه کم بهم توهین کردی که ببخشم؟….

 

 

_ چیکار کنم؟…یه بار دیگه بگم غلط کردم راضی میشی؟…..

 

 

متعجب میشم ولی به روی خودم نمیارمو و میگم: هزار بارم بگی فایده نداره‌….

 

 

 

بازوهامو‌ ول میکنه و اینبار مچ یکی از دستام رو میگیره و سمت مبل میبره…..

 

 

میخوام اعتراض کنم که میگه: یه دیقه بشین کارت دارم……

 

با اخم میشینم و میگم: برو اونور بشین…..

 

 

 

میخنده و سمت مبل رو به روم میره و میشینه…..

 

4.3/5 - (89 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساجده
7 روز قبل

چرا پس رمانو نمیذارید؟؟
مگه نگفتید امشب میذارید
خسته شدم از بس تو خماری موندم

زینب
زینب
پاسخ به  ساجده
7 روز قبل

چند دفعه اومده باشم سایت خوبه نمیزاااارررره😞

Hamta
همتا شاهانی
8 روز قبل

بچه ها ببخشین امشب پارت نذاشتم فردا شب حتما میذارم…

camellia
8 روز قبل

قصد گزاشتن پارت جدید رو ندارید?سر کاریم دیگه. 😓

yegan
yegan
8 روز قبل

خیلی بده که هی بیای به یه سایت سر بزنی مبادا پارت گذاشته شده باشه..و بدتر از اون انقدر مخاطبو بذارین تو پوست گردو
چرا یه بار مرتب پارت میدی یه بار چند روز پیدات نیس عزیزم!!!

بی نام
بی نام
8 روز قبل

چرا پارت جدیدنمیدی 🤔

همتا
همتا
8 روز قبل

کاش امشب پارت بذاری همتا جان

Roz
Roz
8 روز قبل

میشه امشب پارت بزاری لطفااااا❤

زینب
زینب
8 روز قبل

دیروز باید پارت میزاشتی🤕

Zahra
9 روز قبل

اوه اوه اوه فکر کنم بارمان عاشق شده
در ضمن نویسنده جان به حرف ما گوش کن نیست پارت اضافه نمیزاره

Aram
Aram
10 روز قبل

کلیلیلییییییییی خب این دو تا هم چفت هم شدننننننننن

yegan
yegan
10 روز قبل

فاز این بارمان چیهههه نمیفهمم

T
:///
پاسخ به  yegan
9 روز قبل

نصفه نیمه عاشق اسکلی که بالاخانه رو داده اجاره
فارش به من این حس رو میده = ://///////////////////////

asal
10 روز قبل

لطفا یه پارت دیگه هم بزاررررر😭

سارا
سارا
پاسخ به  asal
9 روز قبل

دیربدیرپارت میزاره هرچی هم مخاطب اعتراض میکنه انگار نه انگار

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x