رمان طلوع پارت ۱۲۳

 

 

پلک های خسته م رو از هم باز میکنم و اولین چیزی که میبینم نور شدیدی که از پنجره به داخل میتابه…..

 

 

 

اصن نفهمیدم دیشب چیشد و چطور خوابم گرفت….نمیدونم شایدم بی هوش شده بودم….فقط آخرین چیزی که یادمه اینکه بارمان کمک کرد دراز بکشم رو تخت و خودشم از اتاق زد بیرون…..

 

 

میخوام بلند شم که یه چیزی به دستم گیر میکنه و باز میفتم رو تخت…..

 

 

 

نگاهم به خودم میفته و حالا متوجه میشم لباس عروسی که دیروز پوشیدم هنوزم تنمه…..

 

 

اینبار با احتیاط بیشتری بلند میشم….

 

 

از تخت پایین میام و نگاهم به آینه قدی تو اتاق میفته….

 

 

 

از چهره ی خودم وحشت میکنم…..

 

آرایشم به طور زشتی رو صورتم پخش شده…..

 

 

صدایی که از بیرون میاد تند در حموم رو باز میکنم و واردش میشم…..

 

 

اصلا دوست ندارم بارمان با این چهره منو ببینه…گرچه شایدم دیده باشه…

 

 

 

شیر آب رو باز میکنم و شروع میکنم به شستن دست و صورتم……آرایشم که کامل پاک میشه حالا نوبت به موهام میرسه….تا جایی که دستم میرسه و میتونم شروع میکنم به دراوردن گیره ها…..

 

 

 

حالا میمونه گیره های پشت سرم و زیپی که هیچجوره نمیتونم بازش کنم….

 

 

نفس عمیقی میکشم و دوباره سعی میکنم دستم رو برسونم بهش…ولی بازم بی فایده ست…..

 

 

ناچار در و باز میکنم و بیرون میرم…..

 

لبه های لباس رو میگیرم و از تو اتاق بارمان رو صدا میزنم….

 

 

_ بارمان……

 

صدایی که نمیشنوم ازش بلندتر از قبل صداش میزنم و طولی نمیکشه که با باز شدن در تو چهارچوب قرار میگیره…..

 

 

لباس های خونگی تنشه و برعکس من خیلی مرتبه و تمیزه…..

 

 

از خودم خجالت میکشم و سرمو پایین میندازم….

 

 

 

راه رفتنش رو میبینم و اون یه قدمیم وایمیسه…

 

_ صبحت بخیر خوابالو…..

 

لحن مهربونش باعث میشه دیشب یادم بیاد و بیشتر خجالت بکشم….ضربه هایی که با کف دست میکوبید رو پیشونیش و فحش هایی که از حال بد من به خودش میداد میان جلو چشمم….

 

 

دستش زیر چونم میشینه و سرمو‌ بالا میاره…..

 

 

_ میخوای بری حموم؟….

 

سرمو‌ بالا پایین میکنم و میگم: آره…..میشه کمکم کنی لباسمو دربیارم…..

 

 

_ ای به چششمم…..

 

پشت سرم قرار میگیره و شروع میکنه به باز کردن زیپ…..

 

 

_ دیشب میخواستم وقتی خوابیدی از تنت درش بیارم ولی ترسیدم بیدار شی و باز حالت بد شه…..

 

 

سکوت میکنم و اون با باز کردن زیپ میخواد بچرخه و سمت در بره که با گرفتن مچ دستش نمیذارم…..

 

 

برمیگرده سمتم و لب میزنه: جونم عزیزم…..

 

 

به چشماش نگاه میکنم و به این فکر میفتم که بارمان چقده از دیشب تا الان قربون صدقم رفته….ولی من یه کلمه ی محبت آمیز هم بهش نگفتم…..

 

 

_ میشه….میشه باهام بیای حموم…..نمیتونم موهامو باز کنم…

 

ابروهاش بالا میپره و لبش به خنده باز میشه…..

 

خودمم باورم نمیشه همچین درخواستی ازش داشتم…..شایدم میخوام بهش ثابت کنم منم این زندگی رو میخوام….و خب…شایدم دوسش دارم….

 

 

بی حرف سمت حموم میرم که دنبالم میاد…

 

 

طلوع حق نداری باز حالت بد شه….حق نداری…..

 

مدام با خودم تکرار میکنم تا باز خرابکاری درنیارم….

 

بارمان الان شوهرته….از هر کسی بهت نزدیکتره…..

 

 

صدای بسته شدن در حموم باعث میشه تو جام بپرم…..

 

 

 

رو به آینه وایمیسم و اون پشت سرم قرار میگیره….

 

 

با احتیاط شروع میکنه به باز کردن گیره های موهام….

 

 

خیلی طول نمیکشه که همه رو باز میکنه و حالا مو هام اطرافم پخش میشن…..

 

 

 

از تو آینه بهم نگاه میکنه و میگه: تموم شد….

 

 

عمیق نگاهش میکنم…دست هام بالا میاد و آستین های توری لباس رو از دستام بیرون میارم و به محض بیرون اومدن دستام لباس تا پایین شکمم میفته….

 

الان تنها پوشش بالاتنم سوتینی هست که تماما تور و نپوشیدنش خیلی سنگین تر بود تا پوشیدنش….

 

آب دهنمو قورت میدم و باز تو آینه بهش نگاه میکنم…..

 

 

میخوام دیشبی که مقصرش هم نبودم رو جبران کنم…..

 

 

 

سرش خم میشه و وقتی لبهای گرمش رو سرشونه ی لختم میشینه به خودم میلرزم….

 

 

چشمامو میبندم که صداش رو کنار گوشم میشنوم….

 

 

_ زود بیا برات صبحونه آماده کردم…

 

 

چشمامو باز میکنم و با چهره ی مهربون و لبهای خندونش رو به رو میشم….

 

 

 

بدون حرفی بهم نگاه میکنیم….بارمان زودتر چشم میگیره و میچرخه و از حموم میزنه بیرون…..

 

 

 

اینبار دیگه من هیچ کاری نکردم ولی خودش زد بیرون….

 

 

ته دلم از اینکه کاری نکرد خوش حال میشم….

 

 

لباس هامو درمیارم و آب رو تنظیم میکنم…..

 

زیر دوش وایمیسم و برخورد قطره های آب با صورت و بدنم باعث میشه بهترین حس دنیا تو لحظه نصیبم بشه…..

 

 

 

 

 

 

آخرین ظرف هم میشورم و میذارم تو آب چکون….

 

 

 

امروز خیلی کار دارم….باید همه ی کابینت های آشپزخونه رو خالی کنم و دوباره بچینم….

 

 

 

_ طلوع…

 

 

با شنیدن صداش میچرخم و میگم: بله….اینجام….

 

 

 

تو چهارچوب قرار میگیره و با دیدنم که پیشبند بسته و در حال درآوردن یکی از دستکش ها از دستم هستم لبخندی میشینه رو لبهاش……

 

 

 

جلوتر میاد و میگه: میرم سرکار ولی زود برمیگردم و عصر با هم میریم خرید….اگه تا اونموقع چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن….

 

 

 

میخوام بگم باشه ولی یاد گوشی درب و داغونم میفتم و میگم: میشه….موبایلم رو ببری تعمیر کنی….

 

 

انگاری خودشم یادش میفته و با اخمهای درهم میگه: حواسم نبود…عصر یکی میخریم با هم….

 

 

میچرخه و میخواد بزنه بیرون ولی نرسیده به در برمیگرده طرفم….

 

 

 

_ در و قفل کن….هر کی هم زنگ خونه رو زد جواب نده……

 

 

سرمو به معنی باشه تکون میدم ولی ترس میفته به جونم……

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم

    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند و نه مثل شیر رام می شوند گرگ، گرگ است

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   امیرعلی پسر غیرتی که سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پیچکش می افته دست سروش پسره مذهبی که خیال رها کردن نامزدش رو نداره و این وسط یاسمن پیچکی که دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آهو
آهو
1 سال قبل

هرچند که میدونم کامنت منونمیخونی ولی بازم لطفااگر میشه عصرهم یه پارت دیگه بده سوپرایزمون کن

همتا شاهانی
همتا شاهانی
پاسخ به  آهو
1 سال قبل

سلام عزیزم فردا میزارم

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  همتا شاهانی
1 سال قبل

سلام همتا جون ممنون ازت امیدوارم پارت گزاری هر روز باشه

آهو
آهو
پاسخ به  همتا شاهانی
1 سال قبل

فدات بشم من مرسی یعنی تیکه های که بارمان باطلوع خوب رفتارمیکنه روصدبارمیخونم

،،،
،،،
1 سال قبل

همتاجون ممنون بخاطرپارت میشه هرروزپارت بدی

:///
:///
1 سال قبل

زود تر طلوع عاشقش بشههه😭😭😭😭❤❤❤❤امید وارم تو این تایمی که بارمان نیست یکی از پنجره نیاد تو و طلوع رو ترور شخصیتی کنه:))))

آهو
آهو
پاسخ به  :///
1 سال قبل

واقعا

همتا
همتا
پاسخ به  :///
1 سال قبل

وااااای عالی بودی

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x