رمان طلوع پارت ۱۳۱

3.5
(2)

 

_ آخه اینکارا چیه پسرم؟…تو دیگه بچه نیستی بارمان….دو خواهر بزرگ داری که زندگی و آیندشون باید برات مهم باشه…..بابات یه آدم آبرودار که همه میشناسنش و روش حساب میکنن….اونوقت….

 

 

چند قدم جلوتر میره و با نزدیک شدنش با اخمهای درهم رو‌ به مادرش میگه: اینایی که میگین چه ربطی به من داره؟….چه ربطی به زن من داره؟…..

 

 

 

از اخمهای پسرش میترسه ولی از خیر حرفی که رو دلش سنگینی میکنه نمیگذره…..

 

 

_ ربطش اینکه تو چند ماه یه دختر بی سر و پا رو آوردی خونت و نمیدونم چی بینتون بوده که پسری که عاقل بودنش زبونزد خاص و عام بوده همچین حماقتی رو کرده و حالا اون دختره شده زنش……سرتو مثل کبک کردی زیر برف و از حرفای بقیه خبر نداری…..شدی مسخره ی عالم و آدم….شدی سوژه ی اون کاوه ی بی شرف که حالا هر جا میشینه از بدن اون دختره میگه و همه جا جار زده با زن بارمان تو خونش خوابیدم….الان….

 

 

 

 

 

صدای شکستن آینه قدی تو فضای بزرگ اتاق میپیچه و نعره ی بارمان بلند میشه….. موبایلش رو از جیبش درمیاره و شروع میکنه به شماره گرفتن….

 

 

 

مرضیه خانم با دیدن پسری که عین آتیش رو اسپند جلز ولز میکنه تند از تخت پایین میاد و پشیمون از حرفی که زده سمت پسرش میره….

 

 

قبل از رسیدن بهش تماس برقرار میشه و صدای پر از خشمش تو اتاق میپیچه….

 

 

 

_ کثافت حرومی…..گوه میخوری اسم زن منو به زبون نجست میاری…انگاری اونهمه کتکی که مثل خر خوردی برات کم بوده….یه بار دیگه فقط یه بار دیگه اسم زن منو بیار….به خدایی خدا اینبار بلایی سرت میارم که یه راست بری قبرستون….. برو خداتو شکر کن که الان تهران نیستی وگرنه همین الان جر وا جرتو تحویل بابات میدادم…..

 

 

قطع میکنه و دستش که پایین میاد حالا متوجه درد عمیقش میشه…..

 

 

 

خون به شدت بیرون میزنه و طولی نمیکشه که پارکت های اتاق قرمز قرمز میشه…..

 

 

مرضیه خانم با دیدن دستش جیغ بلندی میکشه و برا برداشتن جعبه ی کمک های اولیه سمت حموم میره….

 

 

وسط راه دستش توسط بارمان کشیده میشه و جلوتر نمیره…..

 

 

_ دختری که به راحتی آب خوردن نجابتش رو زیر سوال میبری زن منه…..عروس خودت…دختریه که هر شب تو بغل پسرت میخوابه و قراره در آینده نوه ت رو به دنیا بیاره…با این حرفات هیچی از طلوع کم نمیشه فقط جگر منو میسوزونی…سینمو پاره میکنی و قلبمو چنگ میزنی….قراره به عنوان مادر من دل به دل کسی که پشت پسرت و عروست چرت و پرت بگه بدی قسم میخورم پا میذارم رو سی و دو سال زندگی که به عنوان مادر صدات میکردم…..

 

 

میگه و با همون درد و خونریزی بی توجه به زجه های مادرش از اتاق میزنه بیرون….

 

 

 

از خونه میزنه بیرون و بی اهمیت به روژینی که از اون سمت حیاط داره صداش میزنه در و باز میکنه و زبون بسته رو جوری بهم مبکوبه که تا چند ثانیه صداش تو حیاط بزرگ خونه اکو میشه….

 

 

 

 

پشت ماشینش میشینه و شروع میکنه به رانندگی…..

 

 

 

اومده بود راجع به نمایشگاه و خونه حرف بزنه ولی حالا…….

 

 

 

 

با اعصابی داغون جلو یه درمانگاه نگه میداره و با عجله پیاده میشه…..

 

 

 

 

 

*

 

 

 

چشام از فرط گریه به شدت میسوزه….از رو تخت بلند میشم و سمت سرویس میرم….من بدتر از اینا رو هم کشیدم….نباید اونقد احمق باشم که منتظر بمونم تا بارمان بهم بگه برم…..

 

 

 

 

صورتم رو میشورم و بیرون میام…..

 

 

از ظهر که از خونه رفت حتی یه بار هم زنگ نزده….چیکار کردم مگه…..منم میخواستم خیر سرم یکم دفاع کنم از زندگیم…..

 

 

 

سمت کمد میرم و با برداشتن کوله م هر چی که وسیله داشتم میچینم داخلش……

 

 

 

عمر این زندگی به یه ماه هم نکشید….

 

لعنت بهم که با قبول کردنم یه داغ دیگه رو دل خودم گذاشتم….

 

 

صدای باز شدن در هم باعث نمیشه دست از جمع و جور کردن وسایلم بردارم….

 

 

سایه ش پشت در قرار میگیره و بلافاصله در باز میشه…..

 

 

 

سلام آرومی که میگه رو بی جواب میذارم…..

 

 

نگاهش نمیکنم ولی صدای متعجبش رو میشنوم که میگه: بسم الله….خبریه؟…..

 

 

وسایل آرایشیم رو میذارم رو لباسام که دستی رو کوله م میشینه…

 

 

 

با دیدن باند قرمز از خونی که رو انگشتای دستش کشیده هینی از ترس میکشم و دستم کوله رو ول میکنه…..

 

 

 

رو بهش با نگرانی میگم: یا خدا…چی شده؟….دستت چی شده؟….

 

با نگاهش همه ی صورتمو از نظر میگذرونه و من از رو تخت پایین میام و رو به روش قرار میگیرم…..

 

 

_ چی شده بهت میگم؟…..دستت چی شده؟…بده ببینم….

 

دستشو تو دستم نگه میدارم و بررسیش میکنم….

 

_ ای خدا…اینکه هنوزم داره خون میاد….برا چی نرفتی دکتر؟…..پاشو…پاشو بریم بیمارستان….حتما عصباش آسیب دیده….

 

 

_ رفتم….

 

 

سرمو بالا میارم و باهاش چشم تو چشم میشم…..

 

 

از نگاه خیره ش چیزی نمیفهمم که خودش بالاخره زبون باز میکنه و میگه: شرط میبندم از وقتی که رفتم نشستی به گریه کردن…..

 

 

چیزی نمیگم که دستشو از دستم بیرون میاره و با گرفتن بازوم بدنم رو به خودش نزدیکتر میکنه و باعث میشه رو پاش بشینم….

 

 

 

دست سالمش زیر چونم میشینه و صورتم رو مقابل صورتش قرار میده…..

 

 

 

_داشتی وسایلتو جمع میکردی که چی بشه؟…..

 

______

 

_ با توام طلوع….قراره هر حرفی بزنم اینجوری برداشت کنی که یعنی این زندگی رو نمیخوام….

 

 

نفس عمیقی میکشم و رو بهش میگم: من….خب…خیال میکردم…یعنی….خب…برا چی اصن سرم داد زدی؟….آره جمع کردم که برم…..

 

 

یه تکه از موهای پشت سرم رو آروم میکشه که سرم عقب میره….

 

 

لبهای مرطوبش زیر گلوم میشینه و یه لرز لحظه ای از بدنم میگذره…

 

 

_ یه بار دیگه همچین فکری به ذهنت خطور کنه من میدونم و تو……حتی اگه تو بدترین شرایط ممکن هم بودیم……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
۰۳۴۶۴۲

دانلود رمان نیلوفر آبی 5 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4.4 (7)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
IMG 20240530 001801 346

دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری 3.1 (37)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی.…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخییییییی

yegan
yegan
1 سال قبل

سلام همتاجان امشب پارت داریم دیگه؟؟

آهو
آهو
1 سال قبل

همتا جونم پارت نداریم ساعت چهارونیم اکثراوقات این ساعت پارت میذاری؟

فوزیه
فوزیه
1 سال قبل

مرسی عزیزم پارت امروزت قشنگ بود

امی
امی
1 سال قبل

پارت خیییییلی زيبايي بود
خیلی تو فکر طلوع بیچاره بودم
مرررررسی عزیز جووون
لایک داری

Arka007
Arka007
1 سال قبل

سلام به کمکتون نیاز دارم من تازه عضو شدم دارم رمان مینویسم میخواستم اینجا قرار بدم کسی میدونه چهطوری

،،،
،،،
پاسخ به  Arka007
1 سال قبل

فک کنم بایدبری مد وان ثبت نام کنی اونجارمانتوپارت گذاری کنی

Arka007
Arka007
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

ممنون

ساحل
ساحل
پاسخ به  Arka007
1 سال قبل

میتونی به فاطمه ادمین بگی اگه شد همینجا جزو ادمین ها بشی و پارت گذاری کنی‌

:///
:///
1 سال قبل

وای مرسی که پارت دادی الهی همیشه سرحال باشی
ایشالله به پای هم پیرشن😍😍😍

پریوش
پریوش
1 سال قبل

وای ممنون همتاجون ک پارت دادی😘😘😘

Ana
Ana
1 سال قبل

جونم ب این آقا بارمان كه اينقد قشنگ با طلوع رفتار ميكنه شاه پسرِ قندو عسلِ😁
مرسي همتا جون سوپرايز شدم از پارت امروز

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون خانم شاهانی انشالله دیگه هر روز پارت بدین ❤🌹

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

بی نظیر بود همتا جون ولی توروخدا اگه امکانش هس هر روز پارت بدین 😘

میم
میم
1 سال قبل

طلوع اسکل تر از تو آدم هست؟

...
...
1 سال قبل

خدایااااا شکرت بارمان طلوع و میخواددد اولش خیلی شک داشتم ولی الان که جلو مادرش گفت بلاخره باورم شد
طلوع سفت بچسب باد نبرتش 😂

آهو
آهو
1 سال قبل

وااااای دورت بگردم نویسنده بازم خداروشکرگفتم حالابازم تنهامیشه طلوع مرسی 🙏🙏

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x