رمان طلوع پارت ۱۳۷

4.5
(2)

زمان گذشته….

*

 

 

 

کیفمو محکم میکوبم رو زمین و سمت پنجره ی بزرگ اتاقم میرم…..

 

لعنت به زندگی مزخرفم…لعنت به بخت کجم….لعنت به یاد و خاطرت محمدحسین…..

 

محمدحسین…..

 

با یادآوری محمدحسین داغ دلم تازه میشه و اشکام بدون اجازه رو صورتم میریزه…..با وجود همه ی نامردی که در حقم کرد ولی چقد بدبختم که دلم براش تنگ شده….

 

 

با پاهای بی جونم چند قدم جلوتر میرم و رو تخت میشینم…..

 

 

_ ساره….ساره…..

 

با شنیدن صدای مامان دست از فکر کردن به محمدحسین و نامردی هاش برمیدارم و اشکای رو صورتمو پاک میکنم….

 

 

در باز میشه و اندام تپلش تو چهارچوب نمایان میشه….

 

اخمای درهمش نشون میده باز از اینکه دیر کردم ناراحته…..

 

_ معلوم هست چته تو؟…کجا بودی؟…برا چی اینقده دیر کردی؟…میدونی اگه محمد و حمید الان خونه بودن چه بلایی سرت میاوردن؟….چقده آخه تو خودسری دختر….از زن برادرات خجالت نمیکشی؟…..

 

 

خسته از حرفای همیشگیش دراز میکشم و پتو رو میکشم روم….

 

_ برو بیرون مامان…..

 

صدای لرزونم چیزی نیست که بتونم کنترلی روش داشته باشم….

 

 

صدای نزدیک شدن قدمهاشو میشنوم….

 

از پایین رفتن تخت میفهمم که کنارم نشسته…

 

_ آخه من چیکار کنم از دستت…الهی خیر نبینی محمدحسین که اینجوری دل دخترمو شکستی….

 

صدای گریه ش بلند میشه و چقد دلم براش میسوزه…در واقع تنها کسی که دلم براش میسوزه خودشه….مامان بیچاره م….کاش اونقدی که دلت برا دخترت میسوخت براش پشت و پناه هم بودی…

 

 

_ الهی قربونت بودم پاشو دست و صورتتو بشور بیا شام بخور….پاشو تا بابات نیومده….پاشو….

 

 

_ میخوام بخوابم…..

 

_ آخه…..

 

_ برو بیرون مامان…خوابم میاد و حوصله ندارم….

 

 

میدونم دلخور شده….ولی الان تو شرایطی نیستم که بخوام جز دل خودم به دل کس دیگه ای هم توجه کنم…..

 

 

 

 

 

*

 

_ سلام…

 

_ سلام به ساره ی زیبا….چه عجب اینبار زود اومدی…..

 

_ فعلا برو تا کسی ندیده بعدا دلیل زود اومدنم رو بهت میگم…

 

 

_ ای به چشششم…..

 

 

ماشین رو به حرکت درمیاره و با یه دستش شروع میکنه به رانندگی و دست دیگش هم رو پام میشینه…..

 

 

_ بردار دستتو الان یکی میبینه….

 

_ کی میبینه اخه….یا نکنه حاجی برا یه دونه دخترش بپا گذاشته ….حالا ول کن این حرفا رو چیکار کردی؟…به خونواده ی گرام گفتی؟….

 

 

دستامو تو هم قفل میکنم و بی توجه به دستی که داره کم کم بین پاهام میره میگم: دیشب…دیشب به مامانم گفتم….

 

نیم نگاه کنجکاوی بهم میندازه….

 

_ خب؟…

 

 

نفس عمیقی میکشم تا بتونم خبری که صد در صد براش خوشایند نیست رو بهش بدم….

 

_ صبح بهم گفت بابام مخالفه….

 

میخواد حرفی بزنه که تند میگم: دستتو بردار دیگه….

 

بدتر میکنه و اینبار جوری بدنم رو فشار میده که از درد ضعف میکنم…

 

_ پس حاجی مخالفه دامادش شم و دخترشو خوشبخت کنم…..

 

بین حرفاش نیم نگاهی هم به من بی جون میندازه…..

 

_ دردت گرفته یا رفتی تو حس…..

 

_ ولممم کن….

 

_ تو که دوست داشتی؟…. یا مشکلت با مکانشه…. بریم خونه؟….

 

_ باید زود برگردم…این چند روز مامان بدجور زوم کرده روم….

 

 

_ خیلی خب….خونه منم که اون پایین پاییناست…بریم برگردیم شب شده…..چیکار کنیم پس؟….

 

 

حس خوبی که از حرکت دستش بهم غلبه کرده و شهوتی که به جونم افتاده باعث میشه چشم رو وجدان و عقلم ببندم….

 

 

_ خب اگه قول میدی زود برگردیم ب…برو…

 

 

صدای قهقهه ش بلند میشه و من از خودم خجالت میکشم…..

 

_ تو کفی آره؟….

 

_ کووفت…..

 

بازم میخنده و من از حرص میخوام حرفمو پس بگیرم که زودتر میگه: بزن بریم دختر خوب…یه جوری حالت بدم که مستقیم بری فضا…..

 

 

 

 

 

از رو تخت تند پایین میام و شروع میکنم به لباس پوشیدن…..

 

اینقده استرس دارم که نمیتونم دکمه های مانتو رو درست بپوشم…..

 

 

_ پاشو اصلان…پاشو برسونتم…

 

وقتی میبینم هنوزم با چشمای بسته دراز کشیده رو تخت اینبار با داد میگم: پاشو دیگه…امشب داداشام دعوتن خونمون….من احمق اینو فراموش کرده بودم …

 

 

چشماش باز میشه و میشینه رو تخت….

 

_ دختر حاجی باز خالی شدی افتادی به جونم…هااان؟…

 

با دندونهای کلید شده میگم: درست حرف بزن اصلان….

 

_ خیلی خب عزیزم…شوخی هم سرت نمیشه نه؟…..

 

_ پاشو لباساتو بپوش برسونتم….

 

تند پایین میاد و شروع میکنه به لباس پوشیدن….

 

_ درد که نداری؟….

 

با یادآوری رابطه ای که داشتیم حس عذاب وجدان سراغم میاد….با همه ی عذابی که از طرد شدن از طرف محمدحسین کشیدم ولی هنوزم بعد از چند ماه که نامزدیمون رو بهم زد حس خیانت بهم دست میده….

 

 

_ با توام ساره درد نداری میگم…..

 

به چهره ش نگاه میکنم و میگم: نه ندارم….یعنی دارما ولی اونقد شدید نیست….

 

 

_ اصل کاری رو که نذاشتی… نبایدم دردی داشته باشی…..

 

_ خب چرا دیگه میپرسی؟….

 

_ چون میخوام بهت یادآوری کنم اونقدی که من بهت اعتماد دارم تو نداری……

 

_ بحث اعتماد نیست…..

 

_ پس چی؟….

 

با یادآوری خونه محکم میزنم به پیشونی خودم و همزمان که سمت در میرم میگم: الان چه وقت این حرفاست؟….بدو بریم دیرم شد…

 

 

 

 

 

 

با استرس سمت خونه میرم و با دیدن کفش هایی که متعلق  به حمید و محمد دو دستی میکوبم به سر خودم….

 

عجب غلطی کردم با اصلان رفتم…..

 

 

چاره ای نیست و با وجود اینکه میدونم چیز خوبی در انتظارم نیست در رو به آرومی باز میکنم و وارد میشم….

 

 

با شنیدن صدای باز شدن در سر همشون به طرفم میچرخه……

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۴۴۲۹۸

دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره…
IMG 20230123 230123 526

دانلود رمان غرور پیچیده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.8 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 4 (4)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۰۵۳۰۳۳۸۰۹

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
11 ماه قبل

اخیی فلش بک ساره هست

Khadijeh Rezaeian
Khadijeh Rezaeian
11 ماه قبل

کم بود

مینا
مینا
1 سال قبل

طفلکی ساره خدایی من فک میکردم طلوع دختر محمد حسینه اینقده اصرار داره برا آزمایش کاش اونجوری بود حال رستایی ها گرفته می‌شد راستی نویسنده جان چرا طلوع از اون دو تا متجاوز شکایت نمیکنه اینجوری قشنگ حالشون گرفته میشه و مجبور میشن دست از سرشون بردارن کلی هم باید دیه بدن

atosa
atosa
1 سال قبل

یعنی بعد از اینکه محمد حسین با ساره کات کرد ساره هم رفت پیش یه پسر دیگه به نام اصلان ؟ 🌚

مینا
مینا
پاسخ به  atosa
1 سال قبل

آره دیگه احتمالا پدر طلوع همین اصلانه و پول‌های پدر بزرگشم برا این دزدیده ولی وقتی خودش راضیه به رابطه چرا میگن تجاوز کرده؟

Khadijeh Rezaeian
Khadijeh Rezaeian
پاسخ به  مینا
11 ماه قبل

اره دقیقا پس چرا میگن تجاوز کرده بهش

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

الان چی شد اینا از زبون کی گفته میشه ساره که مرده
راستی محمد حسین چی شد پس اینکه میخاست حال رستایا را بگیره

مینا
مینا
پاسخ به  Zahra Ghanbari
1 سال قبل

خب طلوع با بارمان رفت اونم ولش کرد دیگه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

این روح ساره بود یا دفترچه خاطراتش بعد به کی داشت اینارو میگفت

...
...
1 سال قبل

این کدومهههههه

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  ...
1 سال قبل

نوشته گذشته

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x