رمان طلوع پارت ۱۵۹

3
(3)

 

 

 

منتظر میمونم و وقتی صدای بهم خوردن در بیرونی رو میشنوم از رو تخت بلند میشم و از اتاق بیرون میرم…..

 

با دیدن پتویی که رو مبل انداخته شده یاد حرف دیشبش میفتم که گفته بود بدون من تو اتاق خوابمون نمیخوابه….

 

 

نفسمو آه مانند بیرون میدم و سمت مبل میرم…پتو رو جمع میکنم و گوشه ی مبل میشینم….کاشکی راضی به حرف زدن میشد…..کاشکی اون فیلم رو بهم میداد….چقد حس تنفر و کینه نسبت به رستایی ها رو دلم سنگینی میکنه…..

 

 

تموم دیشب رو به یاد زخم رو گردن ساره نخوابیدم…..وقتی اونجوری تن و بدن بی جونش رو تکون میدادم و بازخواستش میکردم با دیدن زخم به اون واضحی حتی ازش نپرسیدم این زخم برا چیه……مگه میشه چند تا برادر بخوان سر تنها خواهرشون رو ببرن….آخ خدا….چقد اون موقع ها خودم رو محق میدونستم…..کاشکی یه بار بغلش میکردم…کاش فقط یه بار منم آغوش مادر رو تجربه میکردم…..

 

 

 

اشکام رو پاک میکنم و نفسمو به شدت بیرون میدم….

 

موبایل رو از تو جیبم بیرون میارم و شماره ی اصلان رو میگیرم…..

 

 

با بوق چهارم برمیداره و صدای نفرت انگیزش تو گوشم میپیچه…..

 

_ سلام عزیزم…..

 

عقم میگیره از عزیزم گفتنش ولی به روی خودم نمیارم و با فشار دادن پلک هام میگم: میخوام ببینمت…..

 

*

 

بی توجه به منشی که دنبالش میاد و مدام از نوبت نداشتن و شلوغی امروز دفتر حرف میزنه در رو باز میکنه و وارد اتاق میشه….

 

 

محمد حسین با دیدن بارمانی که با خشم و بدون در زدن وارد شده به منشی اشاره میکنه که بیرون بره….

 

 

همین کار رو انجام میده و با بسته شدن در بارمان با خشمی که غیرقابل تحمل شده براش جلوتر میره….

 

 

_ خیال میکردم کسی که وکیل باشه بیشتر از بقیه باید پایبند قانون باشه…

 

 

محمدحسین بدون اینکه به احترامش بلند شه تکیه میده به صندلی چرخ دارش…..و خونسرد میگه: درست فکر کردی….

 

 

سمت میز جلوش میره و با کوبیدن دستاش باعث میشه لیوان چای روی میز چپه بشه و بیفته رو پرونده ها….

 

_ بعید میدونم…..آخه مزاحمت برا یه زن شوهردار طبق قانون جرمه….در جریان هستی که؟….چیه دوره افتادی به پیغام پسغام؟….که چی مثلا‍.؟….خیال کردی میتونی چرت و پرت تحویلش بدی و با تحریک کردنش گند بزنی به زندگی مشترکش و آیندش….میخوای به جرم مزاحمت بندازمت گوشه ی هلفدونی… دنبال چی هستی آخه لعنتی…..

 

 

محدحسین چشم از پرونده های خیس رو میز میگیره و نگاهش رو میده به بارمانی که همچنان از خشم نفس نفس میزنه……نیشخندش عصبانیتش رو بیشتر میکنه ولی قبل از اونکه حرفی بزنه کف دستشو به معنی سکوت جلوش میگیره….

 

 

 

_ خودت خوب میدونی دنبال چی ام….چند سال پیش رو یادت میاد…با هم بودیم….قرار بود با هم اصلان رو بکشونیم پای دار و انتقام ساره رو ازش بگیریم….ولی یهویی زدی زیر همه چی و پا پس کشیدی….اون موقع نمیدونستم قضیه از چه قراره.. ولی حالا دیگه برام روشن شده…..ماه هیچوقت پشت ابر نمیمونه بارمان….بالاخره رخ نشون میده…..هیچوقت تو خیالمم فکر نمیکردم پشت همه ی این جریان ها پدرت باشه….هضمش برام سنگینه……

 

 

بارمان کمر صاف میکنه و رو بهش لب میزنه: همین چرت و پرتا رو به طلوع گفتی که حالا….

 

میپره وسط حرفش و میگه: من هیچ حرفی بهش نزدم…فقط اون دفتری که مال مادرش بود رو بهش دادم….خودش اومد دنبالم…اومد چون از کسی مثل تو ناامید بود….چون فکر میکنه بهش نارو زدی و باهاش ازدواج کردی که البته درست هم فکر کرده…..

 

 

 

_ چرت و پرتات رو واسه خودت نگه دار، وگرنه اینجا رو رو سرت خراب میکنم….

 

 

با خشم و حرص میگه ولی محمدحسین بی توجه بهش بلند میشه و سمت پنجره میره….بازش میکنه و هوای پاییزی رو وارد ریه هاش میکنه….

 

 

_ چرت و پرت باشه یا نباشه باید باور کنی خدا جای حق نشسته و میخواد انتقام اون زن مظلوم رو تو همین دنیا به وسیله ی دخترش بگیره….پدرت در حق خواهرش ظلم کرده، آواره ی کوچه و خیابونش کرده، اگه ساره الان زیر خروار ها خاکه به خاطر نامردی برادرهاش و خانوادشه….

 

_ بدجوری خودتو کشیدی کنار آقای مهرپرور…یادت که نرفته بدبختی های ساره از کجا شروع شده….

 

نفس عمیقی میکشه و میچرخه طرف بارمان…..

 

 

_ من قبول دارم…..وقتی اومدم جلو نباید پا پس میکشیدم…..ولی خب…..تقصیری هم اگه داشتم ناخواسته نبود….برا همینم دارم خودمو به اب و اتیش میکشم تا تقصیر ناخواسته م رو جبران کنم….ولی تو چی؟…شماها چی؟…یه جوری ساره رو فراموش کردین که انگار هرگز وجود نداشت….یه بار شد پدرت دنبالش بگرده بگه یه روزی یه خواهری هم داشتم که به خاطر ظلمی که بهش کردم حداقل بدونم کجاست….داره چیکاره میکنه…اصن زنده ست یا مرده….

 

 

حرفای محمدحسین چهره ی ساره رو جلوش زنده میکنه و دلش رو به درد میاره….خسته از افکار درهمش سمت مبل میره و روش میشینه…..

 

 

_ گذشته اگه، رو بشه آبروی هممون میره سر چوب…..کی دیگه میتونه تو فامیل سر بلند کنه….چرا آخه نمیفهمین شماها….

 

 

محمدحسین سمتش میره و کنارش میشینه.‌…

 

 

_ خودت خوب میدونی دلیل پیشنهادم به طلوع چی بوده…میخواستم از رستایی ها دورش کنم…از پدرت….میدونستم چقد از ساره متنفره…..بدترین راه رو انتخاب کردی و دختر ساره رو کردی عروسش…‌.حالا که این کارو کردی کمکش کن دیگه….طلوع خیلی تنهاست بارمان….دلیل ازدواجت به خودت مربوطه‌…اینکه قصدت چی بوده که به این زودی بچه دار شدی بازم به خودت مربوطه.‌‌….ولی الان دیگه دست از طرفداری پدرت بردار…فیلمو بهش بده…بذار اونم آروم بگیره….من مطمعنم اون دختری نیست که دست رو دست بذاره و هیچ کاری نکنه…..پس تا قبل از اینکه خودش دست به کار شه خودت بهش فیلم و‌ هر مدرک دیگه ای هم که داری بده…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۸ ۲۳۳۸۵۰۰۶۹

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
IMG 20230123 230123 526

دانلود رمان غرور پیچیده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
520281726 8216679582

رمان باورم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهار
بهار
9 ماه قبل

اگه نمی‌تونید رمان کامل در اختیار مردم بزارید پس چرا اصلا میزارید مردم که مسخره شما نیستند که یک پارت میزارید یک یا دوهفته غیبتون میزنه جواب کامنت ها رو هم نمیدین

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

سلام خانم شاهانی حالتون چطوره اگر امکانش هست براتون جواب کامنتا رو بدین که از نگرانی دربیایم انشالله که سلامتین

Fatemeh
Fatemeh
9 ماه قبل

چرا پارت نمیدید

بی نام
بی نام
9 ماه قبل

دیگه مسخره بهزی شده رمان
نخوندش شرف داره نسبت به خوندنش

lilo
lilo
9 ماه قبل

حیییف که اونجا نیستم وگرنه حال این بارمان چندش رو میگرفتم

مینا
مینا
9 ماه قبل

سلام همتا جان خوبی عزیزم بهتر شدی ان شاءالله؟

مثل همیشه عالی بود دستت درد نکنه عزیزم👏🏿👏🏿👏🏿👏🏿👏🏿پررویی این بارمان واقعا اعصابم و خراب میکنه چقدر رو داره این بشررررررر

یه زن بدبخت شده بخاطر طمع پدرش یه دختر بهش انگ حرومزادگی خورده اونوقت آقا فکر آبروی یه مشت لجنه واقعا تاسف آوره

همتا
همتا
9 ماه قبل

مرسی عزیزم

♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

الان که داشتم این پارت میخوندم نمیدونم چرا پارت های قبلش وقتی که داشتن ساره میزدن اینا من خیلی نا خواسته یاد دلارای افتادم

♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

سلام خوبید نویسنده ایشالا زود تر خوب شه و سلامتی قبلش به دست بیاره

نرگس
نرگس
9 ماه قبل

سلام خسته نباشید
چرا اینقدر دیر به دیر پارت میدید؟
من طرفدار رمانتونم

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط نرگس
همتا
همتا
پاسخ به  نرگس
9 ماه قبل

عزیزم مشکل داشتن همتا جان

آهو
آهو
9 ماه قبل

سلام خانم شاهانی امیدوارم که حالتون خوب باشه و ممنون بابت پارت

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

سلام خوبین خانم شاهانی خدا رو شکر حتما بهترین که پارت دادین بلا بدور باشه انشالله💓

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x