رمان طلوع پارت ۱۷۰

3.3
(4)

 

 

 

*

 

_ آخه این چه حرفیه پدر من؟…بعد از این همه مدت پا شدین اومدین شرکتم برا زدن این حرفا؟….چه دلم خوش بود حاج رستایی بزرگ بالاخره تشریف اوردن اینجا……

 

 

_ دست بردار حمید….برا شنیدن این حرفا نیومدم….

 

_ پس چی آقاجون؟…چی میخواین بشنوین؟…اصن چی دوست دارین بشنوین؟…من و متهم به چی میکنی پدر من؟…یعنی من اینقد بی غیرتم که همچین کاری رو انجام بدم؟….اصلان رو من معرفی کردم درست، ولی کف دستمو که بو نکردم همچین آشغالی از اب در میاد….ساره هر بلایی سرش اومده تاوان کارا و هرزه بازیای خودش بوده…خودش با پای خودش رفته بود خونه ی اصلان….حالا دختر حرومزاده ش ادعای چی داره؟…حرف مفتی زده و شماها رو هوا گرفتینش….و اومدی….

 

_ اگه اون سکه ها رو ساره برداشته بود دلیلی نداشت اون بلا رو سرش بیارن و ازش فیلم بگیرن….

 

 

با چشم های ریز شده خیره میشه به پدرش…پدری که عملا داره متهمش میکنه…..پوزخندی میشینه گوشه ی لبش….

 

_ عجب…پس حاج رستایی الان به یاد دخترش افتاده…..اونم دختری که زیر خروار ها خاکه….به نظرتون یکم زود نیست؟…..

 

 

پاش رو از رو پاش برمیداره و به جلو خم میشه….خیره میشه به پسری که انگار تازه کم کم داره میشناستش…..

 

_ یه سال بعد از اونکه شرکت رو راه انداختی حاج ملکان اومده بود سراغم….یادت میاد؟…همون شبی که اومدم جلو خونت و بهت گفتم وامی که گفته بودی واریز شده به حسابم واریز نشده بود…..در واقع اصلا همچین وامی وجود نداشت….بهونت رو گذاشتی رو چی؟…رو اینکه باغ های پدر مرضیه رو فروختن و سهمش رو بهش دادن…..پیگیری کردم و فهمیدم بازم دروغ گفتی، ولی به روت نیاوردم…گفتم سن و سالی داری و به خودت مربوطه چه جور بخوای زندگی کنی…..به روت نیاوردم چون یه درصدم قضیه ی سکه ها به ذهنم خطور نمیکرد…باور اینکه اینهمه نامرد باشی برام غیرممکن بود…..ولی حالا…..از همین لحظه از نظر من متهم اصلی هستی، پس هر چی داری رو کن تا ثابت کنی تو دزدیدن سکه ها نقشی نداشتی…..

 

 

بلند میشه و میچرخه و سمت در میره…

 

دستش به دستگیره نمیرسه که صدای حمید بلند میشه….

 

_ خیلی دیره برا این حرفا حاج آقا….خیلی….

 

 

 

 

*

 

 

_ بسه بابا، چقده مگه سرتو تکون میدی؟…دل و رودت زد بیرون که….

______________

_ با توعم کامران….عجب غلطی کردم بهت گفتما….

 

کامران اما تو عالم خودش غرقه…چهره ی طلوع وقتی التماسش میکرد برسونتش بیمارستان جلو چشماشه…..

 

_ اگه زودتر میبردمش بچه ش زنده میموند….

 

 

_ حالا کاریه که شده….

 

تیز میچرخه سمت داریوش…..

 

داریوش: چته خب…..پاچه منو چرا میگیری؟…جای این حرفا یه راهی پیدا کن باهاش آزمایش بدی؟…..شاید واقعا هم خواهرت نباشه….

 

_ دعا کن نباشه….دعا کن…..

 

میگه و بلند میشه و رو به روی دریا وایمیسه….موج جلو میاد و پاچه های شلوارش رو خیس میکنه…..عقب نمیکشه و به آسمون نگاه میکنه…..وجودش پر میشه از خشم وقتی به این فکر میکنه که همه ی عمر بازیچه ی اصلان بوده…..

 

 

پلک هاشو محکم رو هم فشار میده و میگه: یکی رو بزار به پای طلوع‌….میخوام ببینم کجا میره که تنها گیرش بیارم…..

 

_ خودم از قبل فکرشو کرده بودم….طلوع برگشته خونه ی ساره….

 

 

 

*

 

_ خیلی نازه بخدا…ببینش….ولی زهرا اصن به تو نرفته‌…

 

_ بیارش پایین تر خب….نمیتونم تکون بخورم که….

 

دستمال رو صورتش رو کنار میزنه و چهره ی صورتی و تپلش مشخص میشه…..نگاهم به دستای کوچولوش میفته……

 

 

چشم از تخت کنارم میگیرم و خیره میشم به رو به رو…..

 

_ یعنی دختر من هم همینقد ناز بود…..حتما بود….شاید براش مادر خوبی بودم…من دوسش داشتم….حتی….حتی اگه خوب هم نبودم ولی حتما دوسش داشتم….

 

اشکم از گوشه ی چشمم پایین میاد که با دست پاکش میکنم…..

 

 

روژین: آروم باش عزیزم….خدا بزرگه…تو که سنی نداری…حالت که بهتر شد باز اقدام کنین برا بچه…

 

پوزخندی میشینه گوشه ی لبهام…..بیچاره روژینی که خبر نداره من حالم که بهتر شه اقدام نمیکنم برا بچه….اقدام میکنم برا طلاق…..

 

صدای موبایلش بلند میشه و برا جواب دادنش از رو صندلی بلند میشه….

 

_ سلام…خوبی…خوبه، بهتره…نه هنوز دکتر نیومده….مسکن براش زدن دیگه..بهتره خدا رو شکر…..باشه…باشه ….خداحافظ…

 

دوباره میشینه رو صندلی و میگه: بارمان بود….بیچاره چقدم نگرانت بود…

 

حرفی نمیزنم که باز میگه: بخدا با یه هول و ولایی زنگ زد گفت طلوع بی هوش شده خودتو برسون بیمارستان که گفتم الان از پشت گوشی سکته میکنه….

 

بازم سکوت رو ترجیح میدم….در واقع تمایلی به حرف زدن با هیشکی رو ندارم‌…..دلم فقط سکوت میخواد و سکوت….تموم ذهنم بچه ای شده که میتونست باشه ولی…..الان نیست……

 

میدونم که میدونه بین من و برادرش اخلاف افتاده….اینجور حرف زدنش هم برا همینه….میخواد مثلا مینمون رو درست کنه…ولی…..

 

_ گفت اگه حالت بهتره جواب تماساش رو بدی….

 

نفس عمیقی میکشم و میگم: خوب نیستم…..

 

_ آخه…

 

_ نمیدونی دکتر کی میاد؟…

 

ناامید از حرف زدن باهام لب میزنه: صب کن برم بپرسم…..

 

 

 

 

_ میتونم خودم….دردم کمتر شده…..

 

_ دردت کمتر شده چیه؟…با همین کارات بخیه هات عفونت کرده دیگه…..

 

 

_ برا چی مرخص شدی تو؟…مگه قرار نبود چند روز بمونی؟….

 

با صدای بارمان سرمو بلند میکنم و بهش نگاه میکنم…..

 

روژین: دکترش گفت….گفت خونه بمونه براش بهتره…..

 

روژین دستمو ول میکنه که دست بارمان دور کمرم حلقه میشه…..

 

کاش جون اینو داشتم تا ازش فاصله بگیرم….سمت ماشینش میریم که میگم: من با تاکسی میرم…راهمون به هم نمیخوره…..

 

 

چهره ش رو نمی بینم ولی حرصی که تو صداش هست کاملا آشکاره…..

 

_ تموم کن این مزخرفاتو….

 

دستمو به ماشین تکیه میدم و میچرخم طرفش…..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 4.5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان معشوقه پرست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
IMG 20240716 005659 078

دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار 5 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
8 ماه قبل

دیگه داره بی مزه میشه چون پارتاش نامنظم میشه دیربه دیرپارت میده

M.h
M.h
8 ماه قبل

پارت بعدی کو چرا اینقدر پارت دهی نامنظمه؟؟؟؟

ماهلین خاکپور
ماهلین خاکپور
پاسخ به  M.h
8 ماه قبل

سلام یک چیز جالب پسر دایی من همون موقعی که نویسنده این رمان گفتند مشکل کلیه دارند به دنیا اومده امشب جشن دندونیش هست کلی بزرگ شده وداره راه میوفته 😅😍

♡ روا ♡
♡ روا ♡
8 ماه قبل

طلوع بدبخت

همتا
همتا
8 ماه قبل

کثافط حمید
دهن آدمو باز میکنه به فحش

مینا
مینا
8 ماه قبل

تازه آقا حمید داره دم از غیرت میزنه🤣🤣🤣🤣🤣🤣خدایی تو میدونی غیرت و چجوری مینویسن آشغال؟خجالتم نمیکشه بازم ساره رو متهم میکنه 😡

lilo
lilo
8 ماه قبل

چی بگم🥲

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x