رمان طلوع پارت ۲۶

4.2
(5)

 

 

تکیه دادم به کانتر پشت سرم…ناامیدتر از همیشه….چشمام مدام پر و خالی میشه و انگار ته خطی که میگن همین نقطه ای هست که من بدبخت وایسادم…. صدای زنگ موبایلم برام از صدای ناقوس مرگ بدتره….کاش خدا الان جونمو میگرفت….چی دارم بهش بگم….برا چندمین بار زنگ میخوره و اسم امیرعلی رو صفحه ش به نمایش در میاد…. جرات جواب دادن رو ندارم….

 

 

 

 

 

صدای چرخیدن کلید تو قفل میاد و منی که از ترس رو به رو شدن با امیرعلی دلم میخواد بمیرم…..کاش قبل از اینکه بیاد میزدم بیرون….

 

 

 

دستمو به زمین میگیرم و بلند میشم….

 

در باز میشه و قامت بلندش تو چهارچوب قرار میگیره……

 

جلو میاد و در با صدای محکمی بسته میشه…

 

ناباور بهم نگاه میکنه….اخماش به شکل ترسناکی تو هم رفته…..جلوتر میاد و چشمم که به چشماش میفته دلم میخواد به اندازه ی یه دنیا ازش فاصله بگیرم….

آب دهنمو قورت میدم و با ترس و لرز بهش نگاه میکنم…..

 

 

یه قدمیم وایمیسه و با چشمای سرخش زل میزنه بهم….

 

موبایل تو دستش رو بالا میاره و رو به روم میگیره…..

 

چشام میچرخه رو صفحه ش و با دیدن عکس خودم که زیر تن اون عوضی دارم جون میکنم و امیرعلی با دیدنش فکر کرده در حال لذتم وا میرم……

 

 

لب هام میلرزه و میخوام حرفی بزنم که یه سمت صورتم آتیش میگیره و پرت زمین میشم….

 

نفسم از درد گونه و گوشم بند میاد….

 

سرم رو بالا میارم که خم میشه و با گرفتن موهام بلندم میکنه و سمت اتاق خواب میکشونتم…..

 

پوست سرم میسوزه و دستمو برا جدا شدن دستش از موهام رو مچش میذارم و با گریه میگم: آیییییی….امیرعلی تو رو خدا…..امیر…..ولممم کن….بذار بهت توضیح بدم…..

 

با حرص و خشم داد میزنه:خفه شو هرزه ی جن…ده….

 

 

با شنیدن این حرف درد سرم یادم میره….باورم نمیشه چنین حرفی بهم زده باشه…..

با شکم رو تخت پرت میشم…پیشونیم به لبه ی تخت برخورد میکنه و درد همه ی جونمو میگیره….میخوام بچرخم که یه چیز محکم به کمرم میخوره و از درد و سوزشش نفسم میره و جیغ بلندی میکشم….

 

خودمو از اون ور تخت میندازم زمین……

 

_ کو…ن دنیا رو دادی حالا واسه من جانماز آب میکشی هاااا؟.‌‌.‌‌

 

آخ خدا کاش میمردم و این حرفا رو نمیشنیدم….

خودمو گوشه ی اتاق جمع میکنم و با گریه و التماس رو بهش میگم: امیر تو رو خدا بذار بهت توضیح بدم….بذار حرف بزنم.‌.بعد هر کاری دوست داری انجام بده……

 

تند جلو میاد و من حالا متوجه کمربند تو دستش میشم…..

 

 

نفس نفس میزنم و به دیوار پشت سرم میچسبم….

 

_ ای آشغال خراب…..منو خر فرض میکنی……

میگه و با تموم زورش کمربندو رو سرم فرود میاره….

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هق هقم دل خودمو کباب میکنه…..تاوان چی رو پس دادم……

 

تموم بدنم داغون شده و بوی خون خشک شده رو صورتم حالمو بهم میزنه….

 

حتی اجازه نداد یه کلمه هم حرف بزنم و تا جایی که دیگه خودش خسته شد افتاد به جونم و به جیغ و ناله هام هم هیچ توجهی نکرد…. وقتی هم که از زدن من خسته شد افتاد به جون وسایل خونه و هر چیزی که دم دستش بود رو به دیوار کوبوند و شکست….

 

نیم ساعتی هست که رو زمین درازم و از درد نمیتونم تکون بخورم….

 

 

کامران کثافت…بیشرف حروم زاده….

 

 

بیشتر از این نمیتونم خون رو صورتمو تحمل کنم و با درد و بدبختی به کمک دیوار بلند میشم….

 

 

هر قدمی که برمیدارم درد تا عمق وجودم میرسه…..

 

 

از اتاق میزنم بیرون که میبینمش و هین بلندی میکشم از ترس….

 

باورم نمیشه مرد روبه روم همونی باشه که دیشب تا صبح با هر تکونی که میخوردم بوسم میکرد و بابت رابطه ای که باهام داشت و دردی که تحمل میکردم اونهمه قربون صدقه م میرفت…..

 

میخوام برگردم تو اتاق که چشمم به انگشتای دستش میفته و خونی که ازشون رو سرامیک های آشپزخونه میچکه…..

 

 

با همه ی کتکی که ازش خوردم و حال بد خودم ولی با دیدن دستش دلم طاقت نمیاره و سمتش میرم…..

 

 

کنارش میشینم و میخوام دستشو بگیرم که با حرفش برا هزارمین بار دلم از حرفای امشبش میشکنه….

 

_ دست نجستو بهم نزن کثافت….

 

 

پلک هامو میبندم و به چشام اجازه ی باریدن میدم…..

 

بلند میشم و جعبه ی دستمالو از رو میز برمیدارم…

 

چشم از تلویزیون خرد شده میگیرم و دوباره کنارش میشینم….

 

با اخمهای درهم زل زده به زمین و همه ی بدنش از نفس های تند و خشمگینی که میکشه تکون میخوره….

 

چند دستمال برمیدارم و با دست های لرزون رو دستش میذارم و فشار میدم…..

 

 

_امیرعلی؟‌…..

 

جوابی که ازش نمیشنوم دلم میگیره و با بغض میگم: بذار…..بذار حرف بزنم….بذا….

 

_ من چندمین مرد زندگیتم؟……

 

 

ناباور سرمو تکون میدم و میگم: بخدا اشتباه میکنی امیر….قضیه اونجوری نیست که تو فکر میکنی….

 

پوزخند میزنه و میگه: آره….آره…اشتباه فکر میکردم….اشتباه کردم که فکر میکردم دختری که عقدش کردم پاک ترین دختریه که به عمرم دیدم…خیال واهی کردم….نمیدونستم با ج…نده ی دنیا زیر یه سقفم….راستشو بگو طلوع مشعوف، تا حالا چند رابطه داشتی؟….هوووم؟….

 

 

دلم آتیش میگیره از حرفش و اینبار با ناراحتی میگم: چرا نمیذاری حرف بزنم….قضیه اونجوری نیست…

 

عقب میرم و به دیوار رو به روش تکیه میدم…..نفس عمیقی میکشم و با مکث لب میزنم: بعد از اینکه خاله سوگل فوت کرد صابخونه بهم گفت خونه رو تخلیه کنم…جایی نداشتم و ساره رو هم تازه پیدا کرده بودم….تصمیم گرفتم برم پیش ساره زندگی کنم فکر میکردم با موندنم مشکلی نداشته باشه ولی اشتباه فکر میکردم و اصلا دوست نداشت پیشش زندگی کنم….یه شب میخواستم برم بیرون که همین کامران مزا……

_ کامران مویزاد…..آره؟….همونکه بهت زنگ میزد و پنهونی رابطه داشتین….هووووم؟….خیلی بیشرفی طلوع….خیلی کثیفی….

 

 

 

بغضمو قورت میدم و ناچار ادامه میدم: مزاحمم شد..با چنتا از دوستاش…منم جلو همه ی اونایی که تو حیاط بودن زدم تو گوشش….گفت تاوان این سیلی رو پس میدی….یه شب بیدار شدم و دیدم بالا سرمه و میخواد بهم تجاوز کنه….

 

هیستریک میخنده و به مسخره میگه: تجاوز….تجاوز….

 

فقط نگاش میکنم که خودشو جلو میکشه و چونم رو محکم با دستش فشار میده و ادامه میده: کثافت عوضی خودتو خر کن…تجاوزی تو کار نبود و با خواست خودت زیرش رفتی….تو اینقده حرومزاده ای که حد نداره….خدا رسوات کرده و به هر دری هم بزنی بی فایده ست….همون مادر عزیزت راست میگفت که یه نفر برا تو کمه….خودش خوب میشناختت….سکس چند نفره دوست داری…..آره؟…..آره بیشرف؟…

سرم رو ول میکنه که محکم به دیوار پشت سرم میخوره و آخم رو در میاره…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
رمان شهر بازي

رمان شهر بازي 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
رمان افگار

دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری 4.3 (6)

2 دیدگاه
  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسیه
آسیه
1 سال قبل

پارت بعدی لطفا

همتا
همتا
1 سال قبل

چقدر گریه کردم امشب چقدر بدبختی طلوع

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x