رمان طلوع پارت ۲۹

3.5
(2)

 

 

زیر اجاق رو کم میکنم و پشت میز میشینم…

از صبح که بلند شدم شروع کردم به تمیز کردن خونه تا الان که ساعت هشت شبه…..بیشتر ظرف و ظروف و تابلوهای رو دیوار و تلویزیون رو شکوند…تو این گرونی دلم براش میسوزه و میخوام خودمو مقصر این ضرر بدونم ولی آخه مگه اصن به خودم مهلت حرف زدن داد….یه جورایی دلم ازش سرد شده….این روشو ندیده بودم…..یاد وقتی میفتم که وسط ضربه هایی که میزد به پاش افتادم که نزنه حالم از خودم بهم میخوره….چطوری دلش اومد اونهمه کتکم بزنه….قلبم هیچجوره اینو نمی پذیره…..با اینکه مطمعن شد بهش خیانت نکردم ولی از دیروز که اومدیم خونه یه کلمه هم باهام حرف نزد….

 

در باز میشه و داخل میاد…..یه حسی بهم میگه برم جلو و مثل قبلنا بغلش کنم….ولی غرورم اجازه نمیده….امیرعلی صد در صد خودش رو محق میدونه…و حاضر نبود حتی برا اینهمه کتکی که خوردم یه ذره دلجویی کنه…..

 

بدون حرف نگاش میکنم….وارد اتاقش میشه و درو میبنده…..دلم میگیره وقتی میبینم حتی سلام هم نمیکنه….

 

اعصاب و کشش قهر رو اصلا ندارم….بلند میشم و سمت اتاقش میرم….

در و آروم باز میکنم….پشت بهم داره لباساشو عوض میکنه….

 

جلو میرم و رو تخت میشینم….

 

_ امیرعلی…..

بدون نگاه کردن بهم  فقط سرشو به معنی چیه تکون میده…

دلخور میشم ولی به روی خودم نمیارم و آروم میگم: میزو بچینم….اگه..اگه هم خسته ای بیارم همینجا برات…

 

 

با بالاتنه ی برهنه سمت تخت میاد و روش دراز میکشه….

 

_ شام خوردم…..رفتی بیرون درو ببند…چراغو هم خاموش کن….

 

نم اشک تو چشام میشینه…..

 

بدون حرفی بلند میشم و از اتاق میزنم بیرون…..

 

 

زیر اجاقو خاموش میکنم……دیگه اشتهایی برا خودم نمیمونه….رسما بیرونم کرد از اتاق……

سمت اتاق قبلیم میرم و دلگیر رو تخت دراز میکشم….

کامران عوضی…..خدا ازت نگذره حیوون….ببین با زندگیم چه کردی…

 

گوشی رو برمیدارم و میرم تو گالری….با دیدن چهره ی خندون امیرعلی چشام پر اشک میشه…چقد این چهره و این اخلاقش برام غریبه…کاش رابطمون مثل قبل بشه…..

 

 

نمیدونم چه مدت به گذشته فکر میکنم که خواب چشمامو میگیره و تو عالم بیخبری فرو میرم…..

 

 

 

*

یه هفته بعد….

آخرین بادکنک رو هم وصل میکنم و میشینم….امشب دیگه اجازه نمیدم قهرمون بیشتر از این طول بکشه…..هر چی فاصله بینمون افتاده دیگه بسه….اون مرده…غرور داره… به غیرتش برخورده…..ولی امشب برا همیشه تمومش میکنم چون بیش از حد دلم براش تنگ شده….

 

بلند میشم و موبایلو از رو کانتر برمیدارم و شمارشو میگیرم….

 

با بوق چهارم جواب میده و مثل این مدتی که باهام درست و حسابی حرف نزده خشک میگه:

_ بله….

لحن خشکش از شور و حالم واسه حرف زدن کم میکنه…

_ سلام…

_ بگو کار دارم….چته؟…

خدارو شکر پشت گوشی حرف میزنیم و غم تو صورتمو و لب های آویزونمو نمیبینه…

_ امشب….امشب ساعت چند میای خونه؟…..

_ برا چی؟….

_ همینجوری….میخوام شام آماده کنم…

_ همینجا شام میخورم….

_ اهاا….خب..خب پس خدافظ…

بدون حرف دیگه ای خودم قطع میکنم….

 

سمت بادکنکا میرم و دونه دونه درشون میارم….همون کیک و کادویی که برا تولدش گرفتم بسه….

اصن نمیدونم چرا وقتی بادکنکا رو دیدم دلم خواست ازشون بگیرم…ولی الان که به رفتار امیرعلی فکر میکنم میبینم که این تزیینات هیچ تناسبی به غم و ناراحتی هر دومون نداره…..اون یه جور دلخوره و من یه جور….یه هفته است که همه ی تلاشمو برا بهبود این رابطه میکنم و نتیجه ای نمیبینم…..نمیدونم امیرعلی تا کی قراره اینجوری ادامه بده….

 

 

 

دوش میگیرم و بهترین لباس خوابی که دارم رو میپوشم و آرایش میکنم…..

 

روم نمیشه همینجوری برم پیشش…اونم تو شرایط الان….

 

رو اندازی میپوشم و موهام روآزادانه اطرافم میریزم….

 

ساعتی که همه ی پس اندازم رو براش دادم رو میذارم تو جیبم و از اتاق میزنم بیرون….

 

کیک رو از یخچال در میارمو سمتش میرم….

 

در رو به آرومی باز میکنم و وارد میشم…

 

رو تخت نشسته و سرش تو موبایلشه……

 

یه قدمیش وایمیسم و کیک و جلوش میگیرم….

 

_ تولدت مبارک عزیزم…..

 

نگاهش اول رو کیک میشینه…سرش کم کم بالا میاد و به خودم نگاه میکنه….. بدون حرفی و عمیق….

 

وقتی میبینم قرار نیست کیک و ازم بگیره میچرخمو میذارمش رو میزش….

 

کنارش میشینم…..سرمو جلو میبرم و با بوسیدن گونه ش دوباره تبریک میگم…..

 

 

بدون حرفی خیره ی زمینه و دل من از این حرف نزدنش صد تکه میشه…..

 

 

دست میبرم تو جیبم و هدیه م رو در میارم و جلوش میگیرم……

 

دستش که جلو نمیاد برا گرفتن کادو دیگه نمیتونم خوددار باشم و اشکام میچکه رو گونم…..میذارمش رو تخت و میخوام بلند شم که با گرفتن دستم نمیذاره….

_ بشین……

 

میشینم و با قورت دادن بغضم خیره میشم بهش….

 

میچرخه طرفم و نگاهش اول رو صورت آرایش کردمو بعد رو یقه ی باز لباسم میفته….

 

 

نگاهش رو میگیره و با مکث لب میزنه: اگه بگم دلم میخواد الان اون لبای سرختو اونقدی ببوسم که کبود شن و بعدشم یه سکس حسابی باهات داشته باشم دروغ نگفتم……ولی…..دروغ گفتم اگه بهت بگم از رو هوس نیست و از رو عشقه…..

 

اخمام تو هم میره و گیج بهش نگاه میکنم که اینبار زل میزنه به چشام و ادامه میده:با همه ی شور و هوسی که الان تو وجودمه بهت دست نمیزنم چون….چون دیگه نمیخوام باهات ادامه بدم…

ناباور بهش خیره میشم و اون بیرحمانه ادامه میده: دیگه بهت اعتماد ندارم طلوع مشعوف….نمیتونم بشینم و بازم منتظر یه هنرنمایی جدیدی ازت باشم…..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۴۰۰۴۳۴۱

دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار…
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۶ ۱۷۰۶۰۹

دانلود رمان شهر بی شهرزاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم…
Negar ۲۰۲۱۰۶۰۱ ۰۱۵۶۵۸

رمان اشرافی شیطون بلا 5 (1)

2 دیدگاه
  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۶ ۰۰۳۳۰۵۷۱۳

دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

اوف طلوع بدبخت کیش و مات شد باید خودش قبل از امیر علی تموم می‌کرد این رابطه ی رو هوا مونده رو تا بیشتر از این شخصیت و غرورش له نشه.

الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

ریدم تو هر چی رمان هس یعنی بعضی از رمان ها باعث میشه آدم از هر چی رمان هس حالش بهم بخوره حالش رو باهاش کرد الان میگه تموم کنه

Lia
Lia
پاسخ به  الہہ افشاری
1 سال قبل

😂 😐

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x