رمان طلوع پارت ۶۶

3.5
(4)

 

 

 

رو تشک گرم و نرم اتاق دراز میکشم….

 

خیره به سقف و چراغ های خوشگلش به آینده ی نامعلومم فکر میکنم….

 

گیریم که امشب رو اینجا سر کنی طلوع…فردا چیکار میخوای کنی…پس فردا رو چی؟….

 

 

اینجوری زندگی کردن فایده نداره….باید تکلیف خودمو با خانواده ی جدیدم روشن کنم….

 

اگه دخترشونم باید در قبال زندگیم مسولیت داشته باشن اگه هم نمیخوان دور و ورشون بمونم باید آدرس پدرم رو بهم بدن….

 

 

تو همین فکرام که چند تقه به در میخوره…..

 

بلند میشم و با انداختن شالم درو باز میکنم…..

 

 

هنوز همون لباسای بیرون تنشه….

 

 

 

با لبای خندون و چهره ی مهربون نگام میکنه…..

 

 

_ سلام…

 

 

جلوتر میاد و در و هل میده و منم ناچار کنار میرم..

 

 

کامل داخل میاد و در و پشت سرش میبنده…

 

 

 

_ بیا که خیلی باهات کار دارم….

 

 

بی حرف بهش نگاه میکنم…..جلوتر میره و رو تخت میشینه….

 

رو به روش رو کاناپه میشینم و منتظر بهش نگاه میکنم….

 

 

_فردا عصر بر میگردم اصفهان..

 

_ گفتی یه بار….

 

_ باید تکلیف یه سری چیزا مشخص شه….

 

_ مثلا….

 

 

با کف دست چند ضربه رو تخت میزنه و میگه: بیا اینجا…

 

نفس عمیقی میکشم و بی تفاوت لب میزنم: جام راحته..‌‌.

 

_ از چی میترسی!…جایی هست که ندیده باشم….

 

 

حرصی نگاش میکنم که خنده ش رو صورتش پهن تر میشه…..

 

 

 

_ دروغ میگم مگه….کم شبو لخت تو بغلم صبح کردی…..

 

 

_ تموم کن این حرفا رو….

 

 

_ چرا؟…حقیقت تلخه….

 

 

 

هیچ حسی به حرفاش ندارم….و کم کم به علاقه ی تو دلم نسبت بهش شک میکنم….. واقعا دوست داشتن برا من به شرط خوب بودنه یا برا بقیه هم همین شکلیه….

 

 

 

 

بلند میشه و سمتم میاد…‌‌‌‌‌

 

کنارم که میشینه تا جایی که امکان داره ازش فاصله میگیرم….‌‌

 

 

 

 

نزدیک بودنش رو دوست ندارم.‌..‌…

 

_ ادامه ی حرفامونو بزنیم…..

 

 

 

از همین حرفا میترسم….واقعا نمیدونم چه جوابی بهش بدم….از نظر مالی به شدت تحت فشارم و نیاز دارم کسی باشه که دلم به حمایتاش گرم شه…..

 

 

 

دستش دور شونم حلقه میشه و بغل گوشم لب میزنه: حرف بزنیم طلوعین…..

 

 

نفسای گرمش رو از رو شال هم حس میکنم..‌‌‌‌‌‌‌‌…

 

 

 

 

میخوام بلند شم که با فشار دادن کتفم نمیذاره…..

 

 

_ چیه هی در میری؟….یادت رفت چه اتفاقایی بینمون افتاد…من و تو تا ته همه چی رفتیم….این اداها چیه……

 

 

 

حالم از حرفاش بهم میخوره….هنوزم همون آدمه….همون آدم به ظاهر آروم که با تحت فشار قرار دادنت به هر چی که دلش میخواد میرسه….

 

 

اینبار محکم دستشو کنار میزنم و بلند میشم…

 

 

_ اون موقع یه چیزایی بینمون بود که الان دیگه نیست…پس سعی نکن دم به دیقه نزدیکم شی.‌‌…

 

 

پر حرص میگه: منظورت اون موقعی بود که صیغم بودی؟…آره؟….وگرنه تا قبلش که روزی ده بار هم بغلت میکردم و جیکت در نمیومد…..

 

 

چه متنفرم از کلمه ی صیغه….

 

 

چیزی نمیگم و فقط چشمای دلخورم رو بهش میدوزم….

 

 

 

آرومتر میگه: چته طلوع….هزار بار که معذرت خواهی کردم….از ظهر تا الان هر بار که بهت دست زدم هی عقب کشیدی….بسه دیگه…..

 

 

 

دست به سینه میشم و بی توجه به حرفاش میگم: گفتی میخوام حرف بزنم….بگو میشنوم…..

 

 

 

 

 

_ میخوام با هم باشیم…..

 

 

_ اینو ظهر گفتی….

 

 

_ اینجوری که تو گارد گرفتی مگه میشه باهات حرف زد…..

 

_ گاردی تو کار نیست….فقط بهتره با حفظ فاصله با هم حرف بزنیم…اینجوری بهتره….

 

 

 

 

 

 

پوزخند واضحی رو لباش میشینه و از رو کاناپه بلند میشه…..

 

 

چند قدم فاصلمون رو پر میکنه….اینبار تکون نمیخورم….

 

 

 

_ دوست ندارم یادآور بعضی شبامون بشم که تو باز دلخور شی….پس بیخودی ادا نیا….

 

 

 

 

به چهره ی آدم وقیح رو به روم خیره میشم….

 

باید به خودم قبول کنم که انتخابم از اول اشتباه بود…..

 

 

_ خیلی بی چشم و رویی امیرعلی…

 

_ جدا‌….خودت چی….چه اسمی باید روت بزارم….از ظهر تا الان هر چی میگم ساز خودتو میزنی…..یه جوری رفتار میکنی انگار کسی که خطا کرد و رابطه ی پنهانی داشت من بودم…..برا چی اشتباه خودتو نمیبینی….لعنتی تو زنم بودی….میدونی چه حسی بهم دست داد وقتی عکستو که زیر یکی دیگه بودی دیدم….میدونی دلم میخواست همون لحظه خدا جونمو بگیره و بمیرم….با این وجود بهت میگم حق داری…..حق داری که دلخور باشی….ولی حق نداری بدون در نظر گرفتن شرایط من برا خودت بتازونی…..

 

 

 

 

انگاری حرف زدن در این مورد به هیچ جایی نمیرسه……خسته از حرفای تکراریمون میگم: خیلی خب….الان چی میخوای؟…..گفتی با هم باشیم…..با هم بودن از نظر تو یعنی چی…..

 

 

 

به طور واضحی دستپاچه میشه……

 

 

 

چشم میگیره و سمت پنجره میره…..

 

 

 

همون جور ایستاده بهش نگاه میکنم….

 

 

 

 

 

 

با مکث میچرخه طرفم…..

 

 

 

لباشو با زبونش تر میکنه و بریده بریده میگه: من…..من….عقد..کردم….

 

 

 

 

 

 

 

شوک زده و گیج بهش چشم میدوزم….

 

 

 

اخمام کم کم به هم نزدیک میشن…..

 

 

 

عقد!……

 

 

یعنی چی؟!…

 

عقب میرم و رو تخت میشینم….

 

 

با لبای لرزون میگم: چی؟….عقد؟….

 

 

 

خیلی مسخره ست که بخوام ناراحت باشم….ناراحتم؟…..چرا اصن باید ناراحت باشم؟…..بیشتر شوکه شدم…..زن داره یعنی….پس اینجا چیکار میکنه…

 

 

نگاه گیجم رو که میبینه جلو میاد و پایین پام میشینه…..

 

 

 

التماس وار بهم زل زده…..انگار توقع این حالم رو نداشته…..پس چی خیال کرده……

 

 

 

این نگاهش خاطره ی نه چندان دور رو برام زنده میکنه….

 

شبی که همینجور پایین پاش نشسته بودم و برا موندنم تو زندگیش التماس میکردم…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان فرار دردسر ساز

رمان فرار دردسر ساز 5 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
IMG 20230123 235601 807

دانلود رمان به نام زن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۲۰۰۵۳۸۹

دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد 4 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

چه آدم گندی هستش این پسره

همتا شاهانی
همتا شاهانی
1 سال قبل

سلام دوستای عزیزم…فقط تو همین سایت پارت گذاری دارم.

Lia
Lia
1 سال قبل

خانم شاهانی به غیر از اینجا تو تلگرام هم پارت گذاری دارید؟

....
....
پاسخ به  Lia
1 سال قبل

سوال منم هست

Lia
Lia
1 سال قبل

خانم شاهانی تو تلگرام هم پارت گذاری دارید؟

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x