رمان عشق صوری پارت 206

3.5
(4)

 

حس میکردم چیزی ازم باقی نمونده…چیزی جز یه جسم.
من تنها بودم و احساس غربت میکردم.
احساس بی کسی!
احساس نداشتن حامی…
احساس نداشتن کسی که ازم حمایت بکنه!
آقا رهام سکوت سنگین رو شکست و بازهم پرسید:

-شیوا…حرف بزن…بگو چرا…چرا اینکارو کردی هان !؟سرتو بالا بگیر و تو چشمهام نگاه کن و جوابمو بده!

خدایا…اینکار از من بر نمیوند.
نمیتونستم تو چشمهاش نگاه کنم.نمیتونستم.
حس میکردم از همین حالا باید دنبال این باشم که جایی غیر از اینجا واسه ادامه ی حیات پیدا کنم.
نفس عمیقی کشیدم و سرمو بالا گرفتم.
زل زدم تو چشمهاش.
خواستم بگم…خواستم بگم که شهرام بود که ارم خواست.
خواستم همچی رو ریز تا پیاز لو بدم اما منصرف شدم.
ته قلبم اونقدر میخواستمش که دلم راضی نمیشد اون بشه آدم بده واسه همین گفتم:

-متاسفم

در حالی که به سختی جلوی خودش رو گرفته بود تا از عصبانیت منفجر نشه، با تاکید گفت:

-من ابراز تاسف تو رو نمیخوام…من جواب چراهامو میخوام..

درست همون لحظه در کنار رفت و شهرام تو قاب در نمایان.
از دور پیدا بود.
مگه میشد این قد و بالا به چشم نیاد و نشناختش !؟
قدم زنام تا نزدیک ما اومد و بعد هم خطاب به پدرش گفت:

-چراش رو از من بپرسین…

میدونستم قراره امشب اینجا باشه ولی نمزدونستم اون هم به این زودی سرو کله اش پیدا میشه.
قدم زنام تا نزدیک ما اومد و بعد هم خطاب به پدرش گفت:

-چراش رو از من بپرسین…

حتی اون لحظه هم نگاهش نکردم.بازم سزم رو پایین انداختم و همون دستهای عرق کرده ام رو بهم فشردم و هی بهم مالیدمشون.
دلم میخواست خودمو سرگرم کنه.
اونقدر سرگرم که نه حرفهاشون رو بشنوم و نه چهره هاشون رو ببینم.
آقا رهام از جا بلندشد و با فرو بردن دستهاش تو جیبهای شلوارش گفت:

-خوبه…خوبه…به موقع اومدی! آره…آره من مشتاق شنیدن جواب چرا هایی که واسه هممون یش اومده هستم.
واسه هممون…
بگو…چراش رو بگو که خیلی دلم‌میخواد خیلی چیزارو بدونم

سنگینی نگاه های شهرام رو روی خودم احساس میکردم.
خیلی طولانی نگاهم کرد و بعد دوباره رو کرد سمت پدرش و گفت:

-چراش دوست داشتنشه!

پدرش متحیر پرسید:

-این خزعبل چیه!

شهرام در کمال تعجب همه با صراحت گفت:

-خزعبل نیست…حقیقته.
من دوستش دارم.
من اونی که میخوام شیواست.
اصن عشقی بین من و ژینوس نبوده.
نبوده و نیست و نخواهد بود…

صدای داد پدرش چهارستون خونه رو لرزوند:

-خفه شوووو….خفه شو شهرام!

سر راست کردم و بهش خیره شدم.
باورم نمیشد همچین حرفهایی رو تو همچین شبی و جلوی پدرش و مادرم و نامزدش زده.
راستش باید اعتراف کنم اصلا امیدی به اعتراف کردنش نداشتم اما اون خیلی ریلکس و خونسرد همچی رو گفت.
خیلی صریحتر از اونچه که بشه فکرش رو کرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۷۵۸۲۶۲

دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و…
IMG 20230128 234002 2482 scaled

دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش…
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۶ ۱۴۳۳۳۳۳۳۳

دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که…
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۳ ۲۳۱۴۰۶۳۸۵

دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسیه
آسیه
2 سال قبل

جان خودت یه بار پارتو بخون ببین بی چی میرسی نویسنده ی عزیز سه روز ما درگیر همین یه تیکه ایم یکم پارتتو زیاد کن تو رو خدا ….

𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
2 سال قبل

اوخیی
ناز بشییی

aram
aram
2 سال قبل

اهاااااااا حالا شدی شهرام خوبه😂😂

hasti
hasti
2 سال قبل

نوسنده جون لطفا زودتر پارت هارو بنویسین دیگه مردیم از کنجکاوی

یکی
یکی
2 سال قبل

عااا حالا این شد ی رمان باحال فقط یکم پارتا بیشتر بشه عالیه

یه یکی
یه یکی
2 سال قبل

نویسنده خیلی پارت ها کم هست خوندش یک دقیقه هم نمیشه حداقل قبلا دو روزی پارت میزاشتی طولانی تر بود حداقل تو که لطف کردی هر روز میزاری یکم طولانی بزار تا بخونیم جیگرمون خون شده بخدا

سمیه
سمیه
2 سال قبل

بالاخره …خیلی خوب بود

NARGES
2 سال قبل

یه پیام دارم برای ژینووووووس عزیز….😂😂🤙

☆☆☆
☆☆☆
2 سال قبل

وایییییی نویسنده جون توروخدا پارتا رو طولانی کنندگان پیلیززز😍

مینو
2 سال قبل

ژووووون باووو
بالاخره ا این قوزمیت شهرام بخاری بلند شد😂🙊

Ghazal
Ghazal
2 سال قبل

خوب سد گفت این رمان خیلی خل شده بود ولی الان خیلی داره جالب میشه آفرین شهرام

مهسا
مهسا
2 سال قبل

هوررااااااااااااااااااااااااااا شهرام اومددددددددد😐💔
بعد هزاران پارت💔😐
شکرررررررررر💔😐

...
...
2 سال قبل

آخ جووون این شد اونی که من میخواستم
ای کاش یکم بیشتر می نوشتین مثله همیشه خیلی کم ولی بازم شکر که مثله رمان عشق ممنوعه استاد ناتموم نموده
مرسی نویسنده جان

Mahi
2 سال قبل

Yessssss👍👍👍

(یه دونه از اون حرکتا وقتی دوتا مشت از جلوی صورت میره روی پهلو ها😂🤦‍♀️)

جانان
جانان
2 سال قبل

ایول شهرام
بالاخره یه بخاری ازش بلند شد
نویسنده جان تو رو خدا دیگه شیوا رو سر و سامون بده نه اینکه الان رهام، شیوا و شهرام رو بندازه بیرون اونا هم برن خونه شهرام و همون روال سابق پیش بره

من منم
من منم
2 سال قبل

بلاخره اعتراف کرد ایول😑😂

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x