رمان عشق صوری پارت 262

 

 

 

بیشتر وسایلم رو خودش برداشت و به دنبالم اومد.

مامان که امشب به جای شنیدن حرفهای خوب کلی تیکه ازش شنیده بودم باز شکل و شمایل یه زن بابای خوب به خودش گرفت و از پشت سر پرسید:

 

 

-شهرام جان عزیزم…شام نمیخورین !؟

 

 

تا شهرام دهنش رو وا کرد که جواب مامان رو بده من به جای اون با اخم جواب دادم:

 

 

-نه نمیخوریم…ما بیرون غذا خوردیم!

 

 

اینو گفتم و از پله ها بالا رفتم.

شهرام آهسته گفت:

 

 

-چرا جای من حرف زدی؟ من کی شام خوردم!

 

 

کلافه گفتم:

 

 

-من نمیخوام بخورم توهم نخور…

 

 

نفس عمیقی کشید و گفت:

 

 

-عجب! اونوفت بگو شهرام‌گوشش دست من نیست…

 

 

به جای اینکه ازم تمجید کنه یا لااقل تورم رو انتخاب خوبی بدونه هی میزد تو ذوقم!

وارد اتاق که شدیم شهرام وسایل رو گذاشت یه گوشه و خودشو ولو کرد رو تخت.

شالم رو از سر کشیدم و گفتم:

 

 

-من میرم یه دوش بگیرم!

 

 

دستهاش رو روی شکمش گذاشت و با صدای خسته ای گفت:

 

 

-اوممم باشه….برو!

 

 

شال و مانتوم رو درآوردم و گذاشتم رو دسته صندلی و خسته و کوفته به سمت حمام رفتم.

یه جعت دمپایی پوشیدم و لخت عریون به سمت دوش رفتم.

آب رو باز و تنظیم کردم و زیر دوش آب ایستادم …

4.2/5 - (49 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
16 روز قبل

فقط اونجایی که میگه دستاشو روی شکمش گذاشت:// بدجور شام نخوردن گیر کرده تو گلوش😂💔

جانان
جانان
4 ماه قبل

خلاصه رمان: از پله ها رفتن بالا و شهرام رو تخت خوابید و شیوا هم رفت حموم
نمیدونم نویسنده ما رو مسخره میکنه یا خودشو با این حجم از پارتی که میزاره اصلا یه نیم ساعتی طول میکشه یه پارت بخونیم

اقایی نیکا
اقایی نیکا
پاسخ به  جانان
4 ماه قبل

پارت بعدم شهرام میره تو حموم دوباره تموم😐

•‐•
𝑵𝒂𝒛𝒍𝒊
پاسخ به  اقایی نیکا
4 ماه قبل

😂 👩‍🦯

اقایی نیکا و زیبا
اقایی نیکا و زیبا
پاسخ به  𝑵𝒂𝒛𝒍𝒊
4 ماه قبل

بخدا😂

راحله
راحله
پاسخ به  اقایی نیکا
3 ماه قبل

وای خدا 😂😂😂😂😂😂

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x