رمان عشق ممنوعه استاد پارت 169

0
(0)

 

تموم عمارت رو در عرض چند دقیقه زیر پا گذاشتن ولی انگار آب شده و به زمین رفته باشه هیچ خبری ازش نبود

از شدت استرس و خشم زیاد
پشت پلکم شروع کرده بود به تند تند پریدن
باورم نمیشد جلوی چشمم فرار کرده باشه

با یادآوری اتفاقای دیروز و اومدن اون دختره لگد محکمی به گلدون کنار پام کوبیدم که با صدای بدی چپه شد

_ چطور همچین اتفاقی افتاده هااااااا

نگهبانا با ترس نگاهم میکردن
سمتشون رفتم و عصبی رو به روشون ایستادم

_ شما لعنتی ها کجا بودید که به این راحتی از خونه بیرون رفته ؟؟

جز نفس نفس زدن های با ترسشون هیچ صدایی به گوشم نمیرسید یقه یکیشون رو گرفتم و سمت خودم کشیدمش

_ با شماهاااام مگه کَرید ؟؟

با لُکنت شروع کرد به حرف زدن

_ ببخشید قربان

_ فقط همین ؟؟ که ببخشمتون ؟؟

هُل محکمی بهش دادم که تعادلش رو از دست داد و با پشت نقش زمین شد و صورتش توی هم فرو رفت

درست شبیه دیوونه ها سمتش رفتم ولی همین که پامو بلند کردم تا با تموم توان توی صورتش بکوبم صدای سرزنشگر خاتون باعث شد به خودم بیام

_ بسه آراد معلوم هست داری چیکار میکنی ؟؟

با دندونای روی هم فشرده
پامو انداختم و خشمگین فریاد زدم :

_ از جلوی چشمام گم شید زود

با این حرفم با عجله از ساختمون عمارت بیرون زدن لعنتی زیر لب زمزمه کردم و درمونده نگاهمو به اطراف چرخوندم

_ جای این خودخوری ها ببین چیکار کردی که زنت از دستت فرار کرده

خودم حالم خراب بود
حالا خاتونم با این حرفاش داشت نمک روی زخمام میپاشید

پوزخند صداداری بهش زدم و برای انکار واقعیت گفتم :

_ خیلی وقته همه چی بین ما تموم شده و میخواست بره هه حالا اینم شد بهونه درست حسابی براش

خاتون كه انگار از حرفام عصبی شده بود
درحالیکه به سختی راه میرفت رو به روم ایستاد و با حرصی آشکار گفت :

_ بهونه ؟؟
اون دختری که تموم این مدت هرچی اذیتش کردی دَم نزد و اینجا کنارت موند رو داری به چی متهم میکنی آراد ؟؟

بی حوصله نگاه ازش دزدیدم

_ تو از هیچی خبر نداری خاتون

سرشو با تاسف به اطراف تکونی داد

_ خودت خوب میدونی که همه چی رو با اون دختره ی که دیروز آشوب به پا کرد که ازت حامله اس خراب کردی حالا نمیخوای گردن بگیری

خاتون درست متوجه شده بود
آره خودم مقصر بودم ولی هنوز نمیخواستم اینو باور کنم بدون اینکه وقت رو تلف کنم از کنارش گذشتم سوار ماشین شدم

با فکر به تنها جایی که ممکنه رفته باشه پامو روی پدال گاز فشردم و با سرعت از عمارت بیرون زدم دلم گواهی بد میداد باید هرچی زودتر پیداش کنم

” نازی ”

یک روز از موندنم توی بیمارستان میگذشت اگه به خواسته خودم بود که حتی یه ثانیه هم اینجا نمیموندم ولی بخاطر بچه ام مجبور بودم

هیچ خبری از هیچ جا نداشتم
چون اینقدر هول و دستپاچه از خونه بیرون اومده بودم که گوشی چیزی از مائده هم نگرفته بودم که خبری ازش بگیرم

ولی یکدفعه با یادآوری اون دختره و حرفایی که زده بود پیش خودم فکر کردم که چه بهتر که از خونه خبر ندارم

چون جای من دیگه اون جا نیست …..
اشکی از گوشه چشمم روی بالشت چکید سرمو روی بالشت جا به جا کردم که پرستار وارد اتاق شد

زود دستی گوشه چشمم کشیدم
که متوجه شد و همونطوری که درحال چک کردن وضعیتم بود با نگرانی پرسید :

_ حالت خوبه ؟؟

فین فین کنان دماغم رو بالا کشیدم

_ آره … این اشکام از عوارض بارداری دیگه

با حالتی که معلوم بود حرفام رو باور نکرده با لبخند کوچیکی گوشه لبش سری تکون داد و سکوت کرد

خواست از اتاق بیرون بره که صداش زدم و با کلی مقدمه چینی گفتم :

_ چطوری میشه یه گوشی پیدا کرد ؟؟

_ میخوای به خانوادت زنگ برنی ؟؟

هه خانواده….چه واژه غریبی اونم واسه من بی کس و کار

این مدت دیده بود که هیچ کس سراغم نیومده و تک و تنها اینجا توی بیمارستان موندم و درد کشیدم برای همین همچین سوالی میپرسید

لبخند تلخی زدم و به دروغ لب زدم :

_ آره

دستش رو داخل جیب روپوشش فرو برد و گوشی شخصی خودش رو به سمتم گرفت

_ بیا زنگ بزن

تشکر آمیز نگاهش کردم

_ واقعا ممنونم !!

خواهش میکنمی زیر لب زمزمه کرد
و برای اینکه من راحت باشم با گفتن اینکه برای گرفتن گوشی پنج دقیقه دیگه میاد از اتاق بیرون زد

واقعا خیلی دختر مهربون و با درک و شعوری به نظر میرسید با دستای که کنترل لرزششون دست خودم نبود شماره تنها کسی که همیشه کمک حال و پشتیبانم بود رو گرفتم

طولی نکشید صدای گرفته اش توی گوشم پیچید و بی حوصله گفت :

_ الوووو بله ؟؟

با وجود بغضی که از شنیدن صداش توی گلوم بزرگ و بزرگ تر میشد زمزمه کردم :

_ امیر ……

انگار صدام رو شناخت
چون سکوت محض توی گوشی پیچید و برای چند ثانیه هیچ چیزی نگفت و یکدفعه با صدای بلندی فریاد زد :

_ هاااا بعد این مدت چرا بهم زنگ زدی ؟؟
چی میخ ……

میخواست باز حرف بزنه و هرچیزی از دهنش درمیاد بارم کنه که بغضم شکست ، با شنیدن صدای های های گریه هام حرفش نصف و نیمه موند و سکوت کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roghayeh
Roghayeh
1 سال قبل

به نظرم داریم یکم الکی گیر میدیم…
الان هم پارت ها کمی بهتر شده طولانی بودنش…
هم هر روز گذاشته میشه…
نویسنده هم کارش رو به خوبی انجام میده…
اینکه بعضی شخصیت ها ناپدید شدن و…
حتما دلیل محکمی داره…
ایشون نویسنده هستن ن ما/:
من ی رمان فوق قشنگ آنلاین دیگه خوندم که از بس کامنت ها منفی بوده…. نویسنده دیگه پارت نزاشت… تا آخرش نوشت و در آخر پولیش کرد اونم قسمت حساس رمان): 😐
نزارید همچین ظلمی در حقمون بشه…

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

راستی مادر آراد سر کله اش پیدا نیست کجاست?!

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

ممنون از جواب هاتون

انیسا
انیسا
1 سال قبل

این دیگ داره خیلی مسخره میشه
حتما بجه رو با امیر بزرگ می کنه بعد اراد با اون دختره. خیلی بد میشه اگ اینجوری تموم شه

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  انیسا
1 سال قبل

اگه این جور تموم بشه من واقعا قلبم ضعیفه بعد هم ایام امتحانات هست امتحان دیروز هم خوب نشد دیگه این که خواهش می کنم به اعصاب و روان ما رحم کنید یعنی عاجزانه خواهش می کنم من دانشجوی ریاضی هستم قشنگ مغزم رگ به رگ میشه

ⓨⓔⓚⓣⓐ
ⓨⓔⓚⓣⓐ
پاسخ به  انیسا
1 سال قبل

نه بابا امیر براش مثل یه برادره فقط برام سواله چرا امیر اینطوری بود و فکر کنم پرستار بیاد تو اتاق با حرف زدنش امیر بفهمه بیاد دنبالش

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

نازی بالآخره چه جوری انتقام شو می گیره ولی درست جور نمیاد با عقل یعنی مائده که دنبال اش رفته الآن کجا رفته که پیش اش نیست خوب عمارت هم که نرفته چه طور آراد و هیچ کس متوجه نبود مائده نشده خب آراد که گفت من تمام خدمت کارها را ردیف کردم متوجه نشد یکی از خدمت کار ها یعنی مائده نیست

Negar
Negar
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

مائده که باهاش نرفت فقط براش تاکسی گرفت و تا جلو در همراهیش کرد قطعا بعد برگشت داخل خونه و چیزی به اراد از ترسش نمیگه

Mobina
Mobina
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

واسه سوال اولت که نازی چه جوری انتقام گرفت:ببین بابای آراد توی کارهای غیر قانونی فعالیت داشته یه بار میخواست یه کار غیر قانونی انجام بده و یه چیزایی بفرسته اونور آب نازی می‌فهمه و به پلیس اطلاع میده حالا بابای آراد فراریه این انتقامش بود
سوال دوم:مائده که با نازی نرفت فقط آژانس گرفت براش فرستادمش رفت وگرنه مائده خونست

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mobina
ریحانه
ریحانه
1 سال قبل

چرا اینقدر کممممم

Negar
Negar
پاسخ به  ریحانه
1 سال قبل

نویسنده خوشش میاد مردم ازاری کنه

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x