رمان ملورین پارت 20 - رمان دونی

 

 

دختر دستی میان موهایش کشاند و گفت:

 

– نه اتفاقا خوب دیشبو یادم میاد!

 

هنوز دهانش بوی زننده‌ی الکل میداد و همین باعث شد محمد صورتش را در هم جمع کند.

 

کمی از دختر فاصله گرفت و گفت:

 

– مستی دیشبت کاری کرده یادت نیاد، دیشب حتی انگشتمم بهت نخورد! ک.سشر تحویلم نده!

 

 

دختر کمی مکث کرد و سپس از اینکه نقشه‌ای برای تلکه کردن محمد نگرفته بود عصبی شد و گفت:

 

– عیبی نداره الان ساعت خوبیه برای با هم بودنمون!

 

به سمت محمد پا تند کرد و سینه‌های بدون سوتینش در هوا تکان تکان خوردند.

 

محمد ابرو در هم کشید و با ترش رویی گفت:

 

– گمشو برو اونور تا سگ تر از این نشدم!

 

صدایش به قدری ترسناک و جدی بود که دخترک را به طور کامل لال کند!

 

اب گلویش را پایین فرستاد و ترسیده گفت:

 

– چرا عصبی میشی حالا هانی؟!

 

 

کلمه هانی دیگر برایش فحش محسوب میشد!

پیراهنش را تن زد و گفت:

 

– لباساتو بپوش برو بیرون.

 

 

 

دخترک شاکی شد و هر دو دستش را به کمر کوبید و بلند گفت:

 

– پس پولم چی میشه؟

 

سر چرخاند و به تصویری که برایش ساخته بود نگاه کرد، چگونه یک شب را تنها کنارش خوابیده بود و تاب اورده بود؟

 

دندان هایش را روی هم ساباند و گفت:

 

– من پول یامفت به کسی نمیدم دختر جون، تو هم بند و بساطتو جمع کن برو بیرون تا زنگ نزدم بیان بندازنت بیرون!

 

اینبار رنگ از روی دختر پرید و بی اختیار قدمی به عقب بزداشت که لباس هایش زیر پایس رفت.

 

خم شد و تند تند در حالی که لباس هایش را تن میزند فحشی رکیک نثار محمد کرد.

 

لباسش را که پوشید با ناکامی از خانه بیرون زد و محمد ماند و زنگی که انتظارش را میکشید!

 

میدانست ملورین الان هزار و یک فکر و خیالِ منفی به ذهنش رسیده ولی نمیتوانست کاری کند!

 

حداقل نه تا وقتی که خودش گند زده بود!

 

کلافه چرخی سر جایش زد و خواست شماره‌ی ملورین را بگیرد اما منصرف شد!

 

بهتر بود حضوری میرفت و او را میدید تا زمانی که تنها به صدایش بسنده میکرد!

 

به همین خاطر سوئیچ ماشینش را از روی کانتر اشپزخانه چنگ زد و بدون اینکه چیزی بخورد از خانه بیرون زد.

 

 

قریب به نیم ساعتِ بعد روبروی درِ درب و داغان خانه‌ی ملورین بود.

 

دستش را بالا گرفت و زنگ بلبلی که روی در نصب شده بود را فشار داد و منتظر ماند.

 

چند ثانیه بیشتر طول نکشید که صدای ملورین از پشت در به گوشش رسید که میگفت:

 

– کیه؟ اومدم.

 

منتظر ماند تا زمانی که درب باز شد و قامت کوچو ملورین چهارچوب در را قاب گرفت.

 

چشمانش با کنجکاوی ریز به ریز جزئیاتِ دختری که روبرویش قرار گرفته بود را از نطر گذراند.

 

ملورین اما بخاطرِ اینکه بی هوا محمد را ملاقات کرده بود کمی دست و پایش را گم کرد و گفت:

 

– ش…شمایین!

 

حرفش را زد و بعد شرم زده سر در گریبان فرو برد!

ناگاه ذهنش به اخرین رابطیشان فلش بک زد!

 

آب دهانش را به سختی فرو فرستاد و با گونه هایی گل انداخته کمی از جلوی در کنار رفت و گفت:

 

– بفرمایید داخل.

 

گوشه‌ی لبش به سمت بالا کش پیدا کرد و اهسته از چهارچوب در عبور کرد و وارد شد.

 

ملورین سرکی به داخل کوچه کشید و زمانی که از نبودنِ کسی مطمئن شد، درب را پشت سرشان بست.

 

انگار خورشید ناعادلانه تر از هر موقعِ دیگری داشت روی فرق سرش میتابید که اینگونه تنش به عرق نشسته بود.

 

محمد روی پاشنه‌ی‌ پا چرخید و روبروی ملورین ایستاد و اهسته گفت:

 

– خوبی؟

 

 

 

 

 

از اینکه یکهویی و بی مقدمه حرفش را زده بود کمی هول شد و سرش را تکان داد.

 

از روی شانه‌اش سرکی به پشت سر کشید تا مبادا مینو بیدار شود و ان دو را ببیند.

 

محمد اما در همین زمان کوتاه مشغول دید زدن گردنِ لخت دخترک شد که از پوشش نازکِ چادر قابل دیدن بود و گفت:

 

– زبونتو موش خورده؟

 

اینبار نگاهش را مستقیم به محمد و با گیجی گفت:

 

– بله؟

 

دست در هر دو جیبش فرو فرستاد و کمی به دخترک نزدیک شد، خودش را به سمت ملورین خم کرد و کنار گوشش اهسته گفت:

 

– گفتم شاید اون شب زبونتو خورده باشم که الان نمیتونی حرف بزنی!

 

چشم هایش گرد شد و فوری به سرفه افتاد.

از هول شدنش زیر خنده زد و گفت:

 

– خیله خب دختر، حالا مگه چی گفتم که اینطوری سرخ و سفید شدی! اروم باش..

 

چشم غره‌ای به محمد و پروو بازی بیش از اندازه‌اش رفت و از کنارش فاصله گرفت.

 

روبروی درب ورودی خانه که ایستاد به نشانه‌ی ادب خودش را کمی کنار کشید و گفت:

 

– بفرمایید داخل.

 

تعارفِ دختر را روی هوا قبول کرد و بعد از در اوردن کفش های اسپورتش وارد خانه‌ی نقلی و کوچک ملورین شد.

 

 

 

 

 

از همان بعدِ ورودش چشمش به مینو که کنار بخاری خوابیده بود افتاد و لبخند زد.

 

– بشینین لطفا.

 

با شنیدن صدای ملورین چشم از مینو گرفت و روی زمین نشست و به پشتی تکیه زد.

 

ملورین نیز روبرویش نشست و شروع به چلاندن انگشت‌های کوچک دستش کرد و اهسته گفت:

 

– ببخشید که مزاحمتون شدم!

 

حرفش را نادیده گرفت و گفت:

 

– تموم این یک ماه منتظر بودم یه زنگ بزنی بهم… امروز که دیدم زنگ زدی خیلی تعجب کردم!

 

چادرش را کمی روی سرش جابه‌جا کرد و با شرمندگی به گل های کوچک قالی خیره شد و گفت:

 

– نمیخواستم مزاحمتون شم، فکر کردم اگه چیزی بینمون نباشه واسه هر دوتامون بهتره ولی..

 

مکث کرد و محمد از مکثش سواستفاده کرد و با تیز بینی گفت:

 

– ولی چی؟ نکنه دلت واسم تنگ شده بود؟

 

سریع چشم گرد کرد و سرش را بالا گرفت و محمد حس کرد با دیدن چشم‌های گرد شده‌اش چیزی در دلش فرو ریخته!

 

– نه… نه سوتفاهم نشه واستون! فقط…فقط…

 

دوباره حرفش را قورت داد و دوباره محمد از مکثش استفاده کرد و گفت:

 

– پس نکنه دلت واسه رابطه‌های پر تب و تابمون تنگ شده بود و میخواستی دوباره با هم باشیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

پارت جدید نداریم؟

P:z
P:z
1 سال قبل

امروز چهارشنبه نیست؟

nana
nana
1 سال قبل

ووی ننه .چ گوگولین این دوتا 😍
به پای هم پیر شن 😂😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x