رمان ملورین پارت 20

4.2
(5)

 

 

دختر دستی میان موهایش کشاند و گفت:

 

– نه اتفاقا خوب دیشبو یادم میاد!

 

هنوز دهانش بوی زننده‌ی الکل میداد و همین باعث شد محمد صورتش را در هم جمع کند.

 

کمی از دختر فاصله گرفت و گفت:

 

– مستی دیشبت کاری کرده یادت نیاد، دیشب حتی انگشتمم بهت نخورد! ک.سشر تحویلم نده!

 

 

دختر کمی مکث کرد و سپس از اینکه نقشه‌ای برای تلکه کردن محمد نگرفته بود عصبی شد و گفت:

 

– عیبی نداره الان ساعت خوبیه برای با هم بودنمون!

 

به سمت محمد پا تند کرد و سینه‌های بدون سوتینش در هوا تکان تکان خوردند.

 

محمد ابرو در هم کشید و با ترش رویی گفت:

 

– گمشو برو اونور تا سگ تر از این نشدم!

 

صدایش به قدری ترسناک و جدی بود که دخترک را به طور کامل لال کند!

 

اب گلویش را پایین فرستاد و ترسیده گفت:

 

– چرا عصبی میشی حالا هانی؟!

 

 

کلمه هانی دیگر برایش فحش محسوب میشد!

پیراهنش را تن زد و گفت:

 

– لباساتو بپوش برو بیرون.

 

 

 

دخترک شاکی شد و هر دو دستش را به کمر کوبید و بلند گفت:

 

– پس پولم چی میشه؟

 

سر چرخاند و به تصویری که برایش ساخته بود نگاه کرد، چگونه یک شب را تنها کنارش خوابیده بود و تاب اورده بود؟

 

دندان هایش را روی هم ساباند و گفت:

 

– من پول یامفت به کسی نمیدم دختر جون، تو هم بند و بساطتو جمع کن برو بیرون تا زنگ نزدم بیان بندازنت بیرون!

 

اینبار رنگ از روی دختر پرید و بی اختیار قدمی به عقب بزداشت که لباس هایش زیر پایس رفت.

 

خم شد و تند تند در حالی که لباس هایش را تن میزند فحشی رکیک نثار محمد کرد.

 

لباسش را که پوشید با ناکامی از خانه بیرون زد و محمد ماند و زنگی که انتظارش را میکشید!

 

میدانست ملورین الان هزار و یک فکر و خیالِ منفی به ذهنش رسیده ولی نمیتوانست کاری کند!

 

حداقل نه تا وقتی که خودش گند زده بود!

 

کلافه چرخی سر جایش زد و خواست شماره‌ی ملورین را بگیرد اما منصرف شد!

 

بهتر بود حضوری میرفت و او را میدید تا زمانی که تنها به صدایش بسنده میکرد!

 

به همین خاطر سوئیچ ماشینش را از روی کانتر اشپزخانه چنگ زد و بدون اینکه چیزی بخورد از خانه بیرون زد.

 

 

قریب به نیم ساعتِ بعد روبروی درِ درب و داغان خانه‌ی ملورین بود.

 

دستش را بالا گرفت و زنگ بلبلی که روی در نصب شده بود را فشار داد و منتظر ماند.

 

چند ثانیه بیشتر طول نکشید که صدای ملورین از پشت در به گوشش رسید که میگفت:

 

– کیه؟ اومدم.

 

منتظر ماند تا زمانی که درب باز شد و قامت کوچو ملورین چهارچوب در را قاب گرفت.

 

چشمانش با کنجکاوی ریز به ریز جزئیاتِ دختری که روبرویش قرار گرفته بود را از نطر گذراند.

 

ملورین اما بخاطرِ اینکه بی هوا محمد را ملاقات کرده بود کمی دست و پایش را گم کرد و گفت:

 

– ش…شمایین!

 

حرفش را زد و بعد شرم زده سر در گریبان فرو برد!

ناگاه ذهنش به اخرین رابطیشان فلش بک زد!

 

آب دهانش را به سختی فرو فرستاد و با گونه هایی گل انداخته کمی از جلوی در کنار رفت و گفت:

 

– بفرمایید داخل.

 

گوشه‌ی لبش به سمت بالا کش پیدا کرد و اهسته از چهارچوب در عبور کرد و وارد شد.

 

ملورین سرکی به داخل کوچه کشید و زمانی که از نبودنِ کسی مطمئن شد، درب را پشت سرشان بست.

 

انگار خورشید ناعادلانه تر از هر موقعِ دیگری داشت روی فرق سرش میتابید که اینگونه تنش به عرق نشسته بود.

 

محمد روی پاشنه‌ی‌ پا چرخید و روبروی ملورین ایستاد و اهسته گفت:

 

– خوبی؟

 

 

 

 

 

از اینکه یکهویی و بی مقدمه حرفش را زده بود کمی هول شد و سرش را تکان داد.

 

از روی شانه‌اش سرکی به پشت سر کشید تا مبادا مینو بیدار شود و ان دو را ببیند.

 

محمد اما در همین زمان کوتاه مشغول دید زدن گردنِ لخت دخترک شد که از پوشش نازکِ چادر قابل دیدن بود و گفت:

 

– زبونتو موش خورده؟

 

اینبار نگاهش را مستقیم به محمد و با گیجی گفت:

 

– بله؟

 

دست در هر دو جیبش فرو فرستاد و کمی به دخترک نزدیک شد، خودش را به سمت ملورین خم کرد و کنار گوشش اهسته گفت:

 

– گفتم شاید اون شب زبونتو خورده باشم که الان نمیتونی حرف بزنی!

 

چشم هایش گرد شد و فوری به سرفه افتاد.

از هول شدنش زیر خنده زد و گفت:

 

– خیله خب دختر، حالا مگه چی گفتم که اینطوری سرخ و سفید شدی! اروم باش..

 

چشم غره‌ای به محمد و پروو بازی بیش از اندازه‌اش رفت و از کنارش فاصله گرفت.

 

روبروی درب ورودی خانه که ایستاد به نشانه‌ی ادب خودش را کمی کنار کشید و گفت:

 

– بفرمایید داخل.

 

تعارفِ دختر را روی هوا قبول کرد و بعد از در اوردن کفش های اسپورتش وارد خانه‌ی نقلی و کوچک ملورین شد.

 

 

 

 

 

از همان بعدِ ورودش چشمش به مینو که کنار بخاری خوابیده بود افتاد و لبخند زد.

 

– بشینین لطفا.

 

با شنیدن صدای ملورین چشم از مینو گرفت و روی زمین نشست و به پشتی تکیه زد.

 

ملورین نیز روبرویش نشست و شروع به چلاندن انگشت‌های کوچک دستش کرد و اهسته گفت:

 

– ببخشید که مزاحمتون شدم!

 

حرفش را نادیده گرفت و گفت:

 

– تموم این یک ماه منتظر بودم یه زنگ بزنی بهم… امروز که دیدم زنگ زدی خیلی تعجب کردم!

 

چادرش را کمی روی سرش جابه‌جا کرد و با شرمندگی به گل های کوچک قالی خیره شد و گفت:

 

– نمیخواستم مزاحمتون شم، فکر کردم اگه چیزی بینمون نباشه واسه هر دوتامون بهتره ولی..

 

مکث کرد و محمد از مکثش سواستفاده کرد و با تیز بینی گفت:

 

– ولی چی؟ نکنه دلت واسم تنگ شده بود؟

 

سریع چشم گرد کرد و سرش را بالا گرفت و محمد حس کرد با دیدن چشم‌های گرد شده‌اش چیزی در دلش فرو ریخته!

 

– نه… نه سوتفاهم نشه واستون! فقط…فقط…

 

دوباره حرفش را قورت داد و دوباره محمد از مکثش استفاده کرد و گفت:

 

– پس نکنه دلت واسه رابطه‌های پر تب و تابمون تنگ شده بود و میخواستی دوباره با هم باشیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۱ ۲۰۰۸۰۲۶۰۸

دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 4 (4)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

پارت جدید نداریم؟

P:z
P:z
1 سال قبل

امروز چهارشنبه نیست؟

nana
nana
1 سال قبل

ووی ننه .چ گوگولین این دوتا 😍
به پای هم پیر شن 😂😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x