رمان ناسپاس پارت 100

5
(1)

 

مردد و با حسی خیلی بد پشت سرش وارد اتاقش شدم.
این اتاق همونطور که انتظارش رو داشتم باشکوه و بزرگ بود.
اونجا سه تا پنجره ی قدی وجود داشت که با پرده های ضخیم مخمل آبی رنگی ریخت و شمایل جالبی داشتن.
حتی کاغذ دیواری ها هم آبی بودن و همینطور رو تختی…و مبلهای راحتی!
قسمتی از اتاق اختلاف ارتفاع وجود داشت که چندتا پله میخورد و تخت بزرگ هم درست همونجا بود.
اونجا بی نهایت زیبا بود
اما موضوع این بود که دل من اینجا اصلا خوش نبود.
من دلم….دلم همون اتاقکهای کوچیک خودمو میخواست.همونی که پنجره اش رو به حیاط پر از درخت باز میشد.همونی که پرده های کهنه ی سفیدش رو باد همیشه به هوا میبرد.
دلم میخواست مثل همه عصرهای تابستون یا حتی زمستون روی طاقچه بشینم و چایی بخورم.
من اینجا…توی این قصر دلم خوش نبود تازه ناخوش تر هم میشدم وقتی به این فکر میکردم که قراره مثل یه هرزه یا یه معشوقه ی نامشروع اینجا بمونم .
اومد سمت منی که محو تماشای دور و اطراف بودم و بعد پرسید:

-اینجا رو دوست داری!؟

سرم رو به اهستگی به سمتش برگردوندم.دوست داشتن و نداشتن من چه اهمیتی داشت.
دل باید خوش باشه که نبود.
با صورتی درهم جواب دادم:

-دوست داشتن یا نداشتن من چه اهمیت داره!

اومد سمتم.وسایلم رو ازم گرفت و گذاشت و گوشه ای از اتاق و همزمان گفت:

-اهمیت داره…اینجا هفت اتاق خواب دیگه هم داره و اگه تو اینو نپسندی خب یکی از اون اتاقهای دیگه رو امتحان میکنیم…

من به چی فکر میکردم و اون به چی فکر میکرد.
چون سکوت کردم اشاره ای به قسمت خاصی از دیوار اتاق کرد و گفت:

-میخوام اونجا تابلوهایی از تو آویز باشه با لباسهایی که من انتخاب کردم…
دلم میخواد وارد اتاق که میشم به هر جهت که نگاه کنم تورو ببینم…

اومد سمتم.دستشو به سمتم دراز کرد و بعد گفت:

-همراهم بیا!

بااخم به دستش که به سمتم دراز شده بود نگاه کردم.
متوجه شد که نمیخوام لمسش کنم اما سعی نکرد به خواسته ام احترام بزاره.
تعللم باعث شد به سمتم بیاد.
دستمو گرفت و همونطور که دنبال خودش میبرد حرفی زد که ذهنم رو پاک بهم ریخت:

-تو دیر یا زود باید به من عادت کنی ساتین…

دستمو گرفت و به دنبال خودش سمت قسمتی که کمدهای بلند لباس اونجا قرار داشت کشوند.
نمیدونم.شاید حق با اون باشه.
شاید باید کم کم عادت کنم به اینکه باید بعضی چیزارو بپذیرم.
اینکه باید از فکر امیرسام بیرون بیام.
اینکه سه میلیارد هیچوقت تهیه کردنش آسون نیست و من باید به این زندگی لعنتی عادت بکنم….

درهای کشویی کمد کنار بودن و کشوها بازشده بودن.
تو کمد انواع لباس آویز بود و توی کشو انواع لباس زیر.
اینهمه لباس به عمرم یکجا ندیده بودم.
یک قسمت لباسهای خواب یک قسمت کفش و قسمت دیگه انواع لباس بیرون و شلوار و …
لباسهایی که هرکدوم قطعا قیمت خیلی گزافی داشتن و ظاهرا همه برای من بود.
پوزخندی زدم.
من هیچوقت نمیتونستم همچین لباسهایی بپوشم و جلوی اون جولون بدم.
از من برنمیومد!
تو نمام طول زندگیم تنم رو تنها یه غریبه دید اون هم سامیار بود که مثل چی پشیمون بودم از اینکه چرا وقتی صرفا نقش یه آروم کننده رو براش داشتم نه کسی که دوستش داره خودم رو براش لخت کردم!؟
لعنت به من لابت اون شب پوشالی!

خلوت ذهنم رو به هم ریخت وقتی دستهاش رو روی شونه هام گذاشت و کنار گوشم گفت:

-همه ی اینها مال تو هستن!

پس اومدن من رو پیش خودش ، پیش بینی کرده بود که از خیلی وقت پیش همچین لباسهایی رو اینجا آماده گذاشته بود.
خیره به کمد و خصوصا لباسهایی که احتمالا انتظار داشت من توی خونه اش بپوشم گفتم:

-من نمیخوام هیچکدوم از این هارو بپوشم…خودم لباس دارم!

نیشخندی زد و بعد دستهاشو از روی شونه هام برداشت و همونطور که قدم زنان سمت کمد می رفت قلدرانه گفت:

-دور بنداز اون آشغالارو…تو توی خونه ی من چیزی رو میپوشی که من میخوام!
چیزی که در شان تو هست والبته چیزی که من دوست دارم تو تنت ببینم…

پایان یافتن جمله اش همزمان شد با نزدیک شدنش به کمد.
یه لباس مشکی ساده که دوبند ظریف داشت و یحتمل بلندیش تارکی زانو بود از رگال بیرون آورد و اونو به سمتم گرفت و گفت:

-بپوشش…امروز دلم میخواد این تنت باشه.بدون سوتین!

وحشت زده یک قدم عقب رفتم ودستهامو دور خودم حلقه کردم.
من نمیتونستم و نمیخواستم که خودمو برای اون لخت کنم واسه همین گفتم:

-من اینو نمیپوشم!

با تاکید تکرار کرد:

-چرا میپوشی!

دندکن قروچه تی کردم و بانفرت گفتم:

-نهههه! نمیپوشم!

صورتش جدی شد و ترسناک
اومد سمتم درحالی که همچنان لباس رو تو دست نگه داشته بود.اونو به سمتم گرفت و گفت:

-میپوشیش چون من میخوام!

اومد سمتم درحالی که همچنان لباس رو تو دست نگه داشته بود.اونو به سمتم گرفت و گفت:

-میپوشیش چون من میخوام!

اما این زورگویی بود.این حتی خلاف چیزی بود که خودش باهام طی کرد.
ما همچین قراری باهم نداشتیم.
پوشبدن همچین لباسهایی عین این بود که
من بخوام لخت بشم.
آره…پوشبدنشون چه فرقی با لخت شدن داشت!؟
با نفرت دستشو پس زدم و گفتم:

-من اینو نمیپوشم! قرار نبود بیام اینجا که لباسهای لختی تنم کنم

جدی و ریلکس پرسید:

-پس قرار بود بیای چیکار کنی!؟ بااین لباسها رو به روی من بایستی و من تماشات کنم !؟ ساتین…باید این لباس رو تنت کنی!

وقتی از بایدها حرف میزد دلم میخواست بدوم سمت پنجره و از اونجا خودمو پرت کنم پایین تا از شرش خلاص بشم.
اصلا من چطور میتونستم این لباس رو تنم کنم وقتی که تا پیش از این همچین لباسهایی رو فقط و فقط برای خودم پوشیده بودم.
وقتی که تک و تنها توی اتاقم بودم نه تو همچین مکانی…

باتاسف بهش خیره شدم و پرسیدم:

-نو میخوای مجبورم بکنی کاری رو انجام بدم که نمیخوام !؟

زبونشو توی دهن چرخوند و بدون اینکه سعی کنه خودش رو باز مهربون جلوه بده جواب داد:

-ببین ساتین..من نمیگم کشوندمت اینجا که وادارت کنم برام همچن لباسهاایی بپوشی…
شهر پر از دخترایی که بخوان با کمال میل اینکارو انجام بدن…اما من دلم میخواد تو توی خونه ی من همونی باشی که من میخوام پس بپوشش!

اومد سمتم و لباس رو چسبوند به سینه ام و اینجوری وادارم کرد بگیرمش.
دلم میخواست زار بزنم از این حرف زور…
من چجوری میتونستم لخت بشم!؟
چشماشو ریز کرد و پرسید:

-جلوی من میپوشیش!؟

دندون قروچه ای کردم و لباس رو تو چنگهام مچاله کردم و آهسته گفتم:

-توداری وادارم میکنی به کاری که نمیخوام…

اصلا به حرفم توجهی نکرد.
انگار براش مهم نبود من چه حسی دارم اون در نهایت میخواست من کاری رو انجام بدم که خودش دلش میخواد با خشم و نفرت براندازش کردم.
لبخند ملیحی زد و از کنارم رد شد و گفت:

-خیلی خب! میرم بیرون ولی وقتی برگشتم تو باید اینو پوشیده باشی!

با زدن این حرف اولتیامیتوم وار، پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان هکمن

رمان هکمن 1 (1)

8 دیدگاه
دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sarina
Sarina
1 سال قبل

زهرمار ساتو درد مرض کوفت د گاو فیض ببر دیگه اههههههه بزنم نصفش کنم یارد ۳ میلیارد براش داده این هی ناز میاد جای نویان بودم یه عشق حال حسابی باش میکردم پرتش میکردم بیرون دختری قدرنشناس گاووو حرصم در اورد دیگه واقعااا😑ببخشید که انقدر بد حرف زدم دیگه دست خودم نبود😂

ارزو
ارزو
پاسخ به  Sarina
1 سال قبل

شرمندههه هااااااا
ولی اگه یکی بیاد به من سیصد میلیارد بده بگه بفرما جلوم لباس لختی بپوش تخماشو از دست میده چون با ساتور قطع میشه😑😑😑😑😑
فکر میکردم نویان یه مقدار سیاست مدار تر باشه اول بذار مستثر شه بعد برو ازش اروم اروم یه چیزایی رو بخواه

Aram
Aram
1 سال قبل

موندم حالا چرا اسمش ناسپاسه ؟

ارزو
ارزو
پاسخ به  Aram
1 سال قبل

واسه ی امیرسامه
ناسپاس بودش که ساتو رو نخواست و کلن اوایل خیلی غر میزد
فکر کنم البته

parnia
parnia
1 سال قبل

بدون سوتین!؟
حالا چرا این حرف رو زد 😐؟

مسیحا
مسیحا
پاسخ به  parnia
1 سال قبل

چون برجستگی سینه هاش معلوم بشه

Helia
Helia
1 سال قبل

ساتین احمق

نسیم
نسیم
1 سال قبل

ساتین میتونه یکم با نویان کنار بیاد تا نه زندگی زهرش بشه و نه هم بلایی سرش بیاد و به نظرم شاید بتونهدر کنار نویان سام رو بعد اینکه حقیقت رو فهمید، بچزونه و دل منم خنک شه که متأسفانه عقل تو کلش نیس😐😂

...
...
پاسخ به  نسیم
1 سال قبل

خییییییییییییییلی خره
خب ازگل پس اومدی اینجا نقش حاج آقا بازی کنی وقتی میگه میای پیشم تو خونم که نمیتونی کادو پیچ بچرخی
اه

بینام
بینام
پاسخ به  نسیم
1 سال قبل

دقیقاااااا🤌 🏻 👌
ساتین اگر میخواد بهش تجاوز نکنه و اونجور که تودش گفت حتی از عقب هم باهاش کاری نداشته باشه باید باهاش راه بیاد بگه بزار من کم‌کم اماده بشم برای رابطه.
دیگه اینجور که این ساتین سر لباس پوشیدن نویان رو عصبانی میکنه خدابه خیر بگذرونه

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

وای وای ساتو یکم راه بیا اینقدر اینو عصبانی نکن تا بلایی سرت نیاااره

nara
nara
پاسخ به  Maaayaaa
1 سال قبل

مگه میفهمه
اگه خر بود تا الان فهمیده بود

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط nara

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x