رمان ناسپاس پارت 22

1
(1)

 

نمیخواستم توضیح بدم چه اتفاقی برام افتاده.همه که نباید از بدبختی های من باخبر میشدن آخه!
اما اون انگار تا جواب سوالش رو نمیگرفت حاضر نبود بیخیال بشه برای همین بود که گفت:

-ببین من وقتی میخوام جواب یه چیزی رو بدونم از دو روش استفاده میکنم…روش اول اینکه از خود طرف سوال میپرسم روش دوم اینکه از زیر زبون طرفو حرفو میکشم بیرون که البته اون دومی با کتک همراه…حالا دیگه میل خودت!

سرمو بالا گرفتم و با صورتی که حالت غمگینش دست خودم نبود پرسیدم:

-چی میخوای بدونی!؟

به بینی و دهنم اشاره کرد و گفت:

-کی این بلارو سرت آورده!؟

مظفر همیشه منو میزد اما هیچوقت کسی ازم نپرسیده بود کی کتکت زده…یا بهتره بگم من کسی رو نداشتم که جواب این سوالو بهش بدم بجز ننجون که اون خودش نپرسیده میدونست و هیچ کاری جز ناله و نفرین ازش برنمیومد.
با بغض و چشمهای آماده ی اشک ریختن جواب دادم:

-مظفر…

چشماش خیره موند رو چشمهای لباب از اشکم.دوباره پرسید:

-مظفر کیه!؟

اینبار دیگه بی اختیار اشک از چشمم چکید روی گونه ام. به هر بدبختی ای بود اون بغض لعنتی رو قورت دادم اما با صدایی لرزون جواب دادم:

-عموم…شوهر مادرمم هست…

عین بازرسها به سوال به سوالهای بعدیش اضافه کرد:

-چرا کتکت زد!؟

دماغمو بالا کشیدم و جواب دادم:

-رفتم دیدن مامانم…کتکش زده بود.سرو کله اش پیدا ش سر اینکه رفتم دیدن مامان و ازش خواستم از خونه اش بزنه بیرون این بلارو سرم آورد…

خسته از توضیح دادن در مورد این موضوع که فکر کردن بهش اعصابمو خرد میکرد گفتم:

-باهام چیکار داشتی!؟

دفت سمت چوف لباسی.شبوارش رو برداشت و همونطور که می پوشیدش گفت:

-جواب این سوال بمونه واسه بعداز تلافی کار مظفر

شلوارش رو برداشت و همونطور که می پوشیدش گفت:

-جواب این سوال بمونه واسه بعداز تلافی کار مظفر

من اصلا متوجه منظورش نشدم.همینطور بی حرکت ایستادم و مشغول تماشای کارها و حرکاتش شدم.کلاه کاسکت و سوئیچ موتورش رو برداشت و اومد سمتم و گفت:

-آدرس خونه اش رو که بلدی!؟

گیج و گنگ نگاهش کردم و پرسیدم:

-هان!؟ چی؟ آدرس کجا؟ آدرس کی!؟

اومد سمتم درحالی که اخم پررنگ روی صورتش که در ترکیب با هیبت بلندبالاش آدم رو به خُف مینداخت و جواب داد:

-آدرس خونه ی عمه ام! خب آدرس همونی که این بلارو سر دک و پوزت آورد!

باتعجب نگاش کردمو پرسیدم:

-مظفرو میگی!؟

رفت سمت درو همونطور که کفشهای اسپورت مشکی رنگش رو میپوشید گفت:

-پدری ازش دربیارم که دیگه تا آخر عمرش جرات نکنه چپ نگاهت بکنه چه برسه به اینکه دست روت بلند بکنه…

من خشکم زد چون این اولینبار بود یه نفر برام غیرتی میشد. با بهتره بگم چون تاحالا هیچکس سعی نکرد اینجوری ازم دفاع کنه و پشتم دربیاد.
همینطور داشتم خیره خیره نگاه میکردم که گفت:

-معطل چی هستی؟ یالا بیا…

به خودم اومدم و دویدم سمت در و با پوشیدن کفشهام راه افتادم دنبالش و پرسیدم:

-کجا میخوای بری ؟ مبخوای بری با مظفر دعوا کنی!؟

از پله ها پایین رفت و بعد یه نیمچه نگاه بهم انداخت و گفت:

-میرم حقشو بزارم کف دستش.فکر کرده تو بی سرو صاحابی اینجوری کتکت زده!

ماتم برد.آره…مات بردن من ساده ترین واکنش در مقابل شنیدن این حرفها بود.
آخه من از مظفر زیاد کتک خوردم و هیچوقت نشد کسی اینجوری پشتم درآد و قرص و محکم ازم دفاع کنه..
ولی…ولی من نمیخواستم اتفاقی برای اون بیفته.
مظفر آدم گنده لاتی بود برای همین دویدم سمتش و گفتم:

-نه من نمیام!

ایستاد و خیلی آروم به سمتم برگشت و گفت:

-نمیای!؟ یعنی چی که نمیای!؟

درست که اگه همچین اتفاقی میفتاد دلم خنک میشد ولی درست واقعا همه چیز لذت بخش بود اما اصلا نمیخواستم برای خوشحالی و خنک شدن دل خودم اونو توی دردسر بندازم برای همین با اضطراب آب دهنمو قورت دادم و جواب دادم:

-مظفر اولین بارش نیست همچین کارایی میکنه..آدن خطرناک و دم کلفتیه

نشست روی موتورش و گفت:

-بار اولش نیست کتکت میزنه!؟ پس دیگه الان واقعا لازم شد ابن مظفرخانو یکم ادبش کن…برو درو باز کن زودباش…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهسا
2 سال قبل

کی ها پارت گذاری میشه؟؟

Ness
2 سال قبل

میشه کانال تلشو بدی لطفا

مهسا
2 سال قبل

اخ جوووون بلاخره تو یه رمان دعوا شد🤩😁😁😁

Sarina
Sarina
پاسخ به  مهسا
2 سال قبل

کجای کاری دادا
برو ببین دلارای چخبره 😂😂

Negar
Negar
پاسخ به  Sarina
2 سال قبل

ای الهی خانواده ارسلان داغشو ببینن پدصگ دیو . ث اخع عبضی اون چی بود وسط مراسم پخش کرد و دلارای چه الاغیه که بجای رد کردن و انکار کردن تأیید میکنه 😐

ادا
ادا
پاسخ به  Sarina
2 سال قبل

واییییییییییی اره

ادا
ادا
پاسخ به  مهسا
2 سال قبل

خدایا یه امیر سام مرصاد نصیب ما بوکون
الاهی امین 🤲🤲🙏🙏

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x