رمان ناسپاس پارت 22

0
(0)

 

نمیخواستم توضیح بدم چه اتفاقی برام افتاده.همه که نباید از بدبختی های من باخبر میشدن آخه!
اما اون انگار تا جواب سوالش رو نمیگرفت حاضر نبود بیخیال بشه برای همین بود که گفت:

-ببین من وقتی میخوام جواب یه چیزی رو بدونم از دو روش استفاده میکنم…روش اول اینکه از خود طرف سوال میپرسم روش دوم اینکه از زیر زبون طرفو حرفو میکشم بیرون که البته اون دومی با کتک همراه…حالا دیگه میل خودت!

سرمو بالا گرفتم و با صورتی که حالت غمگینش دست خودم نبود پرسیدم:

-چی میخوای بدونی!؟

به بینی و دهنم اشاره کرد و گفت:

-کی این بلارو سرت آورده!؟

مظفر همیشه منو میزد اما هیچوقت کسی ازم نپرسیده بود کی کتکت زده…یا بهتره بگم من کسی رو نداشتم که جواب این سوالو بهش بدم بجز ننجون که اون خودش نپرسیده میدونست و هیچ کاری جز ناله و نفرین ازش برنمیومد.
با بغض و چشمهای آماده ی اشک ریختن جواب دادم:

-مظفر…

چشماش خیره موند رو چشمهای لباب از اشکم.دوباره پرسید:

-مظفر کیه!؟

اینبار دیگه بی اختیار اشک از چشمم چکید روی گونه ام. به هر بدبختی ای بود اون بغض لعنتی رو قورت دادم اما با صدایی لرزون جواب دادم:

-عموم…شوهر مادرمم هست…

عین بازرسها به سوال به سوالهای بعدیش اضافه کرد:

-چرا کتکت زد!؟

دماغمو بالا کشیدم و جواب دادم:

-رفتم دیدن مامانم…کتکش زده بود.سرو کله اش پیدا ش سر اینکه رفتم دیدن مامان و ازش خواستم از خونه اش بزنه بیرون این بلارو سرم آورد…

خسته از توضیح دادن در مورد این موضوع که فکر کردن بهش اعصابمو خرد میکرد گفتم:

-باهام چیکار داشتی!؟

دفت سمت چوف لباسی.شبوارش رو برداشت و همونطور که می پوشیدش گفت:

-جواب این سوال بمونه واسه بعداز تلافی کار مظفر

شلوارش رو برداشت و همونطور که می پوشیدش گفت:

-جواب این سوال بمونه واسه بعداز تلافی کار مظفر

من اصلا متوجه منظورش نشدم.همینطور بی حرکت ایستادم و مشغول تماشای کارها و حرکاتش شدم.کلاه کاسکت و سوئیچ موتورش رو برداشت و اومد سمتم و گفت:

-آدرس خونه اش رو که بلدی!؟

گیج و گنگ نگاهش کردم و پرسیدم:

-هان!؟ چی؟ آدرس کجا؟ آدرس کی!؟

اومد سمتم درحالی که اخم پررنگ روی صورتش که در ترکیب با هیبت بلندبالاش آدم رو به خُف مینداخت و جواب داد:

-آدرس خونه ی عمه ام! خب آدرس همونی که این بلارو سر دک و پوزت آورد!

باتعجب نگاش کردمو پرسیدم:

-مظفرو میگی!؟

رفت سمت درو همونطور که کفشهای اسپورت مشکی رنگش رو میپوشید گفت:

-پدری ازش دربیارم که دیگه تا آخر عمرش جرات نکنه چپ نگاهت بکنه چه برسه به اینکه دست روت بلند بکنه…

من خشکم زد چون این اولینبار بود یه نفر برام غیرتی میشد. با بهتره بگم چون تاحالا هیچکس سعی نکرد اینجوری ازم دفاع کنه و پشتم دربیاد.
همینطور داشتم خیره خیره نگاه میکردم که گفت:

-معطل چی هستی؟ یالا بیا…

به خودم اومدم و دویدم سمت در و با پوشیدن کفشهام راه افتادم دنبالش و پرسیدم:

-کجا میخوای بری ؟ مبخوای بری با مظفر دعوا کنی!؟

از پله ها پایین رفت و بعد یه نیمچه نگاه بهم انداخت و گفت:

-میرم حقشو بزارم کف دستش.فکر کرده تو بی سرو صاحابی اینجوری کتکت زده!

ماتم برد.آره…مات بردن من ساده ترین واکنش در مقابل شنیدن این حرفها بود.
آخه من از مظفر زیاد کتک خوردم و هیچوقت نشد کسی اینجوری پشتم درآد و قرص و محکم ازم دفاع کنه..
ولی…ولی من نمیخواستم اتفاقی برای اون بیفته.
مظفر آدم گنده لاتی بود برای همین دویدم سمتش و گفتم:

-نه من نمیام!

ایستاد و خیلی آروم به سمتم برگشت و گفت:

-نمیای!؟ یعنی چی که نمیای!؟

درست که اگه همچین اتفاقی میفتاد دلم خنک میشد ولی درست واقعا همه چیز لذت بخش بود اما اصلا نمیخواستم برای خوشحالی و خنک شدن دل خودم اونو توی دردسر بندازم برای همین با اضطراب آب دهنمو قورت دادم و جواب دادم:

-مظفر اولین بارش نیست همچین کارایی میکنه..آدن خطرناک و دم کلفتیه

نشست روی موتورش و گفت:

-بار اولش نیست کتکت میزنه!؟ پس دیگه الان واقعا لازم شد ابن مظفرخانو یکم ادبش کن…برو درو باز کن زودباش…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهسا
1 سال قبل

کی ها پارت گذاری میشه؟؟

Ness
1 سال قبل

میشه کانال تلشو بدی لطفا

مهسا
1 سال قبل

اخ جوووون بلاخره تو یه رمان دعوا شد🤩😁😁😁

Sarina
Sarina
پاسخ به  مهسا
1 سال قبل

کجای کاری دادا
برو ببین دلارای چخبره 😂😂

Negar
Negar
پاسخ به  Sarina
1 سال قبل

ای الهی خانواده ارسلان داغشو ببینن پدصگ دیو . ث اخع عبضی اون چی بود وسط مراسم پخش کرد و دلارای چه الاغیه که بجای رد کردن و انکار کردن تأیید میکنه 😐

ادا
ادا
پاسخ به  Sarina
1 سال قبل

واییییییییییی اره

ادا
ادا
پاسخ به  مهسا
1 سال قبل

خدایا یه امیر سام مرصاد نصیب ما بوکون
الاهی امین 🤲🤲🙏🙏

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x