رمان ناسپاس پارت 95

0
(0)

 

از کافه بیرون اومدم و قدم زنان به سمت موتور رفتم.
همزمان به اون دختر نگاه کردم.
پاشنه ی کفشهاش اونقدر باریک و بلند بود که تو اون فاصله چشم متوجهش نمیشد اما ناکس اونقدر راحت و سلیس و ساده باهاش قدم برمیداشت انگار اصلا هیچی نپوشیده!
حرکاتش همه منظور دار بودن.
از آرایش گرفته تا لبخندهاش و حتی مدل راه رفتنش.
جالب اینجا بود که سر ایستگاه ایستاد اما تاکسی ها که توقف میکردن تا سوار بشه خودش رو میکشید کنار.
یه جورایی سرخوشانه در حال انتخاب این بود که مسیرش رو با چه ماشینی طی بکنه!
تعقیب کردنش بیفایده بود.
میتونستم اینکارو به راحتی انجام یدم.
حتی میتونستم با دوتا چک ازش اعتراف بگیرم اما دوست نداشتم اینجوری سلدارو پیدا کنم.
من…
من باید مطمئن میشدم اون هم به اندازه ی من تا به الان به یادم بوده.
اگه منو فراموش کرده باهاش تماس نمیگیرم اما اگه فراموشم نکرده باشه و مثل من تمام این سالها تو کنج ذهنش باشم حتما خودش سراغمو میگیره.
سوار موتور شدم و با روشن کردنش راه افتادم سمت خونه.
سر راه یه بسته شیرینی من باب آزادی نسرین خانم گرفتم.
زنی که اصلا فکرش رو هم نمیکردم دلیل نبودن و غیبتش حبس اون هم به جرم قتل همسر! مظفر باشه !
نزدیک خونه که رسیدم بدون اینکه از پیاده بشم ، موتور رو تا نزدیک در بردم و بازش کردم.

صدای بزن و بکوب غلام به راه بود.
یه تمبک گرفته بود دستش و هم میخوند و هم می رقصید و هم می نوازید.

موتور رو زیر سایه س درختها پارک کردم و با خاموش کردنش جعبه شیربنی رو برداشتم و پیاده شدم.
قدم زنان به سمتشون رفتم.
شیرین رو صدا زدم و گفتم:

-اهوی شیرین!

مثل فنر از جا پرید و در چشم به هم زدنی خودش رو بهم رسوند.
جعبه ی بزرگ شیرینی رو دادم دستش و گفتم:

-یا چایی تازه دپ بیار بخوریم!

خوش رو و خوش خنده گفت:

-ای به چشم آقازاده!

اون رفت سمت آشپزخونه که یه اتاقک کوچیک مابین مابقی اتاقها بود و منم رفتم سمت بقیه.
روی به قسمت از تخت نشستم و رو به نسرین خانم گفتم:

-خوشحالم که آزادین! من فکر کنم اون زمان ایران نیودم.اگه از موضوع حبستون باخبر بودم حتما پیگیر میشدم!

ساتو با سگرمه های توی هم بدون اینکه نگاهم بکنه گفت:

-لازم نکرده شما افسوس مارو بخورید ماخودمون میتونیم از پس خودمون بربیایم…

مادرش لب گزید و با ایما اشاره ازش خواست تندی نکنه و ننجون هم یه نیشگون ازش گرفت تا ساکت بمونه.
دلیل این بدخلقی هاش رو نمیفهمیدم….
بیخودی از من متنفر بود!
نسرین خانم با تاسف و واسه ماسمالی کردن تندی های ساتو گفت:

-ممنونم آقای مرصاد….خداروشکر همچی به خیر گذشت.!

چیزی نگفتم و فقط با صورتی عبوس خیره شدم به ساتین….

شیرین، چایی تازه دم و شیرینی آورد که دور هم بخوریم.
جمعشون رو دوست داشتم نمکشون هم شیرین و غلام بود!سرخوش بودن و با داشتن هزار و یه مشکل فارغ از هر درد و بدبختی زندگیشونو میگذروندن!
شروع کرد یکی یکی تعارف کردن اما ساتین دست مادرش رو گرفت و گفت:

-بیا بریم مامان…باهات حرف دارم!

مشکوک نگاهش کردم. این دختر این روزا خیلی مشکوک میزد.
کارایی انجام میداد که منو مطمئن میکرد یه غلطی کرده یا قراره یه غلطی بکنه!
داشتم دور شدنشون تماشا میکردم که شیرین خم شد و سینی رو پیش روم گرفت و گفت:

-بفرما آقا…چایی تازه دم و شیرینی تر آقا…

لیوان شیشه ای چایی و یه تیکه شیرینی رو برداشتم و از روی تخت بلند شدم.
قدم زنان به راه افتادم و همون مسیری رو در پیش گرفتم که ساتین و مادرش از اونجا رد شده بودن.
پشت درخت ایستادم و از لا به لای شاخه های پر برگ بهش نگاه کردم.
دستهای مادرش رو گرفته بود و زل زده بود به چشمهاش….
گویا تا الان داشت یه دل سیر تماشاش میکرد.نمیدونم.شایدهم رسیده بودم به وسطهای صحبتهاشون…چون بالاخره گفت:

-چرا…آخر هفته ها میام بهت سر میزنم…

مادرش با نگرانی و بغض پرسید:

-یعنی تو طول هفته نمیبیمت؟

ساتین شبیه کسی که سعی داره با جوابهای سرسریش یه قضیه ای رو ماسمالی بکنه گفت:

-خب باید کار کنم یا نه…

مادرش با بغض و صدای خسته و گرفته گفت:

-خب اونجوری که دلم خیلی واست تنگ میشه….من به عشق تو اومدم بیرون…نمیشه صحبت کنی لااقل شبا برگردی خونه….

لیوان چایی رو به آرومی بالا آوردم و یه کم از اون چایی رو با شیرینی خوردم.
حالا دیگه شک نداشتم که یه کاسه ای زیر نیم کاسه ی این ساتوئہ…
میخواست وانمود بکنه حالش خوبه اما نبود.
چون ته صداش بغض داشت.
دستهای مادرش رو فشرد و گفت:

-غصه نخور…من هستم.میام بهت سر میزنم.من جای بدی که نمیرم…هر زمان که وقت اضافه گیر بیارم میام بهت سر میزنم…قول میدم!

مادرش نفس عمیقی کشید و با حالتی ناچار گونه گفت:

-خیلی خب باشه…تنها چیزی که واسه من مهمه سلامتیته و اینکه حالت خوب باشه!

چرخیدم و قدم زنان تو همون مسیر چندقدمی جلو رفتم تا اینکه صحبتهای ساتو با مادرش تموم شد.
خودش همونجا کنار حوضچه ی طبیعی نشست اما مادرش برگشت پیش بقیه .
از دور شدن مادرش که مطمئن شدم راهم رو سمت ساتو کج کردم.
لب همون حوضچه ی طبیعی که شیرین واسه مرغ و خروسهاش درست کرده بود نشسته بود و سر انگشتهاش رو توی آب تکون میداد.
به سمتش رفتم و گفتم:

-دو چیز رو میخوام بدونم…

متوجه حضورم شد و سرش رو برگردوند سمتم.بدون توقف ،حرفهام رو ادامه دادم و گفتم:

-اول اینکه این خیر خیلی مهربون کیه که حاضر شده بی هیچ چشم داشتی سه میلیارد پول ناقابل رو واسه آزادی مادرت بده و دوم اینکه این چه شغلیه که تو جدیدا و بی مقدمه بهش ورود کردس و باید از شنبه تا پنج شنبه تا درخدمت باشی؟

انگشتهاش رو از توس حوضچه بیرون آورد و با خشم و اخم پرسید:

-تو فالگوش بودی؟

چند قدمیش ایستادم.زل زدم تو چشمهاش و گفتم:

-این جواب سوالهام نبود!

بلند شد.انگشتهای خیسشو با گوشه ی لباسش خشک کرد و بعدهم رو به روم ایستاد و گفت:

-من فکر نمیکنم این موضوع به تو ربطی داشته باشه!

به سنتش پا تند کردم.یقه لباسشو تو مصت چنگ زدم و کمرشو کوبندم به درخت بزرگ تنوندی که پشت سرش بود و با غیظ گفتم:

-تو چه مرگته ساااااتو…خیال نکن نمیدونم رفتار سر چی عوض شده…در هر صورت من احمق نیستم.تو داری یه غلطی میکنی.

سرش رو کج کرده بود که باهام چشم تو چشم نشه و بعد هم گفت:

-غلطی هم اگه میکنم به خودم مربوط…

خیلی در تلاش بودم تا سر از تنش جدا نکنم.
حس غلیظ و پررنگی یهم میگفت این دختر لجوج تو مسیر ورود به لجن زاره….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۹۰۱۶۸۸

دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

بقیه ی رمان اینه که امیر سام وقتی میفهمه سلدا اونی که میخواد نیست و برمیگرده سمت ساتو که خیلی دیره …

Mobin
Mobin
پاسخ به  ...
1 سال قبل

خوندی بقیشو؟
مطمئنی؟

Nahar
Nahar
پاسخ به  ...
1 سال قبل

کجا خوندیش.؟

ارزو
ارزو
پاسخ به  ...
1 سال قبل

حدسه یا یه جا خوندی؟؟؟؟

ارزو
ارزو
1 سال قبل

به امیرسامممم چه ربطططییی داره که ساتو چه غ میکنه
اشغال هوس باز بیا برو تو کوچهههه😑😑😑💔💔💔
سلدا هم عمرا جناب عالی رو به یاد بیاره

Nahar
Nahar
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

ب اعصابت مسلط باش عزیزم ارام باش ارام 😂😂😂😂😂

ارزو
ارزو
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

شب به شب دارم از پرو بازیای این پسره حرص میخورم خواهر😂💔اعصاب نذاشته واسمون😂😂💔💔

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

خو آخه به تو چه اه هعی کجا میری ؟چه کاریه ؟میترسم از فردا هم تعقیبش کنه اه

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x