8 سال پیش پدرم بخاطر موقعیت شغلیش با شریکش تصمیم گرفتن منو زهرا با هم ازدواج کنیم اونموقع هنوز بچه بودم و تصمیم گرفتن فقد اسمی روی هم بزاریم و چند سال گذشت و وقتی عقل رس شدم فهمیدم عشق رو نمیشه زوری بدست اورد و تصمیم گرفتم بگم منصرفم از این وصلت اما مریضی پدرم نزاشت بگم و سکوت کردم
بخاطر مریضی پدرم قرار شد زودتر ازدواج کنیم اما دقیقا یک هفته قبل ازدواجمون پدرم و پدر زهره یه سفر کاری رفتن و ماشین تو جاده ترمزش برید و ماشین افتاد ته دره
بعد از مرگ پدرامون و سالشون بخاطر وصیتشون ما ازدواج کردیم
چند ماه بعد از ازدواجمون زندگی شکل یک نواختی گرفت و دیگه خبری از عشق زهره نبود
میخاستیم بچه دار بشیم ولی زهره گفته بود امادگیش رو نداره و بعد چند سال فهمیدم بخاطر سقط بچمون دیگه نمیتونیم بچه دار بشیم بعد از فهمیدن این موضوع شدم یه ادم یخی که هیچ انعطافی نداره و فقد برای اینکه از فضای خونه دور باشه به کار پناه بردم و کم کم دیگه با زهره رابطم سرد شد حتی دیگه باهم رو یه تخت هم نمیخوابیم بخاطر اینکه شبا دیر میام و زهره غر میزنه میرم تو اتاق مهمون میخوابم
تو همین فکرا بودم و نفهمیدم کی مهمونارفتن، رفتم اتاق و دوش گرفتم و خوابیدم
………………………..
صبح داشتم صبحانه میخوردم که دیدم زهره شاد و شنگول اومده و عزیزم داره میبنده به ریش نداشتم
مطمئنا یا کارتش خالی شده یا قراره کاری کنه
_سلام صیخ بخیر
_سلام
داشتم قهوه ام رو میخوردم که حدسام به واقعیت تبدیل شد
_عزیزم منو دوستام برنامه گذاشتیم بریم ترکیه برای عید لباس بخریم بریم؟
_اگر عیت دفعه قبل دوست پسراشونو نمیارن باشه ولی…..
_نه کاملا مجردیه
_باشع به حسابت پول واریز میکنم
_دستت درد نکنه
سری تکون دادم و بلند شدم
_کی پروازت؟
_ساعت پنج صبح امشب
سری تکون دادم و رفتم سر کار
امروز رضا تو شرکت هی میون حرفاش شیطنت مائده رو میکرد و من حسابی کلافه کرده بود
حدود ساعت هشت بود که کارامون تموم شد
میخاستم بعد دوهفته برم به دیدنش
ماشینو پارک کردم و رفتم بالا و در رو زدم ولی کسی باز نکرد
سعی کردم نگران نشم و خودمو قانع کنم نشنیده و درو با کلید یدکم باز کنم بهتره
رفتم تو خونه هرچی صداش زدم جواب نداد نگرانش شدم داشتم میگشتم دنبالش دیدم گوشه اتاق کز کرده
نگران رفتم سمتش و زانو زدم کنارش
سرش پایین بود
_سلام خوبی؟
_س… سلام…. خوبین؟
با دستم صورتشو گرفتم بالا
صورتش شده بود گچ دیوار و علتش رو نمیفهمیدم
_چیزی شده؟
_نه… نه شما برین
_کجا برم؟
_منظورم… اینه….. برین اتاقتون استراحت کنین
نه مثل اینمه واقعا یه جیزی شده بود، دستشو کرفتم بلندش کنم که صدای جیغش در اومد
از تعجب داشتم شاخ در میاوردم
دختر ارومی که من میشناختم با این دختر روبروم هیچ شباهتی نداشت
_چیزیت شده؟
_نه خوبم توروخدا برین
نگاهی به دستش که روی دلش بود کردم
مشکوک شدم و حدسیاتی زدم ولی نمیخاستم با حرفم خجالت زدش کنم ولی نمیشد اینطوری باید میفهمیدم دردشو
(مائده)
اخه خدایا الان وقت اومدنش بود؟ خدایا حالا من چکار کنم؟ هم نیاز به پد داشتم هم روم نمیشه چکار کنم؟ واییی
(محمد علی)
نه نمیشد اینطوری رهاش کنم پس مجبورا پرسیدم ازش
_مائده؟
_ب… بله؟
_پریودی؟
چشاش شد عین انار تند تند اشکاش میریخت و این نشون از صحت حرفم میداد
خندم گرفته بود از خجالتش
دلم یه طوری شد انگار داشت قلقلکش میومد از رفتاراش
رفتم بغلش کردم
_اوه اوه چه دختر لوسی دارم من؟ اخه ادم برای این گریه میکنه؟ بلند شو بشین رو تخت کمرت درد میگیره رو زمین سرد
_نمی… نمیخاستم کثیف شه
_خب کثیف میشد بهتر از این بود کمر دردت بیشتر شه
نشوندمش رو تخت سرش پایین بود حتی نگاهمم نمیکرد از اینکارش خندم گرفت
سوییچ رو برداشتم و رفتم داروخانه همیشه زهره خودش این خرید هارو میکرد و من چیزی نمیدونستم هرچی که داروخونه ای داد رو خریدم و رفتم خونه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 11
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ادااااااا😁کی پارت میدی؟
اکثرا روزی دو پارت
یکی دپازده ظهر یکیم یازده شب
میسی مهربونم برای پارتهای عالیت😍😍
خواهشا بیشتر و زودتر تر پارت بزارید❤️
حتمااا
ولی واقعااا وقت کم دارم و بعضی اوقات نت اصلا وا نمیکنه ولی چشم روزی دو پارت یا یک پارت بلند میدم💚
راست میگی فدات ولی یواش یواش داری مارو معتاد خودت موکونی هببببب🥺🥺🥺
عشقمیی♥
💖💖💋💋❤❤😈😈😂😂
اااااا ساعت پنج صبح امشب ودف چی میزنی نویسنده
ببخشید واقعااا اشتباه تایپی بود عذر میخام
قول میدم دیگ این اتفاق نیوفته
خودت چی میزنی اسکل؟😐