محکم بغلش گرفتم و سرشو بوسیدم
_نمیدونی تو این سه روز چی کشیدم دیگه نکن
_چشم
_کجا؟
_میرم شما بخابین خسته ای
نگاهم رنگ شیطنت گرفت
_کجا؟ دیر اومدی زود میخای بری؟ تازه بعد سه روز دلتنگی دستم بهت رسیده مگه میزارم بری؟ اصلا هم باهام چونه نزن وروجک که نمیتونی ازم فرار کنی
زود لبامو گذاشتم رو لباش و فرصت هر حرفیو ازش گرفتم
لپاش گل انداخته بود
_قربون گل انداختن های لپات بشم، اخه چرا اینقدر خجالت میکشی؟ مگه زنم نیستی؟ پس چرا هنوزم منو از بوسیدنت محروم میکنی
_من… من فقد میترسم
_من تا بحال بهت اسیب زدم که بخام الان اذیتت کنم؟
_نه… ولی..
ترسش بخاطر رابطه بود میدونستم طبیعی بود اون خیلی بچه بود،با اینکه تشنه لمس کردنش بودم ولی اذیتش نکردم و خاستم بهش اطمینان بدم تا خودش نخاد کاری باهاش ندارم
_الان چیزی نشده قربونت برم، نترس اتیش پاره تا تو نخوای اتفاقی نمیوفته
بغلش کردم و بعد از سه شب نخابیدن راحت خوابیدم و بیهوش شدم
(مائده)
دوسش داشتم ولی میترسیدم و نمیخاستم اتفاقی بیوفته میدونستم داره اذیت میشه ولی میترسیدم و نمیتونستم
(محمد علی)
رو تخت بودیم و داشتم با انگشتای کوچولوش بازی میکردم که مامان زنگ زد
_سلام به بانو شمس
_سلام به پسر عاشقم
_جانم بانو؟ امر بفرما
_امروز دارم میام ببینمش
_باشه مادر غروب منتظرتیم
_کی بود؟
_مادرم
_چکارتون داشت؟
بغلش کردم
_هیچی داره میاد اینجا
انگار برق 200 ولتی بهش وصل شد که از بغلم پرید بیرون
_چیی؟ وااایی من الان چکار کنم؟ باید الان بفهمم؟
متعجب از هوچی بازیاش گفتم:
_مائده چته؟ میخاد بیاد ببینتت همین نمیخاد شلاق بزنتت که😐🔪
_وای اگه سوتی بدم چی؟
_نترس مریم بانو مهربونه، فقط ای کاش یه ذره از این حالت دخترونت میومدی بیرون
_یعنی چی؟
_یعنی اینکه مامانن تورو ببینه میگه بچه گرفتی بجای زن
ناراحت شد
_بابا من تورو همینطوری میخام فقد گفتم جلوی مادرم یکم زنونه باشه قیافت بد نیست
با بغض بلند شد و از اتاق رفت
بلای جون من میگم همینطور میخامش اون ناراحت میشه
(مائده)
نگاهی به صورتم تو اینه انداختم راست میگفت خیلی بچه بودم:(
رفتم پیش ماهگل خانم
_ماهگل جون
_بله خانم
یه حس بدی داشتم از اینکه بهم میگفت خانم
_میشه بهم نگی خانم؟ حس میکنم چهل سالمه منم عین بچه خودتم
_باشه عزیزم، خب چکار داشتی
_من خیلی بچه گونه س قیافم؟
دقیق نگاهم کرد
_زنونه نیست ولی خوشگلی
_یعنی مادر علی بیاد نمیگه بچم؟
_نه خانوم کاری به ظاهرت نداره مهم باطنت هست که پاکه و مظلوم
با این حرفش از تو نخ تغییر صورتم اومدن بیرون تا بعدا یه فکری کنم
همه خونه رو تمیز کردم به کمک ماهگل و رفتم دوشی گرفتم
موهامو با بابلیسی که علی برام گرفته بود فر کردم و لباس مرتب و شال همرنگش سرم کردم که زنگ در خورده شد
خیلی استرس داشتم کف دستام خیس اب شده بود ولی سعی کردم اروم باش
زود رفتم و درو باز کردم
_سلام خوش اومدین
با تکبر گفت:
_سلام
_مامان بفرمایید داخل
ماهگل راهنماییش کرد داخل و علی امد و کتشو در اورد
_سلام اقا علی
_سلام اتیش پاره
وقتی برگشت سمتم تعجب کرد
(محمد علی)
موهاشو فر کرده بود چقدر بهش میومد
خیلی خوشگل شده بود
_به به باید از مادر متشکر باشم که باعث شد من تورو یه بار با موهای خوشگل و باز ببینمت
با ناز خندید
دلم میخاست الان مادرم نبود و میتونستم بغلش کنم و موهاشو ناز کنم بو کنم
_خیلی خوشگل شدی
_ممنون، بیا دست و صورتتو بشور
نمیتونستم نگاه از موهاش فر شده خوشگلش بگیرم
_محمد علی؟
_جانم مادر
_نمیخاین بیاین؟
_اومدیم اومدیم
مائده زود از جلوی چشمام رفت
(مائده)
خجالت زده رفتم پیش خانم شمس واقعا میترسیدم ازش
_چیزی لازم ندارین؟
_نه بشین باهات حرف دارم
_چشم
نشستم کنارش
_از خانوادت بگو و چیشد که باهم اشنا شدین علی بهم گفته ولی میخام از زبون خودت بشنوم
_من مائده هستم، مادر و پدرو طی یک تصادف توی 5 سالگیم فوت کردن و من پیش پدربزرگم زندگی میکردم که سه ماه پیش عمرشونو دادن به شما و منو اقا علی نزدیک 9 ماه پیش که کدخدا روستا میخاست باهات ازدواج کنه اقا علیم اون چند روز بخاطر کارش اومده بود روستا و خونه مارو اجاره کرده بودن و علی اقا ماجرا رو وقتی فهمیدن گفتن منو میخرن و…..
همه ماجرا رو توضیح دادم و زن روبروم متعجب شد از اینهمه اتفاق اولش خیلی اخم داشت ولی بعدش نگاهش مهربون شد
_من ازت توقعی ندارم فقد میخام پسرمو که اینهمه سال اذیت شده کنارت خوشحال باشه
فکر نمیکردم زن مغروری عین اون اینقدر مهربون باشه
_میشه یه چیز بگم؟
_بفرما بگو
_میشه مامان صداتون بزنم؟
جا خورد فکر نمیکرد همچین حرفی بهش بزنم ولی من دلم به مادر میخاست تا وقتی حالم بد بود برم بغلش بگیرم برم پیشش و از همه دنیا شکایت کنم و اون گوش بده به حرفام
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اداجان نگرانتشدم در اسرع وقت از خودت خبر بده
نه اتفاقی نیوفتاده نترس😂
میخاستم سوال بپرسم درمورد رمانم چونکه این پارت قراره علی بره دکتر نمیدونستن چی باید بنویسم گفتم راهنماییم کنی البته اگر دوست داشتی😅
پدرصلواتی توکه من رو از نگرانی کشتی فسقلی🤦♂️😂
مانعی نداره عزیزم
تو بپرس من جوابتو بدم
جانم دردونه
امروز بازم پارت میزارین
بعله غروب
پارت جدید لطفا 🥺🥺
سلام صبح بخیر میشه امروز پارت رو زودتر بزارین میخوام بدونم مامان محمدعلی چی میگه
پارت بعدی رو کی میزارین ، من از ظهر همش منتظر پارت جدید بودم روزای قبلی ،دو تا سه تا پارت میذاشتین
دادا جون لطفا یه پارت دیگه بده خواهشن میخام ببینم مامان علی چی میگه🥺