رمان گرداب پارت 130 - رمان دونی

 

 

پچ پچ وار گفت:

-فقط چی؟..

 

دوباره بغض کردم و غمگین نالیدم:

-فقط میترسم این اتفاق درمورد تو باشه..میترسم تورو از دست بدم…

 

نوازش دستش روی بازوم قطع شد و نفس عمیقی کشید…

 

با صبوری و ملایمت گفت:

-چرا همچین فکری میکنی؟..چرا باید منو از دست بدی..من تمام زندگیمو وقف تو و دخترمون کردم..چه حرکتی از من دیدی که فکر میکنی قراره ولت کنم؟..چیکار کردم؟…..

 

اشک راه گرفت روی صورتم و هق زدم:

-اینجوری حس میکنم..

 

اون یکی دستش رو روی صورتم گذاشت و با نوک انگشت هاش روی اشک هام کشید:

-من قربون این اشکات بشم..نریز اینارو..

 

سرم رو کمی بالا بردم و صورت خیسم رو به گودی گردنش چسبوندم و باز هق زدم:

-من میمیرم..اگه تورو از دست بدم میمیرم..من فقط تورو دارم..سامیار..فقط تورو دارم…

 

روی پهلوش چرخید و روش رو به طرفم کرد..

 

محکم تو بغلش فشردم و سرش رو روی سرم گذاشت و با حرص غرید:

-گریه نکن لامصب..من که خبر مرگم..

 

سرم رو سریع از تو بغلش کشیدم عقب و دستم رو روی دهنش گذاشتم:

-نگو..نگو..منو دق نده..

 

با حرکت سرش دستم رو پس زد و بی قرار نگاهم کرد:

-سوگلم..

 

میون گریه لبخند زدم:

-سوگلتم..نه؟..

 

سامیار هم لبخند زد:

-تا ته دنیا..

 

 

نگاه خیسم رو بین چشم هاش چرخوندم:

-ترکم نمیکنی؟..

 

چشم هاش رو بست و لبخندش پررنگ شد:

-مگه خرم..تازه پیدات کردم..

 

انگشت هام رو روی شقیقه ش گذاشتم و نوازش وار از بغل صورتش حرکت دادم تا روی چونه ش:

-با این کارام خسته ت کردم..نه؟..

 

-هیچوقت..به هیچ وجه..تو تنها کسی هستی که هرکار هم بکنی ازت خسته نمیشم…

 

سامیار هم دستش رو روی صورتم گذاشت و انگشت شصتش رو روی لب پایینم کشید:

-برعکس..هرلحظه که میگذره بیشتر عاشقت میشم..بیشتر دوستت دارم…

 

انگشتش که روی لبم بود رو بوسیدم و گفتم:

-اون اوایلی که عاشقت شده بودم، حتی یک درصد هم فکر نمی کردم یه روزی این حرفارو ازت بشنوم….

 

-خودمم فکر نمیکردم..

 

خندیدم و با بی تابی گفتم:

-یه بار دیگه میگی؟..

 

-چی بگم؟..

 

پلک هام رو بستم و انگشت هام رو از روی صورتش سر دادم بین موهاش:

-سوگلم..

 

خندید و بدون اینکه چیزی که ازش خواستم رو به زبون بیاره، خم شد و به جون لب هام افتاد…

 

قلبم لرزید و چشم هام رو محکم تر روی هم فشردم و بی اختیار اهی کشیدم…

 

پشتم رو نوازش کرد و بازی لب و زبونش رو شدیدتر کرد…

 

چنگی به گردنش زدم و خودم رو بهش چسبوندم..

 

 

 

با حس لب های نرم و خیسش، قلبم به طپش افتاد و با بی قراری همراهیش کردم…

 

دوباره داشت کنترلش رو از دست میداد و فشار لب هاش هرلحظه بیشتر میشد…

 

هرم داغ نفس هاش به پشت لبم میخورد و بدنم رو داغ میکرد…

 

بازوم رو تو مشتش گرفت و با یه نیم چرخ به پشت خوابوندم و بدون اینکه وزنش رو روم بندازه، خیمه زد روی تنم….

 

دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و به اندازه ی یک نفس ازش فاصله گرفتم…

 

خمار تو چشم های سرخش نگاه کردم و نفس زنان لب زدم:

-اروم..عزیزم..

 

وزنش رو روی پاهاش که دو طرف رونم و دست هاش که دو طرف سرم روی تخت گذاشته بود، انداخت و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند…..

 

پلک محکمی زد و پچ پچ کرد:

-نمی تونم..

 

لبخنده محوی زدم و دستم رو تو موهاش بردم که سرش رو تو گردنم فرو کرد و روی رگم لب زد…

 

دستم تو موهاش مشت شد و با گاز ارومی که از گردنم گرفت، بی اختیار ناله ای از ته گلو کردم…

 

لب هاش رو روی رد دندون هاش کشید و دوباره پچ زد:

-جان..

 

خودم رو کمی بالا کشیدم و باز بی اختیار، با ناز ناله ای زدم..

 

نازم رو خرید و دوباره جونش رو نثارم کرد:

-جون دلم..

 

 

 

انگشت هام رو از پشت یقه ش بردم داخل و روی کمرش رو نوازش کردم…

 

لب های پر حرارتش رو روی گردنم کشید و با یک دستش یقه ام رو گرفت و کشید پایین و لب هاش رو هم همراهش حرکت داد و رفت سمت شونه ام…..

 

فشار ملایم دندون هاش رو که روی شونه ام حس کردم، کمرش رو چنگ زدم…

 

نفسش تندتر شد و بوسه ای جای دندون هاش زد و دستش رو برداشت و از پایین برد داخل تیشرتم….

 

بی تاب دوباره خودم رو بالا کشیدم تا بیشتر بهش بچسبم…

 

لب هاش رو روی قفسه ی سینه ام گذاشت و با پشت انگشت هاش نرم شکم و پهلوم رو نوازش کرد….

 

چشم هام رو روی هم فشردم و بی قرار و نفس زنان صداش کردم:

-سامیار..

 

لب هاش رو از روی سینه ام برداشت و لب زد:

-جون؟..

 

گوشه ی لبم رو گزیدم و پرسیدم:

-الان؟..

 

اب دهنش رو بلعید و پیشونیش رو روی پیشونیم گذاشت:

-چرا؟..حالت خوب نیست؟..

 

نفسم رو فوت کردم تو صورتش:

-خوبم..

 

نگاه خمار و سرخش رو تو چشم هام چرخوند:

-پس چی؟..

 

-صدامون بیرون نره؟..

 

لبخند زد و نوک بینیم رو بوسید:

-نمیره..

 

-متوجه نشن یه وقت..سامیار..

 

 

 

این دفعه گودی بالای لبم رو بوسید و مماس با لبم گفت:

-نگران نباش..

 

نمی تونستم نگران نباشم..اگه صدایی بیرون میرفت ابروریزی میشد…

 

با دلهره که نگاهش کردم گفت:

-مگه دفعه اولمونه که اینجا..

 

پریدم تو حرفش و خنده ام گرفت:

-اما همیشه شب بوده..

 

با خجالت و خنده نگاهم رو ازش دزدیدم که سامیار هم خنده ش گرفت:

-چی شب بوده؟..

 

-اِ..سامیار..

 

با لبخند و هوسی شیرین نگاهم کرد و چشمکی زد:

-مواظبم..اوکیه؟..

 

خنده ام رو خوردم و سرم رو تکون دادم که دوباره گفت:

-دیگه مشکلی نیست؟..

 

نجواگونه لب زدم:

-نه..

 

 

با دستش لبه ی تیشرتم رو گرفت و کشید بالا و خودم هم کمکمش کردم و از تنم دراوردش….

 

دست های من هم رفت سمت دکمه های پیراهنش و درحالی که بازشون می کردم، صداش زمزمه وار زیر گوشم بلند شد:

-نه چی؟..

 

پیراهنش رو از روی شونه هاش پایین کشیدم و با خجالت پچ زدم:

-می خوامت..

 

لاله ی گوشم رو بین لب هاش گرفت و چشم هام از لذت جمع شد…

 

 

 

دست هام رو روی گردن و شونه ی لختش حرکت دادم و دست سامیار هم رفت روی کمرم و اروم و با نوازش کشیدش بالا و انگشت هاش رو روی قفل لباس زیرم نگه داشت…..

 

نفس زنان چنگ زدم تو موهاش و کمرم رو اوردم بالا تا راحت بازش کنه و کمی بعد اون هم رفت کنار تیشرتم پایین تخت….

 

روی لب هام رو بوسید و نفس زد:

-اذیت نیستی؟..

 

“نه” ارومی از بین لب هام بیرون اومد و سامیار دوباره خم شد و این دفعه لب هاش رو روی پیشونیم گذاشت و نگه داشت….

 

چشم هام رو بستم و دستم رو روی بدن خیس از عرقش کشیدم…

 

بوسه های اروم و ریز ریزش از شقیقه ام شروع شد و همینطور اومد پایین…

 

روی گوشم رو بوسید و نفس داغش رو فوت کرد و پچ زد:

-قربونت برم..

 

لبم رو گزیدم از حرکت دستش که با پشت انگشت هاش داشت شکمم رو ناز می کرد…

 

نفس محکم تری تو گوشم که از بوسه هاش خیس بود، کشید و حرکت دستش رو روی شکمم محسوس تر کرد و دوباره زمزمه وار گفت:

-قربون جفتتون میرم..

 

لبخند زدم که خودش رو روی تنم پایین کشید و صورتش رو به شکمم رسوند…

 

با دست ازادم ملحفه روی تخت رو چنگ زدم و لب های سامیار روی شکمم نشست:

-عزیزدلم..

 

نگاهش رو از همونجا کشید بالا و تو چشم هام خیره شد و با ذوقی بامزه گفت:

-شکمت یکم بزرگ شده سوگل..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قمار جوکر
دانلود رمان قمار جوکر به صورت pdf کامل از عطیه شکری

    خلاصه رمان قمار جوکر :   دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! – مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

این چرا هنوز حاملس😐😂

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x