رمان دونی

 

راه افتاد و از اتاق رفت بیرون..برای اینکه حال من بد نشه، نمی خواست جلوی من حرف بزنه…

 

دست هام رو توی هم پیچیدم و پوست لبم رو جویدم…

 

حالم به قدری بد شده بود که باز هم پناه بردم به اسپری ام و چند بار تو دهنم خالی کردم…

 

اقاجون می دونست من حال خوبی ندارم و با کوچک ترین تنش حال و روزم بهم میریزه اما یک ذره هم به فکر من نبود….

 

قطره اشک جمع شده گوشه ی چشمم رو پاک کردم و با بلند شدن صدای مامان از جا پریدم…

 

صداش به قدری بلند شده بود که به وضوح تا اتاق می اومد…

 

-شما میدونین من هیچوقت کوچیک ترین بی احترامی به شما نکردم..از این به بعد هم نمی کنم..اما این موضوع بحثش جداست و برای ما تموم شده..اون نامزدی کذایی با دلایل محکمی از طرف ما بهم خورده..اجازه نمیدادم بخاطره یک اتفاقی که تموم شده پرند این وسط اذیت بشه……

 

کمی سکوت کرد و این دفعه صداش بلندتر شد و محکم تر و جدی تر گفت:

-من جنازه ی دخترمم رو دوش اون بچه نمیذارم..اگه تا الانم سکوت کردم چون نمی خواستم تنش برای دختر خودم درست کنم..این موضوع تموم شده اس..از شما هم با تمام احترامم، خواهش میکنم دیگه این بحث رو پیش نکشین و بذارین حرمتها این وسط باقی بمونه……

 

مامان دوباره سکوت کرد و انگار به حرف های اقاجون گوش میداد که من اروم در رو باز کردم و رفتم بیرون….

 

مامان تو سالن راه می رفت و با اخم هایی توی هم و صورتی سرخ شده، گوش به حرف های اقاجون سپرده بود….

 

 

 

از همون جلوی در، دلنگرون خیره شدم بهش که یهو دست ازادش رو مشت کرد و با حرص گفت:

-اجازه نمیدم..دخترمو بازیچه ی دست شماها نمیکنم..اون بچه حتی به یک قدمی دختر منم نزدیک نشه وگرنه چشممو روی همه چی میبندم..این دختر تمام دار و ندار منه..به هیچکس اجازه نمیدم اذیتش کنه……

 

کمی مکث کرد و دوباره با همون لحن گفت:

-من حرفامو زدم..نذارین این وسط بی احترامی پیش بیاد..تا الان جلوی همه چیز کوتاه اومدم اما اینجا پای بچه ام وسطه..ذره ای از تصمیممون کوتاه نمیاییم….

 

دوباره سکوت کرد و بعد پوزخندی زد و با طعنه گفت:

-مطمئن باشین پدرشم بود همین تصمیم رو می گرفت..دیگه نمی خوام اون بچه سرراه دخترم بیاد..باهاش حرف بزنین..بهش بگین از پرند دور باشه..وگرنه چشممو میبندم و چیزی رو ازم میبینین که حتی تو خیالتونم نمی تونستین تصور کنین..روز خوش…..

 

دیگه منتظر حرفی از طرف اقاجون نموند و با حرص تماس رو قطع کرد…

 

گوشی رو انداخت روی میز و چرخید که نگاهش به من خورد که هنوز جلوی در ایستاده بودم و با گریه نگاهش می کردم….

 

نفس عمیقی کشید و پلکی زد و با مکث دست هاش رو به دو طرف باز کرد…

 

گریون پرواز کردم به طرفش و خودم رو انداختم تو اغوشش…

 

محکم همدیگه رو بغل کردیم و صدای گریه ام بلندتر شد..

 

دستش رو روی موهام کشید و لب زد:

-جون دلم..گریه نکن..به هیچ کدومشون اجازه نمیدم اذیتت کنن..این جون من فدای تواِ..جونمو میدم اما نمیذارم تورو به کاری مجبور کنن…..

 

 

دست هام رو دورش محکمتر کردم و با گریه، روی شونه ش رو بوسیدم:

-دوستت دارم مامان..خیلی دوستت دارم..

 

-منم دوستت دارم دخترکم..تو همه ی هستی مامانی..غصه نخور..اون اشغال یک بار دیگه نمیتونه اذیتت کنه..من مثل شیر پشتتم..تا مامانو داری نگران هیچی نباش…..

 

لبخندم پررنگ تر شد و ازش جدا شدم..دستش رو بلند کرد و اشک های روی صورتم رو پاک کرد…

 

دستم رو کشید و دوتایی روی کاناپه نشستیم و گفت:

-چرا همون موقع بهم نگفتی این کارو کردن؟..

 

نفس بلند و خسته ای کشیدم و با سر انگشت هام خیسی زیر چشم هام رو پاک کردم و اهسته گفتم:

-نخواستم ناراحتت کنم..گفتم شاید اقاجون کوتاه بیاد یا کاوه بی خیال بشه..فکر نمی کردم اینقدر مصمم باشن….

 

-اون بچه بی خیال نمیشه..تا وقتی که ما سکوت کنیم اون پرروتر میشه..از اینکه ما به بقیه چیزی نگفتیم جرات پیدا کرده….

 

بی حرف سری به تایید تکون دادم و مامان با لحنی که حرص توش موج میزد گفت:

-اگه بازم پافشاری کنه دیگه سکوت نمیکنم..هرچی میخواد بشه..نمیذارم از نجابت تو سواستفاده کنه..حالا که با سکوت ما پرروتر شده، ما هم مثل خودش میشیم….

 

با نگرانی نگاهش کردم:

-اگه حرفمون رو باور نکنن چی؟..ما که مدرکی نداریم..اونا کاوه رو ول نمیکنن طرف مارو بگیرن..مطمئن باش حرف اونو قبول میکنن….

 

-مهم نیست..نهایتش اینه قطع رابطه میکنیم..مگه چه گلی به سرمون زدن که نگران باشیم..هرچی تا حالا ازشون دیدیم فقط ازار و اذیت بوده..اونا حتی حرمت پدرتم نگه نمیدارن…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x