رمان دونی

 

 

اخم هام رو کشیدم توهم و گفتم:

-چرا همتون میگین خوش بگذره؟..مگه کجا میرم..دارم میرم خونه ها…

 

البرز دستش رو توی هوا تکون داد و گفت:

-باشه میرین خونه..ما هم میگیم تو خونه خوش بگذره…

 

من و کیان زدیم زیر خنده و کیفم رو روی شونه ام جابه جا کردم:

-گمشو بیشعور..بهتون زنگ میزنم..من رفتم..

 

سر تکون دادن و همزمان گفتن:

-به سلامت..

 

دوباره خندیدم و درحالی که از ابدارخونه بیرون می رفتم، دستم رو توی هوا تکون دادم و گفتم:

-بای..

 

با شوق خودم رو به اسانسور رسوندم و از شانس خوبم توی همین طبقه بود و سریع رفتم داخل…

 

دکمه ی همکف رو زدم و رو به اینه ایستادم و مقنعه ام رو مرتب کردم…

 

دستی به صورتم کشیدم و ناراضی به خودم خیره شدم..

 

همون ارایش کمی که صبح کرده بودم هم پاک شده بود و صورتم خیلی بی روح نشون میداد…

 

با عجله زیپ کیفم رو باز کردم و رژ لبی که داخلش بود رو دراوردم و سریع روی لب هام مالیدم و دوباره پرتش کردم داخل کیفم….

 

چند تا نیشگون از گونه هام گرفتم تا کمی رنگ بگیره و از کار خودم خنده ام گرفت…

 

با ایستادن اسانسور، با خنده رفتم بیرون و از ساختمان خارج شدم…

 

چشم چرخوندم و ماشین سورن رو کمی اون طرف تر پیدا کردم…

 

 

یک لندکروز مشکی خریده بود و با همون از تهران اومده بود…

 

حتی به اصرار بچه ها قرار بود یک شب به عنوان شیرینی ماشینش ببرتمون بیرون و بهمون شام بده….

 

حرکت کردم طرفش و در ماشین رو باز کردم و قبل از سوار شدن، سرم رو بردم جلو و داخل رو نگاه کردم….

 

دست چپش روی فرمون ماشین و با اون یکی دستش درحال ور رفتن با دکمه های ضبط بود…

 

با صدای در ماشین توی همون حالت سرش رو چرخوند طرفم…

 

درحالی که همچنان خم شده بودم با شادی گفتم:

-سلام علیکم..

 

لبخند نشست روی لب هاش و با اون دستش که روی فرمون بود، عینک افتابیش رو از روی چشمش برداشت و گفت:

-علیک سلام..خسته نباشید خانم..

 

-خیلی ممنون اقا..چطورین؟!..

 

خندید و با لحن بامزه ای گفت:

-خوبیم حاج خانم..شما چطورین؟!..

 

زدم زیر خنده:

-درحال خوب شدنیم..

 

صاف نشست و با همون خنده ی روی لب هاش گفت:

-حالا چرا سوار نمیشی؟..

 

-سوارم میشم..

 

قبل سوار شدن نگاهم به صندلی افتاد و دیدم یک پوشه که چندتا برگه ازش بیرون زده بود، روی صندلیه….

 

دستم رو دراز کردم و پوشه رو برداشتم و خودم رو کشیدم بالا و بالاخره سوار ماشین غول پیکرش شدم….

 

در رو بستم و گفتم:

-از اینورا؟..

 

 

 

عینکش رو دوباره روی چشم هاش گذاشت و درحالی که ماشین رو روشن می کرد گفت:

-چند جا کار داشتم الان تموم شد..گفتم بیام دنبالت ناهار بریم بیرون…

 

تکیه دادم به صندلی و سرم رو هم چسبوندم به پشتیش و تقریبا نالیدم:

-وای خدا خیرت بده..دارم از خستگی و گشنگی میمیرم..

 

فرمون رو چرخوند و ماشین رو با یک حرکت از پارک دراورد و مهربون گفت:

-پس سفت بشین که می خواهیم پرواز کنیم و بریم به شکممون برسیم…

 

نتونستم جلوی ذوق و شوقم رو بگیرم و با صدای بلند گفتم:

-پیش به سوی یک غذای خوشمزه..

 

سورن خندید و پاش رو روی پدال گاز فشرد و گفت:

-غذای خوشمزه..هان؟!..

 

-وای اره الان هرچی جلوم بذاری مثل قحطی زده ها میخورم..اینقدر امروز کار داشتم جز یه چایی و بیسکوییت هیچی نخوردم..صبحونه هم نتونستم بخورم….

 

-چرا صبحونه نخوردی؟..

 

-خواب موندم..دیرم شده بود وقت نشد..

 

نگاهش رو توی خیابون چرخوند و گفت:

-از دست تو..این دور و بر رستوران خوب هست که زودتر برسیم؟…

 

-اره..مستقیم برو به چهارراه که رسیدی بپیچ سمت چپ..یه رستوران خوب هست اونجا…

 

سرش رو تکون داد و سرعتش رو بیشتر کرد و گفت:

-چشم..الان دو سوته میرسونمت به غذای خوشمزه..اون پوشه رو هم بذار صندلی عقب…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
1 سال قبل

نویسنده نمیتونه تعادل اینوروانوروبرقرارکنه یا فقط از پرندوسورن میگه طولانی مدت یا فقط از سامیاروسوگل الان چندپارت فقط سورن وپرند اونورمعلوم نیست چیشد بعدهم که پارتا شورمیرن هردفعه کمترازدفعه قبل چقدر کش میدین آخه رماناتونو مخاطب هم حق نظرداره والا

Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

والله دیگه خسته شدم یه روز درمیون پارت میدین اونم دو خط

Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

ارع زود تموم میسه

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

تا میای بخونی تموم میشه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x